در فهرست مخزن الادویه این کلمه در فصل الکاف مع الفاء بدینسان ’کفا وکفری وعای طلع نخل است’ آمده ولی در متن این کتاب وهمچنین در کتاب اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و الفاظ الادویه کفا نیامده است. رجوع به کفری شود
در فهرست مخزن الادویه این کلمه در فصل الکاف مع الفاء بدینسان ’کفا وکفری وعای طلع نخل است’ آمده ولی در متن این کتاب وهمچنین در کتاب اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و الفاظ الادویه کفا نیامده است. رجوع به کفری شود
رنج و سختی و محنت و تنگی. (برهان). سختی و رنج. (لغت فرس چ اقبال ص 13 و 14). محنت و رنج. (انجمن آرا) (آنندراج). سختی و محنت و مشقت و تنگی. (ناظم الاطباء) : میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه شاد است او و دور است از همه رنج و کفا. قصارامی (از لغت فرس اسدی). جهان به عدل تو شد آن چنان که ممکن نیست که بردلی رسد از جور روزگار کفا. شمس فخری (از انجمن آرا). ، افشردن گلو. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). افشردگی گلو. (ناظم الاطباء)
رنج و سختی و محنت و تنگی. (برهان). سختی و رنج. (لغت فرس چ اقبال ص 13 و 14). محنت و رنج. (انجمن آرا) (آنندراج). سختی و محنت و مشقت و تنگی. (ناظم الاطباء) : میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه شاد است او و دور است از همه رنج و کفا. قصارامی (از لغت فرس اسدی). جهان به عدل تو شد آن چنان که ممکن نیست که بردلی رسد از جور روزگار کفا. شمس فخری (از انجمن آرا). ، افشردن گلو. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). افشردگی گلو. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ کافر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) (آنندراج) (اقرب الموارد). کفار. کفره. کافرون. (از اقرب الموارد). ناگروندگان. ناسپاس. (منتهی الارب). مردمان کافر و ناسپاس وخارج از دین و بی ایمان و بت پرست. (ناظم الاطباء) : قوی کننده دین محمد مختار یمین دولت محمود قاهر کفار. فرخی. پنجاه بت زرین و سیمین که از کابل آورده بود سوی معتمد فرستاده که به مکه فرستد تا به حرم مکه براه مردمان فرو برند رغم کفار را. (تاریخ سیستان ص 216). چند موضع دیگر ازسیستان خراب ببود که از تخریب کفار و استیلای آن گروه آبادان نشده بود. (تاریخ سیستان ص 404). بعد از استیلاء و وقعت کفار خذلهم اﷲ خراب و معطل مانده بود (قریۀ دیورک) (تاریخ سیستان ص 408). گر درست است قول معتزله این فقیهان بجمله کفارند. ناصرخسرو. و نیزه ای بر سینۀ شهرک زد و بکشت و در حال کفار هزیمت شدند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 114). کسی که منکر باشد خدای بیچون را بود به اصل و به نسبت ز دودۀ کفار. مسعودسعد. تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت. (کلیله و دمنه). بعضی از ممالک که از کفار ستده بود و شعار اسلام در آن ظاهر کرده بدوسپرده بود (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). در سر کفار افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). عاقبه الامر آوازهجوم کفار و نجوم ف تنه تتار که از دو سال باز منتشر بود محقق گشت. (المعجم چ دانشگاه ص 5). ترا که رحمت و داد است و دین بشارت باد که بیخ دشمن و کفار جمله برداری. سعدی. و رجوع به کافر شود. - کفار نعمت، جمع واژۀ کافر نعمت. کافر نعمتان. ناسپاسان. (فرهنگ فارسی معین) : ایزد عز ذکره همه ناحق شناسان کفار نعمت را بگیراد بحق محمد و آله. (تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 467)
