معنی کرمند - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با کرمند
کرمند
- کرمند
- تند و تیز، شتاب کار، چست و چالاک، برای مِثال مکن امید دور و آز دراز / گردش چرخ بین چه کرمند است (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
کرمند
- کرمند
- شتاب. (جهانگیری) ، شتاب کار. (فرهنگ اسدی) (برهان) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). تند و تیز. (جهانگیری) (برهان). سخت. (جهانگیری). چالاک. (ناظم الاطباء) :
مکن امید دور و آز دراز
گردش چرخ بین چه کرمند است.
خسروی.
، تعجیل و شتاب کاری را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). عجله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کارمند
- کارمند
- کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
فرهنگ فارسی عمید