نام کوهی بلند مشرف بر منتهای دریای عمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: کسیر و عویر مصغر کسیر و عویر دو کوهند مشرف بر اقصای دریای عمان دشوارگذارو سخت پناه و بدین مناسبت این نام گرفته است و گویندکسیر و عویر و ثالث لیس فیه خیر. (معجم البلدان)
نام کوهی بلند مشرف بر منتهای دریای عمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: کُسَیْر و عُوَیْر مصغر کسیر و عویر دو کوهند مشرف بر اقصای دریای عمان دشوارگذارو سخت پناه و بدین مناسبت این نام گرفته است و گویندکسیر و عویر و ثالث لیس فیه خیر. (معجم البلدان)
کیمیا، جوهری که تصور می شد می تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند، کنایه از معجون هر چیز بسیار مفید و کمیاب، در تصوف کنایه از نظر مربی و مرشد کامل که ماهیت شخص را تغییر دهد، در تصوف کنایه از انسان کامل
کیمیا، جوهری که تصور می شد می تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند، کنایه از معجون هر چیز بسیار مفید و کمیاب، در تصوف کنایه از نظر مربی و مرشد کامل که ماهیت شخص را تغییر دهد، در تصوف کنایه از انسان کامل
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هتشه، کاشه، برای مثال امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانی ست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی - لغت نامه - هسیر) یخی که در سرمای سخت بر روی زمین می بندد
یَخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هَسَر، هَتشِه، کاشِه، برای مِثال امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانی ست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی - لغت نامه - هسیر) یخی که در سرمای سخت بر روی زمین می بندد
عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
به اصطلاح کیمیاگران جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است. (از مؤید الفضلاء) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). کیمیاء. (منتهی الارب). کیمیا. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). کیمیا که بدان نقره زر شود. (از شرفنامۀ منیری). جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر دهد وکاملتر سازد مثلا جیوه را نقره و مس را طلا سازد. (فرهنگ فارسی معین). دارویی که بدان مس و جز آن به زر وسیم بدل کنند. کیمیا. (یادداشت مؤلف) : بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست مکوش خیره کش ابریز کردی و اکسیر. غضایری (در هجو عنصری). زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه و نخست کس که زر و سیم از معدن بیرون آورد جمشید بود. (نوروزنامه). خاک پایت ز من دریغ مدار تا کنم زر چو یافتم اکسیر. سوزنی. سائل از زر تو گردد قارون اگر از مدح تو سازد اکسیر. سوزنی. ندانم سپر ساز خاقانیا که نادانی اکسیر دانستن است. خاقانی. اشعارش از عراق ره آورد می برم کاکسیر و گنج خسرو ایران شناسمش. خاقانی. شغل او شاعری است یا تنجیم هوسش فلسفه است یا اکسیر. خاقانی. این یکی اکسیر نفس ناطقه بر سر صدر زمان خواهم فشاند. خاقانی. سنگ از اکسیر من گهر گردد خاک در دست من به زر گردد. نظامی. اکسیر تو داد خاک را لون وز بهر تو آفریده شد کون. نظامی. ای برادر خود بر این اکسیر زن کم نیاید صدق مرد از صدق زن. مولوی. تو مگو کاین مس برون بد محتقر در دل اکسیر چون گشتست زر. مولوی. قلب اعیان است و اکسیر محیط ائتلاف خرقۀ تن بی مخیط. مولوی. گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اکسیر عشق در مسم آویخت زر شدم. سعدی. جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل درین خیال که اکسیر می کنند. حافظ. کیسه چو خالی بود از زر و سیم دعوی اکسیر چه سود ای حکیم. جامی. مس چو به اکسیر رسد زر شود قطره به بحر آید گوهر شود. ملاحسین واعظ کاشفی. کیمیاگر که مس جمله ازو زر گردد قلب ما را نزد اکسیر چو بگداخت دریغ. نظیری نیشابوری (از آنندراج). انتظار ساغر از ساقی مکش دیگر حکیم فکر خود کن کس نمی ریزد به خاک اکسیر را. ابوطالب حکیم (از آنندراج). تربیت سودی نمی بخشد چو استعداد نیست بر مس تابیده می باید زدن اکسیر را. شفیعاثر (از آنندراج). ز اکسیر هجرت است به دست من این قدر کز روی خویشتن همه از خاک زرکنم. طاهر (از شرفنامه). - اکسیرساز، کیمیاگر: شحنۀ نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند. خاقانی. - اکسیرسازی، عمل اسکیرساز. کیمیاگری: خلیفه چو اکسیرسازی شنید به عشوه زری داد و زرقی خرید. نظامی. و رجوع به ترکیب اکسیر کاری و اکسیرساز شود. - اکسیرکاری، کیمیاگری: به اکسیرکاری چنان شد تمام که کردی زر سخته از سیم خام. نظامی. - اکسیر مردمی (به اضافه) ، کنایه از شراب. (آنندراج) : نقد جان را به جرعه ای امروز می فروشند و نیک ارزان است زود بستان و در بها بفرست آنچه اکسیر مردمی آن است. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - عمل اکسیر تام، زر به صناعت ساختن. (یادداشت مؤلف).
