جدول جو
جدول جو

معنی کمرشال - جستجوی لغت در جدول جو

کمرشال
شال کمر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمرگاه
تصویر کمرگاه
کمر، جایی که کمربند بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارشال
تصویر مارشال
بالاترین مقام نظامی در ارتش بعضی از کشورها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمرشکن
تصویر کمرشکن
ویژگی آنچه فشار زیادی به کمر وارد کند، کنایه از دشوار، طاقت فرسا مثلاً مشکلات کمرشکن، کنایه از ویژگی وسیله ای که از وسط خم می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال، جوان
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَنْ نُ شِ)
سازندۀ کمربند و تنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
یکی از فنون کشتی قدیم. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
میان و در این صورت کمر به معنی کمربند باشد که برمیان بندند. (آنندراج). محلی که کمربند و یا تنگ بر آن قرار می گیرد. (فرهنگ فارسی معین). آن بهر از تن، که کمر بدان بندند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر کمرگاه تو از کستی جور است بتا
چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا.
خسروانی.
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ززین برگرفتش به کردار گوی.
فردوسی.
بگویش که ما را بسان پلنگ
بسود از پی تو کمرگاه و چنگ.
فردوسی.
فکندآن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک.
فردوسی.
رگ باسلیق زدن و حجامت کمرگاه و استفراغ به حقنۀخسک و بابونه واکلیل الملک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و علاج بر وفق که آفتی از وی تولد نکند آن است که رگ باسلیق می زنند و بر پهنه و کمرگاه و بر روی ران حجامت می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهم بیامیزند و بر کمرگاه و بیغوله های روان می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
عمر تو خواهم چو عمر نوح و اندر دست تو
ذوالفقاری از کمرگاه عدو برده کباب.
سوزنی.
بندگان شه کمند ازچرم شیران کرده اند
در کمرگاه پلنگان جهان افشانده اند.
خاقانی.
لرزلرزان چو دزد گنج پرست
در کمرگاه او کشیدم دست.
نظامی.
چولختی گذشت آمد آن پیل مست
کمرگاه زیبا عروسی به دست.
نظامی.
مویت نهاده سر به کمرگاه تو مگر
آمد که با تو دست هوس در کمر کند.
سلمان ساوجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان حومه بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 1575 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
ملقب به شهاب الدین. از سلاطین خلجی در دهلی بود که از 715 تا 716 ه. ق. سلطنت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 268)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
شمشیر از نیام برکشیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). شمشیر برکشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مارشال. سردار یک دستۀ بزرگ از سپاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَنْ نُ سَ)
بمعنی خادم و ملازم و نوکر و خدمتکار باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از خادم و ملازم و خدمتگار. (از انجمن آرا) :
آبای علویند کمردار این خلف
راضی بدان که سایه بر آبا برافکند.
خاقانی.
چرخ هارون کمردارش و چون هارونان
ز انجمش زنگله ها درکمر آویخته اند.
خاقانی.
قبا بسته کمرداران چون پیل
کمربندی زده مقدار ده میل.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
تنگ اسب که عبارت از بند اسب است. (آنندراج). تنگ اسب. بند اسب. (فرهنگ فارسی معین) ، ابزام. ابزیم. ابزین. زبان مانندی که در کمربند باشد و در حلقه سر دیگر بند گردد. نر قلاب. زبانۀ قلاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زبانه مانندی که در سر کمربند باشد و در حلقۀ سر دیگر بند گردد و سگک. (ناظم الاطباء). الابزیم، زبانۀ پیش بند یعنی کمرسار. (دهار) ، ناحیت کمر، کمرسار کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، حرکت بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی، غالباً کورمال کورمال (به تکرار) استعمال شود، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کورمال رفتن، کورمالی کردن و کورمال کورمال شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان قره طقان است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مارشال
تصویر مارشال
سپهبد، سردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمرتاب
تصویر کمرتاب
(کشتی) یکی از فنون کشتی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمردار
تصویر کمردار
خادم ملازم خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمرشکن
تصویر کمرشکن
آنچه که کمر شخص را بشکند، طاقت فرسا بسیار سنگین: مخارج کمر شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمرگاه
تصویر کمرگاه
محلی که کمر بند یا تنگ بر آن قرار گیرد کمر بست میان: (مویت نهاده سر بکمر گاه تو مگر آمد که با تو دست هوس در کمر کند)، (سلمان ساوجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال کم سن مقابل کلان سال سالخورده: (جهاندیده زیرک و پر دلم نه کم سال و نادان و بیحاصلم)، (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسرشان
تصویر کسرشان
فرود منشی فرودی منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارشال
تصویر مارشال
سردار، سپهبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمردار
تصویر کمردار
خادم، ملازم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمرساز
تصویر کمرساز
تنگ اسب، سازنده کمربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمرشکن
تصویر کمرشکن
((~. ش کَ))
کار سخت و گران، امر دشوار، پهلوان، دلیر، شجاع، بالای کوه، کمر کوه
فرهنگ فارسی معین
بچه، خردسال، طفل، کودک، نوباوه
متضاد: کلان سال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افت، عار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپهبد، سردار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسیارسنگین، تحمل گداز، توان سوز، توان فرسا، طاقت سوز، طاقت فرسا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان قره طغان شهرستان بهشهرکامشون
فرهنگ گویش مازندرانی
به علت تاریکی مطلق، با لمس کردن دست و تکیه به دیوار راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی