هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن. (یادداشت مؤلف). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. (فرهنگ فارسی معین)، که کردن آن ضرور و واجب است. (یادداشت مؤلف) : همان کردنیها چو آمد پدید به گیتی جز از خویشتن کس ندید. فردوسی. کنون کردنی کرد جادوپرست (ضحاک) مرا برد باید بشمشیر دست. فردوسی. چو آن کردنی کارها کرد راست ز سالار آخور خری ده بخواست. فردوسی. هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی ص 85). فرمان تو کردنی است دانم خواهم که کنم نمی توانم. نظامی. ، ممکن. (ناظم الاطباء). - ناکردنی، غیرضرور. غیرواجب: چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی. نظامی