کسی که در صدر مجلس می نشیند، دارای مقام و رتبه، مقدّم، برای مثال بود که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال (سعدی۲ - ۶۵۷)، کنایه از مکانی در اتاق و مانند آنکه به نشستن بزرگان اختصاص می یابد، در ورزش تیمی که بیشترین امتیاز را در مسابقات کسب کرده باشد
کسی که در صدر مجلس می نشیند، دارای مقام و رتبه، مقدّم، برای مِثال بُوَد که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال (سعدی۲ - ۶۵۷)، کنایه از مکانی در اتاق و مانند آنکه به نشستن بزرگان اختصاص می یابد، در ورزش تیمی که بیشترین امتیاز را در مسابقات کسب کرده باشد
که در رصد نشیند. که در رصدگاه بنشیند. مقیم رصدگاه، رصدبند. منجم و ستاره شناس. (از آنندراج) : هست از تو رصدنشین به تشویر تدویر نه و کمال تدویر. واله هروی (از آنندراج). و رجوع به رصدبند و رصدور شود
که در رصد نشیند. که در رصدگاه بنشیند. مقیم رصدگاه، رصدبند. منجم و ستاره شناس. (از آنندراج) : هست از تو رصدنشین به تشویر تدویر نه و کمال تدویر. واله هروی (از آنندراج). و رجوع به رصدبند و رَصَدْوَر شود
هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن. (یادداشت مؤلف). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. (فرهنگ فارسی معین)، که کردن آن ضرور و واجب است. (یادداشت مؤلف) : همان کردنیها چو آمد پدید به گیتی جز از خویشتن کس ندید. فردوسی. کنون کردنی کرد جادوپرست (ضحاک) مرا برد باید بشمشیر دست. فردوسی. چو آن کردنی کارها کرد راست ز سالار آخور خری ده بخواست. فردوسی. هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی ص 85). فرمان تو کردنی است دانم خواهم که کنم نمی توانم. نظامی. ، ممکن. (ناظم الاطباء). - ناکردنی، غیرضرور. غیرواجب: چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی. نظامی
هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن. (یادداشت مؤلف). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. (فرهنگ فارسی معین)، که کردن آن ضرور و واجب است. (یادداشت مؤلف) : همان کردنیها چو آمد پدید به گیتی جز از خویشتن کس ندید. فردوسی. کنون کردنی کرد جادوپرست (ضحاک) مرا برد باید بشمشیر دست. فردوسی. چو آن کردنی کارها کرد راست ز سالار آخور خری ده بخواست. فردوسی. هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی ص 85). فرمان تو کردنی است دانم خواهم که کنم نمی توانم. نظامی. ، ممکن. (ناظم الاطباء). - ناکردنی، غیرضرور. غیرواجب: چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی. نظامی
شخصی که در سفر بالای استریا شتر نشیند اعم از اینکه مرد باشد یا زن. (آنندراج). مسافری که بر بالای بار ستور یا ارابه نشیند. مسافری که بر ستوری اجیر یا کشتی یا راه آهن و اتومبیل کرایه و امثال آن باشد. (یادداشت مؤلف) : در گلشنی که حسن تو محمل سوار شد گل سرنشین قافلۀ نوبهار شد. محسن تأثیر (از آنندراج)
شخصی که در سفر بالای استریا شتر نشیند اعم از اینکه مرد باشد یا زن. (آنندراج). مسافری که بر بالای بار ستور یا ارابه نشیند. مسافری که بر ستوری اجیر یا کشتی یا راه آهن و اتومبیل کرایه و امثال آن باشد. (یادداشت مؤلف) : در گلشنی که حسن تو محمل سوار شد گل سرنشین قافلۀ نوبهار شد. محسن تأثیر (از آنندراج)
که بد نشیند. بدنشیننده: مثال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا که چشم بد بقدر نقش باشد در کمین اینجا. صائب (از آنندراج). بگذر ز قمار بوسه بازی اینجاست که نقش بدنشین است. کلیم (از آنندراج). و رجوع به نشستن و مشتقات آن شود
که بد نشیند. بدنشیننده: مثال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا که چشم بد بقدر نقش باشد در کمین اینجا. صائب (از آنندراج). بگذر ز قمار بوسه بازی اینجاست که نقش بدنشین است. کلیم (از آنندراج). و رجوع به نشستن و مشتقات آن شود
