جدول جو
جدول جو

معنی کریمند - جستجوی لغت در جدول جو

کریمند
این کلمه درعبارت زیر آمده است شاید به معنی درخور و قابل اعتنا: و چند معتمدخاص را با محفه و استر و مبلغی کریمند جهت خرجی به یزد فرستاده مولانا را طلب داشت. (تاریخ جدید یزد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیرمند
تصویر هیرمند
(پسرانه)
آتش پرست، نام رودی بزرگ در سیستان، لقب گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریمند
تصویر فریمند
(پسرانه)
صاحب زیبایی و شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برومند
تصویر برومند
(پسرانه)
بارور، میوه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برهمند
تصویر برهمند
(پسرانه)
برهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزمند
تصویر برزمند
(پسرانه)
باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
بیمار، ناخوش، علیل، کسی که درد یا مرضی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهمند
تصویر برهمند
برهمن، عالم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردمند
تصویر کردمند
چابک و چالاک، تند و تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهمند
تصویر فرهمند
باشکوه، با شان و شوکت، کنایه از دانا، هوشمند، برای مثال فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو - مجمع الفرس - فرهمند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
ارجمند، دارندۀ ورج، صاحب ارج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
دارای خرد، عاقل، دانا، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرامند
تصویر کرامند
با قدر و قیمت، مهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرمند
تصویر کرمند
تند و تیز، شتاب کار، چست و چالاک، برای مثال مکن امید دور و آز دراز / گردش چرخ بین چه کرمند است (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ)
شتاب. (جهانگیری) ، شتاب کار. (فرهنگ اسدی) (برهان) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). تند و تیز. (جهانگیری) (برهان). سخت. (جهانگیری). چالاک. (ناظم الاطباء) :
مکن امید دور و آز دراز
گردش چرخ بین چه کرمند است.
خسروی.
، تعجیل و شتاب کاری را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). عجله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ وَ)
دهی است از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
ظاهراً از: کری، و کرایه + مند، پسوند تملیک یا اتصاف نه گرامند. (از یادداشت مؤلف). نجیب. جوانمرد. باهمت. (ناظم الاطباء)، با قدرو قیمت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). که کرایه آرد. که به کرایه رود. ارزنده. ارجمند. لایق. قابل. (یادداشت مؤلف) : لاجرم خاطر همایون متوجه آن گشت که برادران را مؤاخذه گردانیده مبلغی کرامند از جهات ایشان به خزانۀ عامره رسانده. (دستورالوزراء ص 391). مجموع خواتین و شاهزادگان و امراء ارکان دولت را پیشکشهای کرامند گذرانیده وظیفۀ هواخواهی و خدمتگاری بجای آورد. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 396). اگر تقدیراً منصب حکومت کرمان نباشد اضافی کرامند بر مواجب و اقطاع او برود. (از نامۀ شاه شجاع به برادر سلطان احمد از یادداشت مؤلف). و پسر شیخ محمود مولانا قطب الدین آن نسخه را به نظر انور رسانیده و به صلۀ کرامند محفوظ و بهره ور شد. (حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 91). شعرا برخاسته در توصیف آن امام وتعریف مأمون خطب و اشعار انشاء کردند و به صلات کرامند محظوظ و بهره مند شدند. (حبیب السیر ج 1 ص 227). مروان بدنژاد را وزیر و داماد خود ساخت (عثمان) و حارث را نیز دختر داده مبلغهای کرامند از بیت المال مسلمانان به این دو برادر و پدر ایشان بخشید. (حبیب السیر ج 1 جزو 4 ص 174)، بااهمیت. مهم. (فرهنگ فارسی معین) : امیر ناصرالدین سبکتگین ابوالفضل را طلب نموده عملی کرامند داده به الطاف و عنایات سرافراز گردانید. (زینت المجالس ص 157)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
با ارج، باارزش، گرانبها، صاحب قدر و قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردمند
تصویر کردمند
تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرامند
تصویر کرامند
با قدر و قیمت، مهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل، صاحب عقل و خرد صاحب خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایمند
تصویر جایمند
کاهل، تنبل، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمند
تصویر کرمند
شتابکار، چست و چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
صاحب درد، درد آلود
فرهنگ لغت هوشیار
پیشوای روحانی آیین برهمایی و آنان یکی از سه طبقه مردم را در آیین برهمایی تشکیل میدهند. توضیح معرب این کلمه نیز (برهمن) و جمع آن (براهمه) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برومند
تصویر برومند
باردار وبارور، صاحب نفع، مثمر، صاحب بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزمند
تصویر ارزمند
عزیزوگرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمند
تصویر کرمند
((کَ مَ))
شتابکار، تند، تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرامند
تصویر کرامند
((کِ مَ))
باقدر و قیمت، بااهمیت، مهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریگمند
تصویر ریگمند
وارث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایمند
تصویر شایمند
محتمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریغمند
تصویر دریغمند
متأسف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کرامند
تصویر کرامند
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
مورد احترام، محترم
فرهنگ واژه فارسی سره