جدول جو
جدول جو

معنی صدرنشین

صدرنشین
(رامْ پَ رَ)
بالانشیننده. مقدم نشیننده. آنکه رتبت او در جلوس بالا دست همه است. آنکه بالا دست همه می نشیند:
ای صدرنشین هر دو عالم
محراب زمین و آسمان هم.
نظامی.
در نفس آباد دم نیم سوز
صدرنشین گشته شه نیمروز.
نظامی.
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.
سعدی.
در آن حرم که نهندش چهار بالش عزت
جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را.
سعدی.
گر بدیوان غزل صدرنشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم.
حافظ.
رجوع به صدر شود، وزیر. حاکم:
تو آن یگانه دهری که بر وسادۀ حکم
به از تو تکیه نکرده است هیچ صدرنشین.
سعدی.
رجوع به صدر شود، مقدم. برتر. بالاتر:
صدرنشین تر ز سخن نیست کس
دولت این ملک سخن راست بس.
نظامی.
اوست که در مجلس روحانیان
گفتۀ او صدرنشین است و بس.
ابن یمین.
رجوع به صدر شود
لغت نامه دهخدا