جدول جو
جدول جو

معنی کردنشین - جستجوی لغت در جدول جو

کردنشین
(پَرْ وَ دَ / دِ)
حوزه ای که محل اقامت کردان است. (فرهنگ فارسی معین). سرزمینی که ساکنان آن کردان باشند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کردنی
تصویر کردنی
لایق و شایستۀ انجام دادن، برای مثال خون پیاله خور که حلال است خون او / در کار باده باش که کاری است کردنی (حافظ - ۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدرنشین
تصویر صدرنشین
کسی که در صدر مجلس می نشیند، دارای مقام و رتبه، مقدّم، برای مثال بود که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال (سعدی۲ - ۶۵۷)، کنایه از مکانی در اتاق و مانند آنکه به نشستن بزرگان اختصاص می یابد، در ورزش تیمی که بیشترین امتیاز را در مسابقات کسب کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
مسافری که در وسیلۀ نقلیه اعم از اتومبیل، هواپیما و امثال آن ها نشسته باشد، مسافری که میان قافله بر اسب یا استر سوار بوده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ نَهْ کَ دَ / دِ)
که در رصد نشیند. که در رصدگاه بنشیند. مقیم رصدگاه، رصدبند. منجم و ستاره شناس. (از آنندراج) :
هست از تو رصدنشین به تشویر
تدویر نه و کمال تدویر.
واله هروی (از آنندراج).
و رجوع به رصدبند و رصدور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن. (یادداشت مؤلف). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. (فرهنگ فارسی معین)، که کردن آن ضرور و واجب است. (یادداشت مؤلف) :
همان کردنیها چو آمد پدید
به گیتی جز از خویشتن کس ندید.
فردوسی.
کنون کردنی کرد جادوپرست (ضحاک)
مرا برد باید بشمشیر دست.
فردوسی.
چو آن کردنی کارها کرد راست
ز سالار آخور خری ده بخواست.
فردوسی.
هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی ص 85).
فرمان تو کردنی است دانم
خواهم که کنم نمی توانم.
نظامی.
، ممکن. (ناظم الاطباء).
- ناکردنی، غیرضرور. غیرواجب:
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوریهای ناکردنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ)
شخصی که در سفر بالای استریا شتر نشیند اعم از اینکه مرد باشد یا زن. (آنندراج). مسافری که بر بالای بار ستور یا ارابه نشیند. مسافری که بر ستوری اجیر یا کشتی یا راه آهن و اتومبیل کرایه و امثال آن باشد. (یادداشت مؤلف) :
در گلشنی که حسن تو محمل سوار شد
گل سرنشین قافلۀ نوبهار شد.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ قِ)
دیرکرده شیر هم گویند. حصنی است در مفازه میان قم و ری. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ نِ)
نوعی از نشست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
که بد نشیند. بدنشیننده:
مثال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا
که چشم بد بقدر نقش باشد در کمین اینجا.
صائب (از آنندراج).
بگذر ز قمار بوسه بازی
اینجاست که نقش بدنشین است.
کلیم (از آنندراج).
و رجوع به نشستن و مشتقات آن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ زَ)
ساکن مرز. که درنواحی سرحدی و مرزی سکونت دارد. رجوع به مرز شود
لغت نامه دهخدا
(رامْ پَ رَ)
بالانشیننده. مقدم نشیننده. آنکه رتبت او در جلوس بالا دست همه است. آنکه بالا دست همه می نشیند:
ای صدرنشین هر دو عالم
محراب زمین و آسمان هم.
نظامی.
در نفس آباد دم نیم سوز
صدرنشین گشته شه نیمروز.
نظامی.
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.
سعدی.
در آن حرم که نهندش چهار بالش عزت
جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را.
سعدی.
گر بدیوان غزل صدرنشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم.
حافظ.
رجوع به صدر شود، وزیر. حاکم:
تو آن یگانه دهری که بر وسادۀ حکم
به از تو تکیه نکرده است هیچ صدرنشین.
سعدی.
رجوع به صدر شود، مقدم. برتر. بالاتر:
صدرنشین تر ز سخن نیست کس
دولت این ملک سخن راست بس.
نظامی.
اوست که در مجلس روحانیان
گفتۀ او صدرنشین است و بس.
ابن یمین.
رجوع به صدر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جامۀ پشمی که که کوردین هم گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
آنکه بر جای کیان نشیند. آنکه جانشین شاهان بزرگ است:
سزد گر بود نام او کی پشین
که هم کی نشان است و هم کی نشین.
نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 31)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ نِ)
آنکه در کپر زندگی کند. که مقیم کپر باشد. که خانه در کپر دارد. چادرنشین. مقابل ده نشین و روستایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیر است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
دو برآمدگی دو سوی نشیمنگاه مستراح. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مرکّب از: کرانگ + ین، منسوب به کرانه. از کرانه. طرفی. جانبی. (فرهنگ فارسی معین، : چون سه جزو ترکیب کنند یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین، دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد. (دانشنامۀ علائی ص 77)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دختر منگو تیموربن هلاکو که به عقد اتابک جلال الدین سیورغتمش درآمد و در سال 693 هجری قمری که سیورغتمش به دست پادشاه خاتون کشته شد. وی کرمان را محاصره و فتح کرد و پادشاه خاتون را به انتقام قتل شوهر کشت و بتخت سلطنت نشست تا 792 هجری قمری در شیراز حکومت داشت. تاریخ وفات او معلوم نیست. (از تاریخ مغول صص 406-410). رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 و تاریخ گزیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرد نشین
تصویر کرد نشین
حوزه ای که محل اقامت کردان است: (قسمت اعظم منطقه های کرمانشاه و کردستان را که همه کرد نشین و زنانشان طبق رسم آبا اجداد بی حجاب بودند زیر پا زده بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردنی
تصویر کردنی
قابل اجرا انجام دادنی مقابل نا کردنی نکردنی: (و اما چیز که مجهول بود از: کردنی یا دانستنی: و آنرا ندانند و دانند که ندانند. ) (دانشنامه طبیعی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرانگین
تصویر کرانگین
منسوب به کرانه، طرفی، جانبی: (... چون سه جزو ترکیب کنند: یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین یا دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد) (دانشنامه علائی. الهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
واژگون، سرازیر، نگون سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدرنشین
تصویر صدرنشین
((~. نِ))
بالا دست نشین، مقدم، پیشوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودنشین
تصویر گودنشین
((گُ. نِ))
دارای محل سکونت در یک گود، کنایه از آدم های مفلس و بی خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
((سَ نِ))
مسافر، آن که سوار درشکه، اتومبیل، هواپیما و غیره شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنشین
تصویر فرنشین
رئیس، رییس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کرانین
تصویر کرانین
نهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
راکب، مسافر (خودرو، اتوبوس، کشتی، هواپیما)
متضاد: راننده، خلبان، ناخدا، کاپیتان کشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرابط، مرزنشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم سرحدنشین، مرابط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در کوهستان لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مردنی بی حال
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی در بین راه لفور به آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بردن دسته های شالی در خرمن گاه
فرهنگ گویش مازندرانی