جدول جو
جدول جو

معنی کرگندن - جستجوی لغت در جدول جو

کرگندن
کرگدن، حیوانی عظیم الجثه با پوستی ضخیم یک یا دو شاخ بر روی پوزه و سه انگشت در پا، کرگ
تصویری از کرگندن
تصویر کرگندن
فرهنگ فارسی عمید
کرگندن
(کَ گَ دَ)
کرگدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). کرگ. (یادداشت مؤلف) :
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
به کوشان پیل و کرگندن به جوشان شیر و اژدرها.
شمعی (از فرهنگ اسدی).
رجوع به کرگدن و کرگ شود
لغت نامه دهخدا
کرگندن
پستاندار یست عظیم الجثه و علفخوار از راسته سم داران جزو دسته فردسمان که هم در اندامها جلو و هم اندامها عقبی در هر یک دارا سه انگشت منتهی بسم است. این پستاندار مخصوص نواحی گرم زمین است و در افریقا و جزایر مالزی میزید. کرگدن دارا پوستی ضخیم است و بر روی بینی افراد گونه های افریقا یی دو شاخ و در گونه های آسیایی یک شاخ موجود است. بلندی شاخها گاهی تا یک متر هم میرسد. کرگدن بسرعت می دود و چون بسیار با قدرت است حیوانات دیگر از مقابله با وی هراس دارند. تنها دشمن این جانور انسان است که بمنظور استفاده از شاخ و پوست ضخیم و با مقاومتش آنرا شکار میکند. کرگدن بطور انفراد و گاهی یک زوج (نر و ماده) در جنگلها دور دست مرطوب و دور از سکنه بسر میبرد کرگندن کرکزن. یا کرگدن دریایی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراندن
تصویر چراندن
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرواز دادن، پرتاب کردن
به زبان آوردن کلمه به صورت ناگهانی و بداهه
به طور ناگهانی کسی را بیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرگدن
تصویر کرگدن
حیوانی عظیم الجثه با پوستی ضخیم یک یا دو شاخ بر روی پوزه و سه انگشت در پا، کرگ، کرگندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرشیدن
تصویر کرشیدن
چاپلوسی کردن، فروتنی کردن، فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاندن
تصویر کشاندن
چیزی یا کسی را به طرفی کشیدن و بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراگندن
تصویر پراگندن
پراکندن، پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرونده
تصویر کرونده
درختی خاردار شبیه درخت لیمو، با میوه ای ترش مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
کندن، چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن، از ریشه درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
برکندن، کندن، کندن جوی و راه آب در زمین، فرسودن، کهنه کردن، برای مثال دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم / رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ گَ دَ)
کرگ. کرگندن. (حاشیۀ برهان چ معین). هرمیس. (منتهی الارب). کرگ. (مهذب الاسماء). حمارهندی. (شفا ص 470) (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). ریما. ارج. انبیلا. بشان. سناد. حریش. (یادداشت مؤلف). جانوری است بر صورت بز ولیکن سرونی بر پیشانی دارد چون ستون بنش ستبر و سرش تیز و بزور پیل را برگیرد و این در هندوستان باشد. (فرهنگ اسدی). جانوری باشد شبیه به گاومیش و بر سر بینی شاخی دارد. گویند بچۀ آن در شکم مادر پنج سال می ماندو بعد از یک سال سر برمی آورد و علف می خورد و چرا می کند بهمین طریق تا چهار سال. بعد از آن برمی آید و می گریزد و حکمت در این آن است که زبان مادر او بسیار درشت است و بچه در نهایت نزاکت تاب لیسیدن مادر نداردو پوستش پاره می شود و بعضی گویند کرگدن پرنده ای است که پیل دهساله را شکار کند و بعضی دیگر گفته اند که جانوری است بغایت بزرگ و فیل شکار و بر پشت او خارها باشد مانند ستونی و هر فیل را شکار کند بر پشت خود اندازد و بجهت بچه های خود آورد. گویند چون فوت او نزدیک شود فیلی بر پشت او باشد و فراموش کند تا آن فیل بگندد و کرم در آن افتد و چون فیل تمام شود، کرمان سر بجان او گذارند و او را شروع در خوردن کنند هم بدان جراحت بمیرد و بعضی گویند فیل آبی است. والله اعلم. معرب آن کرکزن باشد. (برهان). جانوری است شبیه به گاومیش و فیل و در جسم کوچکتر از فیل و کلانتر از گاومیش و پوست او بغایت سخت باشد و یک شاخ دارد بر پیشانی رسته به هندی گیندا گویند و آنچه بعضی از اهل لغت نوشته که چند فیل را شکار کرده می خورد و بچۀ آن خاردار باشد و بعد از پنج سال متولد می شود همه خرافات است. