جدول جو
جدول جو

معنی کلوء - جستجوی لغت در جدول جو

کلوء
(کَ)
رجل کلوءالعین، یعنی مردی چشم سخت که غالب نمی شود بر او خواب. (شرح قاموس فارسی). مرد سخت بیدار چشم قوی که خواب بر آن غالب شدن نتواند. (از منتهی الارب). مرد بیدار سخت چشم که خواب بر آن چیره شدن نتواند. (ناظم الاطباء). رجال کلوءالعین، مرد بیدار چشم و در قاموس گوید: مردی که خواب بر چشم او غلبه نکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
پارۀ خشت، پاره ای از گل خشک یا خاک به هم چسبیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوس
تصویر کلوس
اسبی که چشم و پوزه اش سفید باشد و آن را شوم می دانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلون
تصویر کلون
چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در بر پشت آن نصب می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوک
تصویر کلوک
پسر کوچک و نوجوان، برای مثال تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو / تا مرد پیری به پیش او مرد سیصد کلوک (عسجدی - ۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلول
تصویر کلول
کند شدن، خسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوک
تصویر کلوک
بی شرم، بی ادب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوک
تصویر کلوک
سفال، پاره آجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوب
تصویر کلوب
باشگاه، انجمن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
کسوء الشی ٔ، دنبالۀ آن چیز. ج، اکساء. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کسی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
کدء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
لازم گرفتن جایی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلا الرجل خلوء، لازم گرفت مرد جا را، گذشتن قوم چیزی را و اختیار کردن چیز دیگر را. منه: خلا القوم، گذاشتند قوم چیزی و اختیار کردند غیر آن را، خفتن ناقه بی علتی، حرونی کردن ناقه یا جمل یا فقط ناقه و نگذاشتن جا را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلات الناقه خلا و خلاء و خلوء
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناقۀ حرونی کرده که جا را نگذارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ناقه خلوء
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سرمه. (منتهی الارب). سنگی است که سرمۀ آن درد چشم را سود دارد
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لا)
لنگرگاه کشتی. جای بکنار آمدن کشتی. جای بکنار آمدن کشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کرانۀ رود. کرانۀجوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جائی که باد کم گذرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نانی که خمیر آن از دیوار تنور ریخته باشد و در میان آتش ریخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
خاییدن و جویدن چیزهایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوا
تصویر کلوا
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی بچیزی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفوء
تصویر کفوء
کفوء کفود در فارسی: همتای همال
فرهنگ لغت هوشیار
قید چوبی که پشت در نصب کنند و در را بدان بندند، کلیدان، چفت و بست پشت در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلول
تصویر کلول
خسته شدن، کند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوف
تصویر کلوف
کار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوس
تصویر کلوس
اسبی که چشم و روی و پوز او سفید باشد و آنرا شوم میدانستند: (کلوس (و) کژ دم و چپ شوره پشت و آدم گیر یسارو عقرب و چل سم سفید و کام سیاه)، (بنقل رشیدی در چل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوز
تصویر کلوز
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوب
تصویر کلوب
باشگاه، انجمن، جشنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
گل خشک شده: (آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بکو سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا ک) (دیوان کبیر)، لختها دیوار افتاده و خاک بر هم چسبیده سخت شده، خشت پاره (خام و پخته)، شخص خشک طبیعت و بی همت. یا کلوخ راه. کلوخی که در راه مردم افتاده باشد، مانع حایل. یا کلوخ بر لب زدن (مالیدن)، مخفی داشتن امری پنهان داشتن مطلبی را: (لبش تر بود از می خوردن شب کلوخ خشک را مالیده بر لب)، (جامی) یا کلوخ در آب افکندن، خواهان فتنه و جنگ و آشوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلون
تصویر کلون
((کُ))
قفل چوبی که سابقاً پشت در حیاط کار می گذاشتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوک
تصویر کلوک
((کُ))
پسر کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوا
تصویر کلوا
((کُ))
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوب
تصویر کلوب
((کُ))
باشگاه، انجمن، کانون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوج
تصویر کلوج
((کُ))
قرص نان روغنی بزرگ، نان ریزه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
((کُ))
گل خشک شده و به هم چسبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوز
تصویر کلوز
((کُ))
کلوزه، غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن برآمده باشد، جوزغه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوس
تصویر کلوس
((کُ))
اسبی که چشم و روی و پوزش سفید باشد و آن را شوم می دانستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوک
تصویر کلوک
بی حیا، گستاخ
فرهنگ فارسی معین