جَمعِ واژۀ کافر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) (آنندراج) (اقرب الموارد). کِفار. کَفَرَه. کافرون. (از اقرب الموارد). ناگروندگان. ناسپاس. (منتهی الارب). مردمان کافر و ناسپاس وخارج از دین و بی ایمان و بت پرست. (ناظم الاطباء) : قوی کننده دین محمد مختار یمین دولت محمود قاهر کفار. فرخی. پنجاه بت زرین و سیمین که از کابل آورده بود سوی معتمد فرستاده که به مکه فرستد تا به حرم مکه براه مردمان فرو برند رغم کفار را. (تاریخ سیستان ص 216). چند موضع دیگر ازسیستان خراب ببود که از تخریب کفار و استیلای آن گروه آبادان نشده بود. (تاریخ سیستان ص 404). بعد از استیلاء و وقعت کفار خذلهم اﷲ خراب و معطل مانده بود (قریۀ دیورک) (تاریخ سیستان ص 408). گر درست است قول معتزله این فقیهان بجمله کفارند. ناصرخسرو. و نیزه ای بر سینۀ شهرک زد و بکشت و در حال کفار هزیمت شدند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 114). کسی که منکر باشد خدای بیچون را بود به اصل و به نسبت ز دودۀ کفار. مسعودسعد. تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت. (کلیله و دمنه). بعضی از ممالک که از کفار ستده بود و شعار اسلام در آن ظاهر کرده بدوسپرده بود (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). در سر کفار افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). عاقبه الامر آوازهجوم کفار و نجوم ف تنه تتار که از دو سال باز منتشر بود محقق گشت. (المعجم چ دانشگاه ص 5). ترا که رحمت و داد است و دین بشارت باد که بیخ دشمن و کفار جمله برداری. سعدی. و رجوع به کافر شود. - کفار نعمت، جَمعِ واژۀ کافر نعمت. کافر نعمتان. ناسپاسان. (فرهنگ فارسی معین) : ایزد عز ذکره همه ناحق شناسان کفار نعمت را بگیراد بحق محمد و آله. (تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 467)
جامۀ بر تن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دثار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ای که بر روی جامه ها پوشند. (از شرح قاموس) ، جامه پاره های دست بند و پای بند کودک گهوارگی. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه پاره هایی که کودک را در گهواره وقنداق بدان پیچند. (ناظم الاطباء). رسنهایی که کهنه های کودک را بدان بندند. (از اقرب الموارد). بند گهواره و بند رگویی که کودک در آن پیچند. (شرح قاموس)
جامۀ بر تن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دثار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ای که بر روی جامه ها پوشند. (از شرح قاموس) ، جامه پاره های دست بند و پای بند کودک گهوارگی. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه پاره هایی که کودک را در گهواره وقنداق بدان پیچند. (ناظم الاطباء). رسنهایی که کهنه های کودک را بدان بندند. (از اقرب الموارد). بند گهواره و بند رگویی که کودک در آن پیچند. (شرح قاموس)
کفشدوز و کفش فروش. (ناظم الاطباء). اسکاف. کفشگر. حذاء. ارسی دوز. لالکایی. (یادداشت مؤلف). کفاش بر وزن صراف کلمه ای است که از مادۀ فارسی بر وزن عربی ساخته اند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، سال اول شمارۀ 10 ص 34)
کفشدوز و کفش فروش. (ناظم الاطباء). اسکاف. کفشگر. حذاء. ارسی دوز. لالکایی. (یادداشت مؤلف). کفاش بر وزن صراف کلمه ای است که از مادۀ فارسی بر وزن عربی ساخته اند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، سال اول شمارۀ 10 ص 34)
اندازه و مانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل و مقدار. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). اندازه. (غیاث اللغات) ، روزگذار از روزی و قوت که مستغنی گرداند و از خواست بازدارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنقدر معاش که کفایت کند و مستغنی سازد از طلب و آن روزی و معاش و خرج روزمره باشد. (غیاث اللغات). آن اندازه از روزی که کفایت کند و بی نیاز سازد. (از اقرب الموارد). آنقدر که بسنده بود مردم را. (مهذب الاسماء). مقدار کافی. (ناظم الاطباء). آنچه برای زیستن بسنده باشد از مسکن و مطعم و ملبس. (یادداشت مؤلف) : هرکه از دنیا بکفاف قانع نباشد و در طلب فضول ایستد چون مگس است... