جدول جو
جدول جو

معنی کشیکچی - جستجوی لغت در جدول جو

کشیکچی
(کَ / کِ)
حارس. پاسبان. قراول. (ناظم الاطباء) : بدانکه اهالی فارس را در قدیم الایام عادت این بوده که هرآنچه از مردم در کوچه به سرقت برده شود از کشیکچیان گرفته شود و بدین واسطه ایشان بیدار و هوشیار بوده مردم را محافظت می نمود. (قاموس کتاب مقدس).
- کشیک چی باشی، رئیس قراولان.
، پلیس. (یادداشت مؤلف) ، دشنامی است به معنی سردمدار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کشیکچی
ترکی پاسپا (گویش گیلکی) نگهبان مراقب پاسدار: (شاهزاده از آن غافل افتاد که در آن شب اضداد او کشیکچی اند و محتمل است که دروب دولتخانه مسدود ساخته)
تصویری از کشیکچی
تصویر کشیکچی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشیک چی
تصویر کشیک چی
نگهبان، مراقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرکچی
تصویر شیرکچی
صاحب میخانه، عرق فروش، خادم میخانه، صاحب شیره کش خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشیک
تصویر کشیک
پاس، نگهبانی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
به هندی کسی که مدفوع آدمی را جمع کند. (انجمن آرا). رجوع به ککا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ /کِ مَ)
با پیمایش. بوزن. مقابل عددی چنانکه نان را آنگاه که در ترازو کشند کشیمنی گویند و آنگاه که یک یک بی کشیدن فروشند عددی نامند. (یادداشت مؤلف). مقابل چکی. مقابل عددی. رجوع به کشمنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 46هزارگزی شمال ایذه با 199 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کرارج است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 447 تن سکنه و یک بقعۀ قدیمی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خادم شرابخانه. (ناظم الاطباء). صاحب میخانه، صاحب شیره خانه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ)
حالت کشیده. تمدد. کشش، رنج. دردمندی، آزردگی. افسردگی. (ناظم الاطباء) ، درازی. (یادداشت مؤلف) ، انقباض: درد پشت پدید آید بسبب خشکی و کشیدگی عضله های آن موضع. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
آنچه قابل کشیدن است.
- داروی کشیدنی، داروئی که با میل به چشم می کشند: چون تفرق الاتصال تولد کرده باشد از استقرار فائده نباشد و قوت داروهای کشیدنی دشخوار بدو رسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
عمل و شغل کشیش. پیشوائی ترسایان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دروازه بان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل آبادی کوه گیلویه است از ایلات فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا
صفت و حالت و چگونگی شیک، (یادداشت مؤلف)، شیک بودن، رجوع به شیک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
پاسبان. نگهبان، مرد پاسبان. (ناظم الاطباء). قراول. نگهبان پاسدار، نوبت دار. (یادداشت مؤلف) ، نوبت پاسبانی. (آنندراج) ، وظیفۀ مراقبت در کارهای لشکری در مدتی محدود از شب یا روز. قراولی. (یادداشت مؤلف).
- سرکشیک، آنکه رئیس نگهبانان در وقت نگهبانی است.
- کشیک آقاسی (اصطلاح دورۀ صفویه) ، پاسبان. نگهبان.
- کشیک آقاسی باشی، رئیس کشیکچی ها
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کژکی. رجوع به کژکی شود.
- قران کشکی، قران کژکی، قرانی است به وزن یک مثقال از نقره معادل پنج عباسی یا بیست شاهی و این قران چند پشت ناخن است مقابل قران چرخی و یا امین السلطانی که نیز یک مثقال است لیکن قران کشکی مدور هندسی نیست برخلاف امین السلطانی. (یادداشت مؤلف)
منسوب به کشک. از کشک، بیخود. بیمعنی. که معنی ندارد. که بی اعتبار است. (از یادداشت مؤلف).
- کشکی گفتن، بیخودی حرف زدن. از روی فکر و بصیرت سخن نگفتن. بیهوده گفتن
لغت نامه دهخدا
(کِ شِ)
مرکّب از: کشک = کشیک + چی پسوند نسبت ترکی، کشیکچی. پاسبان. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)، رجوع به کشیکچی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام تیره ای است از باب احمدی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
نام طایفه ای است از ایلات کرد ایران که تقریباً 50نفر می باشند و در قشلاق زهاب و لرستان و ییلاق خاجومان سکنی دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پاسبان، نگهبان، نوبت دار کشک ترکی پاسپایی (گویش گیلکی) نگاهبانی مراقبت پاس: (میخواستند که بحوالی خوابگاه بکشیک و پاسبانی قیام نمایند)، یا اهل کشیک. کشیکچیان قراولان: و اهل کشیک شب متفرق شده کشیکچیان روز هنوز نیامده بودند. یا در کشیک بودن، پاسدار بودن قراول بودن: (از قور چیان ذو القدر که در کشیک بودند مصرنامی قور غلو بجوهه سلطان زخم کاری زده نا چیز گردانید)، پاسدار قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکی
تصویر کشکی
منسوب به کشک، بیهوده مزخرف: کشکی میگوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیچی
تصویر کمیچی
منسوب به کمیچه کمانچه زن کمانچه نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیکی
تصویر کلیکی
کاژی احولی لوچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیدگی
تصویر کشیدگی
کشش، رنج، دردمندی، تمدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیدنی
تصویر کشیدنی
هر چیز که قابل کشیدن باشد: (عقل و فرمان کشیدنی باشد عشق و ایمان چشیدنی باشد)، (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرکچی
تصویر شیرکچی
صاحب شیر خانه، صاحب میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشکچی
تصویر ایشکچی
دروازه بان (پرده دار) دروازه بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکچی
تصویر کشکچی
نگهبان مراقب پاسدار: (شاهزاده از آن غافل افتاد که در آن شب اضداد او کشیکچی اند و محتمل است که دروب دولتخانه مسدود ساخته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرچی
تصویر شیرچی
صاحب شیره خانه، صاحب میخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشکچی
تصویر ایشکچی
دروازه بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشکی
تصویر کشکی
((کَ))
کنایه از بی پایه، بی اساس، خیالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیک
تصویر کشیک
((کِ))
پاسبانی، نگهبانی
فرهنگ فارسی معین
نوعی تیر و کمانوسیله ای برای شکار پرندگان مانند: گنجشک، سار، توکا
فرهنگ گویش مازندرانی
تنش، استرس، عصبی بودن
دیکشنری اردو به فارسی