ممال کراء عربی. (فرهنگ فارسی معین). کرا. کرایه. مال الاجاره. (ناظم الاطباء) : روا بود که ز بهر سخن به مصر شوی وگر همه به مثل جان و دل دهی به کری. ناصرخسرو. تا بدان مندگان (؟) رسم به کری خر بیار ای غلام خربنده. سوزنی. خانه اجرت گرفتی و کری نیست ملک تو به بیعی یا شری. (مثنوی). ، سود. ارزش: گو بیایند و ببینند این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری. منوچهری. ترا که حشمت ذاتی و هرچه خواهی هست به کعبه گر کند این زادها بجمله کری. ادیب صابر. بنا کرد شهری چو شهر هری کز آنسان کند شهر کردن کری. نظامی. و رجوع به کرادر این معنی شود. الاکتراء، به کری فاستدن. (المصادرزوزنی)