جدول جو
جدول جو

معنی کری - جستجوی لغت در جدول جو

کری
کرایه، مزد، اجرت، پولی که مستاجر بابت اجارۀ خانه، مغازه یا دواب بدهد، کرا
تصویری از کری
تصویر کری
فرهنگ فارسی عمید
کری
(کَ ری ی)
کر. (منتهی الارب). خوابنده. چرت زننده. (از ناظم الاطباء) ، دونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کری
(رَ حَ نَ)
کری ً. (منتهی الارب). سخت دویدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کندن در جوی حفره ای جدید. (از اقرب الموارد). کندن جوی را و کذا کری البئر، ای استحدث حفرها. (منتهی الارب) ، بشتافتن و دست و پای ناهموار اندختن دابّه در رفتن. کرت الدابه. (منتهی الارب) ، گوی باختن و زدن بر آن تا بلند گردد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
کری
(زَ / زِ)
مقابل جفت است. واحدی از زمین از لحاظ کشت و زرع. (یادداشت مؤلف). فرد: و به نواحی قزوین به وشمار شاهی جفت پیمایند و به وشمار شاپوری کری. (یواقیت العلوم). گویند صد کری زمین سرای او بود. (تاریخ طبرستان). در مقابل سرای از آن جانب میدان چهارصد کری زمین باغی دیگر ساختند. (تاریخ طبرستان). مردی صاحب عیال یک کری زمین ملک داشت براو تکلیف کردند، گفت: هرگز نفروشم. (تاریخ طبرستان). دیهی است مندول گویند شصت کری زمین بود برنج درفشاندندی. (تاریخ طبرستان) ، واحدی در وزن: خرمنی باشد ثلث وی به صدقه داده اند و ثمن وی برای نفقه و تخم بازگرفتند و خمس باقی از بهر برزیگری بگذاشتند و سبع باقی در کندوج افکندند. بیست کری بماند اصل خرمن چند بوده است ؟ (یواقیت العلوم).
چرخ است و خوشه ای بزکاتش مدار چشم
کآن صاع کو دهد دو کری یک قفیز نیست.
خاقانی.
و رجوع به گری شود
در تداول مردم قزوین، زال زالک است. (یادداشت مؤلف). و به طنز گویند کری هم داخل میوه شده است
در تداول اطفال، کرۀ اسب و دیگر ستور بارکش. (یادداشت مؤلف)
در لهجۀ روستایی گیلان بمعنی دختر است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کری
(کَ رَنْ)
خواب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آغاز خواب. (غیاث اللغات). چکرنه. (دهار) ، چوبینک نر و کبک سرخ پای. (ناظم الاطباء). مرغ حباری که نر باشد. (غیاث اللغات). و گفته اند هنگام شکار چوبینک این عبارت را چون گویند: ’اطرق کری ان النعام فی القری’، چوبینه بر زمین می چسبد و مکث می کند، آنگاه جامه ای بر روی وی اندازند و صیدش کنند و نیز این عبارت را بطور مثل برای کسی که عجب کند می گویند و نیز برای کسی گویند که در کلام خود بزبان خوش خدعه کند در صورتی که مراد و مقصودش غائله باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کری
(کَ ری ی)
خربنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکاری و کرایه دهنده. ج، اکریاء. (ناظم الاطباء) ، به کرایه گیرنده. (منتهی الارب). کرایه گیرنده. (ناظم الاطباء) ، بسیار از هر چیزی، یک نوع گیاهی و درختی که در ریگ روید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کری
(رَ)
به خواب شدن یا بحالت چرت رفتن. (ناظم الاطباء). بخواب شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سبک خفتن. (المصادر) کری . (منتهی الارب) ، کری . (منتهی الارب). سخت دویدن. (ناظم الاطباء) ، برگشته و ناراست انداختن ماده شتر پایها را در دویدن، باریک ساق گردیدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کری
(کَرْ ری)
کندی. بطوء. (یادداشت مؤلف) :
چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی از کری و همواری
نیکوتر از آن باشد باﷲ که تو اندیشی
آسانتر از آن باشدحقا که تو پنداری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
کری
(کُرْ را)
حمله برای نبرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کری
(کِ)
ممال کراء عربی. (فرهنگ فارسی معین). کرا. کرایه. مال الاجاره. (ناظم الاطباء) :
روا بود که ز بهر سخن به مصر شوی
وگر همه به مثل جان و دل دهی به کری.
