جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کری

کری

کری
کرایه، مزد، اجرت، پولی که مستاجر بابت اجارۀ خانه، مغازه یا دواب بدهد، کرا
کری
فرهنگ فارسی عمید

کری

کری
خوابنده، دونده، خر بنده، سلاک دهنده، سلاک گیرنده، بسیار از چیزی چرت خواب سبک کرا کردن: (گو بیایید و ببینید این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری ک) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار

کری

کری
شهرکی است (به خراسان) از حدود کوهستان و نشابور با کشت و برز بسیار اندر میان بیابان و از او کرباس خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

کری

کری
وزغه. (از فهرست مخزن الادویه) ، چلپاسه. کرباسو. کرباسه. و شاید صورتی از کرباسه باشد. رجوع به کرباسو شود
لغت نامه دهخدا

کری

کری
ممال کراء عربی. (فرهنگ فارسی معین). کرا. کرایه. مال الاجاره. (ناظم الاطباء) :
روا بود که ز بهر سخن به مصر شوی
وگر همه به مثل جان و دل دهی به کری.
ناصرخسرو.
تا بدان مندگان (؟) رسم به کری
خر بیار ای غلام خربنده.
سوزنی.
خانه اجرت گرفتی و کری
نیست ملک تو به بیعی یا شری.
(مثنوی).
، سود. ارزش:
گو بیایند و ببینند این شریف ایام را
تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری.
منوچهری.
ترا که حشمت ذاتی و هرچه خواهی هست
به کعبه گر کند این زادها بجمله کری.
ادیب صابر.
بنا کرد شهری چو شهر هری
کز آنسان کند شهر کردن کری.
نظامی.
و رجوع به کرادر این معنی شود. الاکتراء، به کری فاستدن. (المصادرزوزنی)
لغت نامه دهخدا

کری

کری
منسوب به کره. کروی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) : شکل کری و مستدیری یافت. (سندبادنامه ص 12).
- اصطرلاب کری، نوعی اصطرلاب که بر روی آن کرۀ مشبکی کرده اند و آن نیم کره بمنزلۀ عنکبوت اصطرلاب مسطح باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

کری

کری
کندی. بطوء. (یادداشت مؤلف) :
چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی از کری و همواری
نیکوتر از آن باشد باﷲ که تو اندیشی
آسانتر از آن باشدحقا که تو پنداری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا