جدول جو
جدول جو

معنی کسارنده - جستجوی لغت در جدول جو

کسارنده
(کُ رَ دَ / دِ)
گسارنده. به معنی کسار است که غم خورنده و باده خورنده باشد. (برهان) (آنندراج). خورنده. (ناظم الاطباء) ، تحمل کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به گسارنده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسترنده
تصویر گسترنده
کسی که چیزی را بگستراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رساننده
تصویر رساننده
کسی که چیزی را به دست کسی یا چیز دیگر می رساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسارنده
تصویر بسارنده
کسی که زمین را شخم بزند و آمادۀ کاشتن کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساونده
تصویر بساونده
لمس کننده، دست مالنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
خورنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذارنده
تصویر گذارنده
کسی که چیزی را در جایی بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارنده
تصویر کارنده
کسی که درختی یا تخمی بر زمین می کارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمارنده
تصویر گمارنده
کسی که دیگری را بر سر کاری بگمارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاننده
تصویر کشاننده
آنکه کسی یا چیزی را به طرفی می کشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارنده
تصویر گوارنده
آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
ادا کننده، به جا آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آساینده
تصویر آساینده
استراحت کننده، آنکه در آسایش به سر می برد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ / دِ)
کارکننده و کارفرما و فاعل از کاشتن. (آنندراج). ج، کارندگان:
اگر کشتمندی شود کوفته
وز آن رنج کارنده آشوفته
و گر اسب در کشت زاری شود
کسی نیز بر میوه داری شود
دم اسب و گوشش بباید برید
سر دزد بر دار باید کشید.
فردوسی.
ز تخم پراکنده وز مزد و رنج
ببخشید کارندگانرا ز گنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
دهنده می. ساقی:
می آورد چون هرچه بد خورده شد
گسارندۀ می ورا برده شد.
فردوسی.
گسارندۀ باده و رود و ساز
سیه چشم گلرخ بتان طراز.
فردوسی.
گسارنده آورد جام بلور
نهادش ابر دست بهرام گور.
فردوسی.
و رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فتارنده
تصویر فتارنده
شکافنده درنده، جدا کننده، ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاینده
تصویر کشاینده
باز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
عبور دهنده گذارننده، عبور کننده گذرنده: یکی جادوی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. (دقیقی)، سوراخ کننده شکافنده: بنیزه گذارنده کوه آهن بحمله رباینده باد صرصر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمارنده
تصویر گمارنده
آنکه کسی را بکاری بگمارد
فرهنگ لغت هوشیار
نوشیده آشامیده، باده داده سقایت رده، زدوده محو کرده، بر طرف شده (تب درد و مانند آن)، هضم شده (غذا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاننده
تصویر کشاننده
جاذب، کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آساینده
تصویر آساینده
آنکه آسودگی گرفته آنکه باسایش مشغول است
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند متصل کننده: اتصال دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
موذی، موجع، مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغارنده
تصویر آغارنده
آنکه آغارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساونده
تصویر بساونده
لمس کننده، حس لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دهنده، پردازنده تادیه کننده، تبلیغ کنند ه، بیان کننده اظهار کننده، شرح دهنده مفسر: ... بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، ترجمه کننده مترجم، صرف کننده خرج کننده، طرح کننده نقش کننده: گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. (نظامی)، مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع: گزارندگان: و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتهالله یا گزارنده خواب. تعبیر کننده خوابمعبر: گزارنده خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارنده
تصویر کارنده
((رَ دِ یا دَ))
کار کننده، عمل کننده، کشت کننده، زارع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
((گُ رَ دِ))
ساقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
مصرف کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کناننده
تصویر کناننده
آکتیویتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمارنده
تصویر شمارنده
کنتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
مفسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آساینده
تصویر آساینده
امکانات
فرهنگ واژه فارسی سره
مردی که به کمک گاوآهن زمین را شخم زند، کسی که بذر می افشاند
فرهنگ گویش مازندرانی