کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شب چراغک، آتشک، کمیچه، ولدالزّنا، شب فروز، شب افروز، کاونه، یراعه، آتشیزه، چراغک، کرم شب افروز، شب تاب
کِرمِ شَب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شَب چِراغَک، آتَشَک، کَمیچِه، وَلَدُالزِّنا، شَب فُروز، شَب اَفروز، کاوُنِه، یَراعِه، آتَشیزِه، چِراغَک، کِرمِ شَب اَفروز، شَب تاب
مؤلف آنندراج آرد: بر وزن آئینه. امر کردن باشد بشخصی که چشم از من مگردان و با من باش و به این معنی کایینه با دو یای حطی هم بنظر آمده. این کلمه مصحف ’کابنه’ است. رجوع به برهان چ معین و ’کابنه’ در همین لغت نامه شود
مؤلف آنندراج آرد: بر وزن آئینه. امر کردن باشد بشخصی که چشم از من مگردان و با من باش و به این معنی کایینه با دو یای حطی هم بنظر آمده. این کلمه مصحف ’کابنه’ است. رجوع به برهان چ معین و ’کابنه’ در همین لغت نامه شود
درختی است که (منبت او در پستی کوه باشد که) آب از بالای آن بتدریج فرود آید و جمع شود و به این معنی به حذف نون هم به نظر آمده است که لاغیه باشد و بجای نون ثای مثلثه هم دیده شده است که لاغیثه باشد اﷲاعلم. (برهان). رجوع به لاغیه شود
درختی است که (منبت او در پستی کوه باشد که) آب از بالای آن بتدریج فرود آید و جمع شود و به این معنی به حذف نون هم به نظر آمده است که لاغیه باشد و بجای نون ثای مثلثه هم دیده شده است که لاغیثه باشد اﷲاعلم. (برهان). رجوع به لاغیه شود
مادین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسوب به ماده. مؤنث. مقابل نرینه، مذکر. (فرهنگ فارسی معین) : پس آنگاه که نهاد آن مادینه را، گفت: ای پروردگار من بدرستی که من نهادم آنرا مادینه و خدای داناتر است به آنچه نهاد و نیست نرینه چون مادینه و من نهادم او را مادینه... (تفسیر ابوالفتوح، ازفرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به مادین و ماده شود
مادین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسوب به ماده. مؤنث. مقابل نرینه، مذکر. (فرهنگ فارسی معین) : پس آنگاه که نهاد آن مادینه را، گفت: ای پروردگار من بدرستی که من نهادم آنرا مادینه و خدای داناتر است به آنچه نهاد و نیست نرینه چون مادینه و من نهادم او را مادینه... (تفسیر ابوالفتوح، ازفرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به مادین و ماده شود
شب تاب، در لهجۀ مردم آذرآبادگان. (از فرهنگ اسدی). کرمی خرد و سبزرنگ که در شب تاریک چون چراغ میدرخشد. چراغله. چراغک. کرم شب تاب، بزبان آذری. رجوع به شب تاب و کرم شب تاب و چراغله شود
شب تاب، در لهجۀ مردم آذرآبادگان. (از فرهنگ اسدی). کرمی خرد و سبزرنگ که در شب تاریک چون چراغ میدرخشد. چراغله. چراغک. کرم شب تاب، بزبان آذری. رجوع به شب تاب و کرم شب تاب و چراغله شود
کمترین. اقل. (فرهنگ فارسی معین) : چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت درّی نشان نداد کس اندر همه عدن. یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص 56). به خاک پای تو جان باختن شعار من است فدایی تو شدن کمترینه کار من است. ملاشانی تکلو (از آنندراج). و رجوع به کمترین شود، کوچکترین. حقیرترین. پست ترین. فرومایه ترین: چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانند بزرگتر ملک و کمترینه بازاری. سعدی
کمترین. اقل. (فرهنگ فارسی معین) : چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت درّی نشان نداد کس اندر همه عدن. یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص 56). به خاک پای تو جان باختن شعار من است فدایی تو شدن کمترینه کار من است. ملاشانی تکلو (از آنندراج). و رجوع به کمترین شود، کوچکترین. حقیرترین. پست ترین. فرومایه ترین: چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانند بزرگتر ملک و کمترینه بازاری. سعدی