خوابنده، دونده، خر بنده، سلاک دهنده، سلاک گیرنده، بسیار از چیزی چرت خواب سبک کرا کردن: (گو بیایید و ببینید این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری ک) (منوچهری)
ممال کراء عربی. (فرهنگ فارسی معین). کرا. کرایه. مال الاجاره. (ناظم الاطباء) : روا بود که ز بهر سخن به مصر شوی وگر همه به مثل جان و دل دهی به کری. ناصرخسرو. تا بدان مندگان (؟) رسم به کری خر بیار ای غلام خربنده. سوزنی. خانه اجرت گرفتی و کری نیست ملک تو به بیعی یا شری. (مثنوی). ، سود. ارزش: گو بیایند و ببینند این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری. منوچهری. ترا که حشمت ذاتی و هرچه خواهی هست به کعبه گر کند این زادها بجمله کری. ادیب صابر. بنا کرد شهری چو شهر هری کز آنسان کند شهر کردن کری. نظامی. و رجوع به کرادر این معنی شود. الاکتراء، به کری فاستدن. (المصادرزوزنی)
منسوب به کره. کروی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) : شکل کری و مستدیری یافت. (سندبادنامه ص 12). - اصطرلاب کری، نوعی اصطرلاب که بر روی آن کرۀ مشبکی کرده اند و آن نیم کره بمنزلۀ عنکبوت اصطرلاب مسطح باشد. (یادداشت مؤلف)
کندی. بطوء. (یادداشت مؤلف) : چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت کاری که تو اندیشی از کری و همواری نیکوتر از آن باشد باﷲ که تو اندیشی آسانتر از آن باشدحقا که تو پنداری. منوچهری