به اصطلاح کیمیاگران جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است. (از مؤید الفضلاء) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). کیمیاء. (منتهی الارب). کیمیا. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). کیمیا که بدان نقره زر شود. (از شرفنامۀ منیری). جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر دهد وکاملتر سازد مثلا جیوه را نقره و مس را طلا سازد. (فرهنگ فارسی معین). دارویی که بدان مس و جز آن به زر وسیم بدل کنند. کیمیا. (یادداشت مؤلف) : بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست مکوش خیره کش ابریز کردی و اکسیر. غضایری (در هجو عنصری). زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه و نخست کس که زر و سیم از معدن بیرون آورد جمشید بود. (نوروزنامه). خاک پایت ز من دریغ مدار تا کنم زر چو یافتم اکسیر. سوزنی. سائل از زر تو گردد قارون اگر از مدح تو سازد اکسیر. سوزنی. ندانم سپر ساز خاقانیا که نادانی اکسیر دانستن است. خاقانی. اشعارش از عراق ره آورد می برم کاکسیر و گنج خسرو ایران شناسمش. خاقانی. شغل او شاعری است یا تنجیم هوسش فلسفه است یا اکسیر. خاقانی. این یکی اکسیر نفس ناطقه بر سر صدر زمان خواهم فشاند. خاقانی. سنگ از اکسیر من گهر گردد خاک در دست من به زر گردد. نظامی. اکسیر تو داد خاک را لون وز بهر تو آفریده شد کون. نظامی. ای برادر خود بر این اکسیر زن کم نیاید صدق مرد از صدق زن. مولوی. تو مگو کاین مس برون بد محتقر در دل اکسیر چون گشتست زر. مولوی. قلب اعیان است و اکسیر محیط ائتلاف خرقۀ تن بی مخیط. مولوی. گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اکسیر عشق در مسم آویخت زر شدم. سعدی. جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل درین خیال که اکسیر می کنند. حافظ. کیسه چو خالی بود از زر و سیم دعوی اکسیر چه سود ای حکیم. جامی. مس چو به اکسیر رسد زر شود قطره به بحر آید گوهر شود. ملاحسین واعظ کاشفی. کیمیاگر که مس جمله ازو زر گردد قلب ما را نزد اکسیر چو بگداخت دریغ. نظیری نیشابوری (از آنندراج). انتظار ساغر از ساقی مکش دیگر حکیم فکر خود کن کس نمی ریزد به خاک اکسیر را. ابوطالب حکیم (از آنندراج). تربیت سودی نمی بخشد چو استعداد نیست بر مس تابیده می باید زدن اکسیر را. شفیعاثر (از آنندراج). ز اکسیر هجرت است به دست من این قدر کز روی خویشتن همه از خاک زرکنم. طاهر (از شرفنامه). - اکسیرساز، کیمیاگر: شحنۀ نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند. خاقانی. - اکسیرسازی، عمل اسکیرساز. کیمیاگری: خلیفه چو اکسیرسازی شنید به عشوه زری داد و زرقی خرید. نظامی. و رجوع به ترکیب اکسیر کاری و اکسیرساز شود. - اکسیرکاری، کیمیاگری: به اکسیرکاری چنان شد تمام که کردی زر سخته از سیم خام. نظامی. - اکسیر مردمی (به اضافه) ، کنایه از شراب. (آنندراج) : نقد جان را به جرعه ای امروز می فروشند و نیک ارزان است زود بستان و در بها بفرست آنچه اکسیر مردمی آن است. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - عمل اکسیر تام، زر به صناعت ساختن. (یادداشت مؤلف).
نیک شکستن. (زوزنی). بسیار شکستن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : گر من به شکستن خم آیم فریاد مکن بگاه تکسیر. سوزنی. ، خشمناک شدن: فلان یکسر علیک الفوق او الارعاظ، او خشمناک است بر تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قرار دادن کتاب را بر چند باب. (از اقرب الموارد) ، جمع کردن اسمی را که نه جمع سلامت بود. (زوزنی). جمع کردن کلمه را بر تغییر بناء آن و این اصطلاح علمای حرف است. (از اقرب الموارد). جمع التکسیر، جمع که بنای واحدش متغیر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح تعویذنویسان تقسیم کردن اعداد اسم بر خانهای تعویذ بنهجی که از هر طرف شمار برابر افتد. (غیاث اللغات). در علم جفر نوعی از بسط باشد... و بر علم جفر اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به بسط شود، در اصطلاح مهندسان بمعنی مساحت مستعمل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
نیک شکستن. (زوزنی). بسیار شکستن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : گر من به شکستن خم آیم فریاد مکن بگاه تکسیر. سوزنی. ، خشمناک شدن: فلان یکسر علیک الفوق او الارعاظ، او خشمناک است بر تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قرار دادن کتاب را بر چند باب. (از اقرب الموارد) ، جمع کردن اسمی را که نه جمع سلامت بود. (زوزنی). جمع کردن کلمه را بر تغییر بناء آن و این اصطلاح علمای حرف است. (از اقرب الموارد). جمع التکسیر، جمع که بنای واحدش متغیر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح تعویذنویسان تقسیم کردن اعداد اسم بر خانهای تعویذ بنهجی که از هر طرف شمار برابر افتد. (غیاث اللغات). در علم جفر نوعی از بسط باشد... و بر علم جفر اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به بسط شود، در اصطلاح مهندسان بمعنی مساحت مستعمل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
کسیر. (اقرب الموارد). - شاهکسیره، گوسپندی که یکی از دست و پای آن شکسته شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به کسیر شود. - ناقه کسیره، ناقهکسیر. (اقرب الموارد). رجوع به کسیر شود
کسیر. (اقرب الموارد). - شاهکسیره، گوسپندی که یکی از دست و پای آن شکسته شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به کسیر شود. - ناقه کسیره، ناقهکسیر. (اقرب الموارد). رجوع به کسیر شود
باصطلاح کیمیاگران، جوهر گدازنده و کامل کننده و آمیزنده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود ندارد و فرض محض است
باصطلاح کیمیاگران، جوهر گدازنده و کامل کننده و آمیزنده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود ندارد و فرض محض است