بالانشیننده. مقدم نشیننده. آنکه رتبت او در جلوس بالا دست همه است. آنکه بالا دست همه می نشیند: ای صدرنشین هر دو عالم محراب زمین و آسمان هم. نظامی. در نفس آباد دم نیم سوز صدرنشین گشته شه نیمروز. نظامی. بود که صدرنشینان بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال. سعدی. در آن حرم که نهندش چهار بالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی. گر بدیوان غزل صدرنشینم چه عجب سالها بندگی صاحب دیوان کردم. حافظ. رجوع به صدر شود، وزیر. حاکم: تو آن یگانه دهری که بر وسادۀ حکم به از تو تکیه نکرده است هیچ صدرنشین. سعدی. رجوع به صدر شود، مقدم. برتر. بالاتر: صدرنشین تر ز سخن نیست کس دولت این ملک سخن راست بس. نظامی. اوست که در مجلس روحانیان گفتۀ او صدرنشین است و بس. ابن یمین. رجوع به صدر شود
بالانشیننده. مقدم نشیننده. آنکه رتبت او در جلوس بالا دست همه است. آنکه بالا دست همه می نشیند: ای صدرنشین هر دو عالم محراب زمین و آسمان هم. نظامی. در نفس آباد دم نیم سوز صدرنشین گشته شه نیمروز. نظامی. بود که صدرنشینان بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال. سعدی. در آن حرم که نهندش چهار بالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی. گر بدیوان غزل صدرنشینم چه عجب سالها بندگی صاحب دیوان کردم. حافظ. رجوع به صدر شود، وزیر. حاکم: تو آن یگانه دهری که بر وسادۀ حکم به از تو تکیه نکرده است هیچ صدرنشین. سعدی. رجوع به صدر شود، مقدم. برتر. بالاتر: صدرنشین تر ز سخن نیست کس دولت این ملک سخن راست بس. نظامی. اوست که در مجلس روحانیان گفتۀ او صدرنشین است و بس. ابن یمین. رجوع به صدر شود
مرکّب از: کرانگ + ین، منسوب به کرانه. از کرانه. طرفی. جانبی. (فرهنگ فارسی معین، : چون سه جزو ترکیب کنند یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین، دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد. (دانشنامۀ علائی ص 77)
مُرَکَّب اَز: کرانگ + ین، منسوب به کرانه. از کرانه. طرفی. جانبی. (فرهنگ فارسی معین، : چون سه جزو ترکیب کنند یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین، دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد. (دانشنامۀ علائی ص 77)
دختر منگو تیموربن هلاکو که به عقد اتابک جلال الدین سیورغتمش درآمد و در سال 693 هجری قمری که سیورغتمش به دست پادشاه خاتون کشته شد. وی کرمان را محاصره و فتح کرد و پادشاه خاتون را به انتقام قتل شوهر کشت و بتخت سلطنت نشست تا 792 هجری قمری در شیراز حکومت داشت. تاریخ وفات او معلوم نیست. (از تاریخ مغول صص 406-410). رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 و تاریخ گزیده شود
دختر منگو تیموربن هلاکو که به عقد اتابک جلال الدین سیورغتمش درآمد و در سال 693 هجری قمری که سیورغتمش به دست پادشاه خاتون کشته شد. وی کرمان را محاصره و فتح کرد و پادشاه خاتون را به انتقام قتل شوهر کشت و بتخت سلطنت نشست تا 792 هجری قمری در شیراز حکومت داشت. تاریخ وفات او معلوم نیست. (از تاریخ مغول صص 406-410). رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 و تاریخ گزیده شود
منسوب به کرانه، طرفی، جانبی: (... چون سه جزو ترکیب کنند: یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین یا دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد) (دانشنامه علائی. الهی)
منسوب به کرانه، طرفی، جانبی: (... چون سه جزو ترکیب کنند: یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین یا دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد) (دانشنامه علائی. الهی)