ناصرخسرو.
تا بدان مندگان (؟) رسم به کری
خر بیار ای غلام خربنده.
سوزنی.
خانه اجرت گرفتی و کری
نیست ملک تو به بیعی یا شری.
(مثنوی).
، سود. ارزش:
گو بیایند و ببینند این شریف ایام را
تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری.
منوچهری.
ترا که حشمت ذاتی و هرچه خواهی هست
به کعبه گر کند این زادها بجمله کری.
ادیب صابر.
بنا کرد شهری چو شهر هری
کز آنسان کند شهر کردن کری.
نظامی.
و رجوع به کرادر این معنی شود. الاکتراء، به کری فاستدن. (المصادرزوزنی)
لغت نامه دهخدا
کری
(کِ کُ)
دهی است در شش فرسنگی مغرب کاکی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
کری
شهرکی است (به خراسان) از حدود کوهستان و نشابور با کشت و برز بسیار اندر میان بیابان و از او کرباس خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
کری
وزغه. (از فهرست مخزن الادویه) ، چلپاسه. کرباسو. کرباسه. و شاید صورتی از کرباسه باشد. رجوع به کرباسو شود
لغت نامه دهخدا
کری
(کُ ری ی)
منسوب به کره. کروی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) : شکل کری و مستدیری یافت. (سندبادنامه ص 12).
- اصطرلاب کری، نوعی اصطرلاب که بر روی آن کرۀ مشبکی کرده اند و آن نیم کره بمنزلۀ عنکبوت اصطرلاب مسطح باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کری
خوابنده، دونده، خر بنده، سلاک دهنده، سلاک گیرنده، بسیار از چیزی چرت خواب سبک کرا کردن: (گو بیایید و ببینید این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری ک) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
کری
((کَ))
کر بودن، ناشنوایی
تصویری از کری
تصویر کری
فرهنگ فارسی معین
کری
دیدن کری به خواب، دلیل بر تباهی دین است و نامرادی در دنیا. محمد بن سیرین
دیدن کری بر چهاروجه است. اول: درویشی. دوم: تباهی سوم: غم واندوه. چهارم: بستگی کارها.
دیدن کری به خواب، دلیل بر بینائی است و بستگی کارها. اگر کری دید که شنوا شد، دلیل که کارهای بسته بر وی گشاده شود به مراد رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کری
قطع کامل شاخه ها و سرشاخه های درخت، گوسفندی که گوش های کوتاه دارد، گوسفندی که گوش های کوتاه دارد، پسوند، به معنای انجام دادن، عمل کردن، نام گاوی که به روی کمرش خطی سفید رنگ وجود داشته باشد، گاو بی شاخ، گاو شاخ کوتاه، گاو گوش بریده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکری
تصویر چکری
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، زرنیله، ریواج، ریباس، رواس، برای مثال در قهستان به نام دولت تو / شاید ار قند آید از چکری (شمس فخری - مجمع الفرس - چکری)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پکری
تصویر پکری
گیجی، سرگشتگی، افسردگی، نومیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکری
تصویر شکری
شکردار، شیرین، به رنگ شکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکری
تصویر سکری
مونث سکران مست زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکری
تصویر هکری
زراعتی که باآب باران حاصل دهد، دیم دیمه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده اندیشه مند در خود فرو رفته، مینیتیک سگالی مربوط به فکر متعلق به اندیشه: هیچ همی نماید ترا که نامی و حسی و فکری هر یک نفسی است جدا، متفکر اندیشه مند: حالت هر روز را نداری فکری و پژمرده هستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکری
تصویر شکری
منسوب به شکر، رنگ زرد مایل به سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکری
تصویر چکری
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکری
تصویر پکری
افسردگی نومیدی، گیجی سرگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکری
تصویر تکری
روی در هم کشیدن روی ترش کردن، ناخوشداشت، دست کم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکری
تصویر ذکری
یاد آوردن، تذکیر، بیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکری
تصویر بکری
بکر داشتن، بکر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکری
تصویر هکری
((هُ))
زراعتی که با آب باران حاصل دهد، دیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فکری
تصویر فکری
((فِ کْ))
اهل فکر، اندیشمند، اندوهگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکری
تصویر چکری
((چُ))
ریواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فکری
تصویر فکری
Intellectual, Platonic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فکری
تصویر فکری
intelectual, platônico
دیکشنری فارسی به پرتغالی