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمخشری در ربیعالابرار گوید: جانوری وحشی است به بلاد هند که حمار هندی گویند. شاخی نوک تیز و کوتاه بر پیشانی دارد که ستبری آن دو وجب است و چون بریده شود صور عجیب در آن ظاهر گردد. بسا که با شاخ فیل را بدرد و در جائی که او باشد از هیبت وی تا صد فرسنگ حیوانی نباشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). حیوانی است از جامیش بزرگتر و پوست او سیاه و چین دار و در غایت صلابت و شاخ او منحصر در یک عدد بشکل کله قند و از روی بینی او رسته و صورتش به خوک اشبه است. (تحفه). پستانداری است عظیم الجثه و علف خوار از راستۀ سم داران و از دستۀ فرد سمان که هم در اندامهای جلو و هم در اندامهای عقب هر یک دارای سه انگشت منتهی به سم است. این پستاندار مخصوص نواحی گرم زمین است و در افریقاو جزایر مالزی زندگی می کند. کرگدن پوست ضخیم دارد ودر روی بینی گونه های افریقایی دو شاخ و آسیایی یک شاخ وجود دارد. بلندی شاخها گاه تا یک متر هم می رسد. کرگدن بسرعت می دود و چون بسیار باقدرت است حیوانات دیگر از مقابلۀ با وی هراس دارند. تنها دشمن این جانور انسان است که بمنظور استفاده از شاخ و پوست ضخیم و بامقاومتش آن را شکار می کند. کرگدن بطور منفرد و گاه یک زوج نر و ماده در جنگلهای دوردست مرطوب و دور از سکنه بسر می برد. (فرهنگ فارسی معین) :
به نیزه کرگدن را بشکند شاخ
به زوبین بشکند سیمرغ را پر.
فرخی.
گهی رنجه ز آوردن ژنده پیل
گهی مانده ز آوردن کرگدن.
فرخی.
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگزن چون کرگدن.
منوچهری.
یا سرون کرگدنی به دست گرفته است و به دست راست خنجری کشیده و در اشکم آن شیر یا کرگدن زده. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 127).
مرا چون کرگدن گردن چه خاری
بیاد پیل هندستان چه آری.
نظامی.
سهم زده کرگدن از گردنش
گور ز دندان گوزن افکنش.
نظامی.
جگرسای سیمرغ در تاختن
شکارش همه کرگدن ساختن.
نظامی.
دیو را بست و اژدها را سوخت
پیل را کشت و کرگدن را دوخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
برکندن، کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسیدن
تصویر کرسیدن
فریب دادن، فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردادن
تصویر کردادن
در آب کر تطهیر کردن، شستن متنجسی با آب کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاندن
تصویر کشاندن
کشاند خواهد کشاند بکشان کشاننده کشانده) کشیدن: (همان که شوق طوافش مرا بطوفان داد به نیم جذبه کشاند ز ورطه ام بکنار)، (عرفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاندن
تصویر کفاندن
کفانیدن: (هیبتش الماس سخت را بکفاند چون بکفاند دو چشم مار ز طمرد)، (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناندن
تصویر کناندن
دستور دادن بدیگری تا کاری را انجام دهد کردن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشیدن
تصویر کرشیدن
فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگنده
تصویر سرگنده
با نفوذ، کله بزرگ، متمول، کله گنده
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرتاب کردن، پرواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگندن
تصویر اوگندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افگندن
تصویر افگندن
انداختن، بر زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراندن
تصویر جراندن
جر زدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
جدا کردن از زمین، قلع وقمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنگندن
تصویر آنگندن
آکنده، پرساختن
فرهنگ لغت هوشیار
جانوریست شبیه به گاو میش و فیل و در جسم کوچکتر از فیل و کلانتر از گاومیش، و پوست او بغایت سخت می باشد و یک شاخ دارد بر پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ گَ دَ))
حیوانی بزرگ و نیرومند که شاخی بالای بینی اش دارد.پوستش ضخیم و پر چین و چروک است. در هندوستان و افریقا زندگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
((پَ دَ))
پرواز دادن، پرتاب کردن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرانین
تصویر کرانین
نهایی
فرهنگ واژه فارسی سره