کسی که راه را گم کرده، کنایه از کسی که از راه راست منحرف شده باشد گمراه شدن: راه خود را گم کردن، کنایه از از راه راست منحرف شدن گمراه کردن: کنایه از کسی را از راه راست منحرف ساختن گمراه گشتن: کنایه از گمراه شدن
کسی که راه را گم کرده، کنایه از کسی که از راه راست منحرف شده باشد گمراه شدن: راه خود را گم کردن، کنایه از از راه راست منحرف شدن گمراه کردن: کنایه از کسی را از راه راست منحرف ساختن گمراه گشتن: کنایه از گمراه شدن
رفیق، برای مثال همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دل بستۀ تو نیست (سعدی - ۱۰۶)، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
رفیق، برای مِثال همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دل بستۀ تو نیست (سعدی - ۱۰۶)، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
مراء. (منتهی الارب). پیکار نمودن. جدال کردن. عداوت نمودن. (از آنندراج). جدال و منازعه و لجاجت. (از اقرب الموارد). با کسی ستیهیدن. (دهار) (ترجمان القرآن) (دستور اللغه) (از مجمل اللغه). با کسی بستیهیدن. (مصادر زوزنی). جدل کردن. افساد. دشمنی افکندن میان کسان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من علامات اللئیم المماراه و السفه. (شرح مقامات شریشی) ، (اصطلاح فقه) در اصطلاح فقه، مجادله در سخن به قصد اظهار فضل و یا اثبات غلبه. مماراه غیرجائز و نامشروع است. رجوع به ممارات شود
مِراء. (منتهی الارب). پیکار نمودن. جدال کردن. عداوت نمودن. (از آنندراج). جدال و منازعه و لجاجت. (از اقرب الموارد). با کسی ستیهیدن. (دهار) (ترجمان القرآن) (دستور اللغه) (از مجمل اللغه). با کسی بستیهیدن. (مصادر زوزنی). جدل کردن. افساد. دشمنی افکندن میان کسان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من علامات اللئیم المماراه و السفه. (شرح مقامات شریشی) ، (اصطلاح فقه) در اصطلاح فقه، مجادله در سخن به قصد اظهار فضل و یا اثبات غلبه. مماراه غیرجائز و نامشروع است. رجوع به ممارات شود
چیزی به کرا فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). به مزد دادن ستور وجز آن را. (آنندراج). اجاره دادن ستور یا خانه را. (از اقرب الموارد) : کاراه مکاراه و کراء، به مزد دادستور و جز آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
چیزی به کرا فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). به مزد دادن ستور وجز آن را. (آنندراج). اجاره دادن ستور یا خانه را. (از اقرب الموارد) : کاراه مکاراه و کراء، به مزد دادستور و جز آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
میان و در این صورت کمر به معنی کمربند باشد که برمیان بندند. (آنندراج). محلی که کمربند و یا تنگ بر آن قرار می گیرد. (فرهنگ فارسی معین). آن بهر از تن، که کمر بدان بندند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر کمرگاه تو از کستی جور است بتا چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا. خسروانی. یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی ززین برگرفتش به کردار گوی. فردوسی. بگویش که ما را بسان پلنگ بسود از پی تو کمرگاه و چنگ. فردوسی. فکندآن تن شاهزاده به خاک به چنگال کردش کمرگاه چاک. فردوسی. رگ باسلیق زدن و حجامت کمرگاه و استفراغ به حقنۀخسک و بابونه واکلیل الملک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و علاج بر وفق که آفتی از وی تولد نکند آن است که رگ باسلیق می زنند و بر پهنه و کمرگاه و بر روی ران حجامت می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهم بیامیزند و بر کمرگاه و بیغوله های روان می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عمر تو خواهم چو عمر نوح و اندر دست تو ذوالفقاری از کمرگاه عدو برده کباب. سوزنی. بندگان شه کمند ازچرم شیران کرده اند در کمرگاه پلنگان جهان افشانده اند. خاقانی. لرزلرزان چو دزد گنج پرست در کمرگاه او کشیدم دست. نظامی. چولختی گذشت آمد آن پیل مست کمرگاه زیبا عروسی به دست. نظامی. مویت نهاده سر به کمرگاه تو مگر آمد که با تو دست هوس در کمر کند. سلمان ساوجی (از آنندراج)
میان و در این صورت کمر به معنی کمربند باشد که برمیان بندند. (آنندراج). محلی که کمربند و یا تنگ بر آن قرار می گیرد. (فرهنگ فارسی معین). آن بهر از تن، که کمر بدان بندند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر کمرگاه تو از کستی جور است بتا چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا. خسروانی. یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی ززین برگرفتش به کردار گوی. فردوسی. بگویش که ما را بسان پلنگ بسود از پی تو کمرگاه و چنگ. فردوسی. فکندآن تن شاهزاده به خاک به چنگال کردش کمرگاه چاک. فردوسی. رگ باسلیق زدن و حجامت کمرگاه و استفراغ به حقنۀخسک و بابونه واکلیل الملک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و علاج بر وفق که آفتی از وی تولد نکند آن است که رگ باسلیق می زنند و بر پهنه و کمرگاه و بر روی ران حجامت می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهم بیامیزند و بر کمرگاه و بیغوله های روان می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عمر تو خواهم چو عمر نوح و اندر دست تو ذوالفقاری از کمرگاه عدو برده کباب. سوزنی. بندگان شه کمند ازچرم شیران کرده اند در کمرگاه پلنگان جهان افشانده اند. خاقانی. لرزلرزان چو دزد گنج پرست در کمرگاه او کشیدم دست. نظامی. چولختی گذشت آمد آن پیل مست کمرگاه زیبا عروسی به دست. نظامی. مویت نهاده سر به کمرگاه تو مگر آمد که با تو دست هوس در کمر کند. سلمان ساوجی (از آنندراج)