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 105). آب زدند آسیای کام ز کینه کینه چه دارند کاسیا به کفاف است. خاقانی. خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست بالای این سه چیز در افزای کس نیافت. خاقانی. بدان سرمایۀ راست شود و کفافی حاصل آید. (سندبادنامه ص 299). تندرستی و ایمنی و کفاف این سه مایه است و دیگران همه لاف. نظامی. یکی را کرم بود و قوت نبود کفافش بقدر مروت نبود. سعدی. تا بدانی که مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است. (گلستان سعدی). پنجم کمینه پینه دوزی که به سعی بازو کفافی حاصل کند. (گلستان سعدی). و گر کفاف معاشت نمی شود حاصل روی و شام شبی از جهود وام کنی. ابن یمین. - کفاف دادن، بسنده بودن. (یادداشت مؤلف) : خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما کفاف کی دهد این باده ها بمستی ما. (از امثال و حکم ج 3 ص 1220). - مقدار کفاف، مقدار کافی که نه زیاد باشد و نه کم. (ناظم الاطباء). - وجه کفاف، وجه بقدر احتیاج و بقدر کفایت. (ناظم الاطباء)
اندازه و مانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل و مقدار. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). اندازه. (غیاث اللغات) ، روزگذار از روزی و قوت که مستغنی گرداند و از خواست بازدارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنقدر معاش که کفایت کند و مستغنی سازد از طلب و آن روزی و معاش و خرج روزمره باشد. (غیاث اللغات). آن اندازه از روزی که کفایت کند و بی نیاز سازد. (از اقرب الموارد). آنقدر که بسنده بود مردم را. (مهذب الاسماء). مقدار کافی. (ناظم الاطباء). آنچه برای زیستن بسنده باشد از مسکن و مطعم و ملبس. (یادداشت مؤلف) : هرکه از دنیا بکفاف قانع نباشد و در طلب فضول ایستد چون مگس است... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 105). آب زدند آسیای کام ز کینه کینه چه دارند کاسیا به کفاف است. خاقانی. خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست بالای این سه چیز در افزای کس نیافت. خاقانی. بدان سرمایۀ راست شود و کفافی حاصل آید. (سندبادنامه ص 299). تندرستی و ایمنی و کفاف این سه مایه است و دیگران همه لاف. نظامی. یکی را کرم بود و قوت نبود کفافش بقدر مروت نبود. سعدی. تا بدانی که مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است. (گلستان سعدی). پنجم کمینه پینه دوزی که به سعی بازو کفافی حاصل کند. (گلستان سعدی). و گر کفاف معاشت نمی شود حاصل روی و شام شبی از جهود وام کنی. ابن یمین. - کفاف دادن، بسنده بودن. (یادداشت مؤلف) : خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما کفاف کی دهد این باده ها بمستی ما. (از امثال و حکم ج 3 ص 1220). - مقدار کفاف، مقدار کافی که نه زیاد باشد و نه کم. (ناظم الاطباء). - وجه کفاف، وجه بقدر احتیاج و بقدر کفایت. (ناظم الاطباء)
معدول از کفاف بمعنی مثل. (از اقرب الموارد) : دعنی کفاف، یعنی باز بمان و بازمی مانم از تو. و دور شو و دور می شوم از تو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
معدول از کَفاف بمعنی مثل. (از اقرب الموارد) : دعنی کِفاف، یعنی باز بمان و بازمی مانم از تو. و دور شو و دور می شوم از تو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ کافی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کفات: سه کس از دهات عالم و کفاه بنی آدم بر سبیل مشارکت متاجرت می کردند. (سندبادنامه ص 293). باب ششم در لطایف اشعار وزراء و صدور و کفاه. (لباب الالباب چ نفیسی ص 9). - اکفی الکفاه، کافی ترین ارباب کفایت. بکفایت از همه برتر، عنوانی بود که وزرای عالی رتبه را می دادند. (فرهنگ فارسی معین ج 4بخش 2 ص 18). و رجوع به کفات و کافی شود
جَمعِ واژۀ کافی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کفات: سه کس از دهات عالم و کفاه بنی آدم بر سبیل مشارکت متاجرت می کردند. (سندبادنامه ص 293). باب ششم در لطایف اشعار وزراء و صدور و کفاه. (لباب الالباب چ نفیسی ص 9). - اکفی الکفاه، کافی ترین ارباب کفایت. بکفایت از همه برتر، عنوانی بود که وزرای عالی رتبه را می دادند. (فرهنگ فارسی معین ج 4بخش 2 ص 18). و رجوع به کفات و کافی شود