دخل. درآمد. مقابل خورد. (یادداشت مؤلف). - کرد و خورد، تلاش روزانه صرف معاش روزانه. رجوع به مدخل کرد و خورد شود. - کرد و خورد نکردن، دخل و خرج برابر نیامدن. (یادداشت مؤلف). - کردی خوردی، دخل به اندازۀ هزینه. رجوع به مدخل کردی خوردی شود
دخل. درآمد. مقابل خورد. (یادداشت مؤلف). - کرد و خورد، تلاش روزانه صرف معاش روزانه. رجوع به مدخل کرد و خورد شود. - کرد و خورد نکردن، دخل و خرج برابر نیامدن. (یادداشت مؤلف). - کردی خوردی، دخل به اندازۀ هزینه. رجوع به مدخل کردی خوردی شود
کردار که کار و عمل و به فعل آوردنیها باشد اعم از نیک و بد. (برهان) (آنندراج). کار. عمل. فعل. (ناظم الاطباء). کرده. کردار. (یادداشت مؤلف) : پشیمان شد از کرد خود شهریار (هرمز) وز آن پنبه و جامۀ پرنگار. فردوسی. گزین کرد از آن فیلسوفان روم سخنگوی و بادانش و پاک بوم بجای آمد از موبدان شست مرد زدوده روان و خرد را به کرد. فردوسی. فضل و کرم کردتوست جود و سخا ورد توست دولت شاگرد توست جوهر عقل اوستاد. منوچهری. چنانکه آدم از کرد خود پشیمان شد ز کردهای خود امروز ما پشیمانیم. مسعودسعد. کرد پیش آر و گفت کوته کن با چنین گفت کرد همره کن. سنایی. هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم. سوزنی. و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79). ز کرد خویش بی تدبیر گشتم درین زندان که هستم پیر گشتم. نظامی. تو معذور داری به انعام خویش اگر زلتی آید از کرد من. سعدی. ، شغل، خدمت، هر فعل خواه نیک و یا بد. (ناظم الاطباء)
کردار که کار و عمل و به فعل آوردنیها باشد اعم از نیک و بد. (برهان) (آنندراج). کار. عمل. فعل. (ناظم الاطباء). کرده. کردار. (یادداشت مؤلف) : پشیمان شد از کرد خود شهریار (هرمز) وز آن پنبه و جامۀ پرنگار. فردوسی. گزین کرد از آن فیلسوفان روم سخنگوی و بادانش و پاک بوم بجای آمد از موبدان شست مرد زدوده روان و خرد را به کرد. فردوسی. فضل و کرم کردتوست جود و سخا ورد توست دولت شاگرد توست جوهر عقل اوستاد. منوچهری. چنانکه آدم از کرد خود پشیمان شد ز کردهای خود امروز ما پشیمانیم. مسعودسعد. کرد پیش آر و گفت کوته کن با چنین گفت کرد همره کن. سنایی. هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم. سوزنی. و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79). ز کرد خویش بی تدبیر گشتم درین زندان که هستم پیر گشتم. نظامی. تو معذور داری به انعام خویش اگر زلتی آید از کرد من. سعدی. ، شغل، خدمت، هر فعل خواه نیک و یا بد. (ناظم الاطباء)
شاخی را گویند که در وقت پیراستن از درخت بریده باشند. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، آبگیرو آب انبار و تالاب هم هست که به عربی شمر گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سبزی زار. تره زار. (ناظم الاطباء) ، زمین زراعت کرده را گویند عموماً و زراعت شالی و برنج و سبزی خوردنی و مانند آن را خصوصاً. (برهان). قطعه زمین را گویند که کناره های آن را بلند کرده باشند و در میان آن سبزی بکارند یا زراعت دیگر کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کرت. (ناظم الاطباء). زمینی را گویند که برای کاشتن سبزی یا میوه درست کنند و در آن چیزی کارند. (آنندراج) : سر برکشیده شاخ سپرغم ز کرد خویش چون قبۀ زمرد بر شاخکی نزار. ابوالحسن بهرامی. کردمت پیدا که بس خوب است قول آن حکیم کاین جهان را کرد ماننده به کرد گندنا. ناصرخسرو. درمکن در کرد شلغم پوز خویش تا نگردد با تو او هم طبعو کیش توبه کردی او به کردی مودعه زآنکه ارض الله آمد واسعه. مولوی. هر یکی با جنس خود درکردخود از برای پختگی نم می خورد تو که کرد زعفرانی زعفران باش و آمیزش مکن با دیگران. مولوی
شاخی را گویند که در وقت پیراستن از درخت بریده باشند. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، آبگیرو آب انبار و تالاب هم هست که به عربی شمر گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سبزی زار. تره زار. (ناظم الاطباء) ، زمین زراعت کرده را گویند عموماً و زراعت شالی و برنج و سبزی خوردنی و مانند آن را خصوصاً. (برهان). قطعه زمین را گویند که کناره های آن را بلند کرده باشند و در میان آن سبزی بکارند یا زراعت دیگر کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کَرت. (ناظم الاطباء). زمینی را گویند که برای کاشتن سبزی یا میوه درست کنند و در آن چیزی کارند. (آنندراج) : سر برکشیده شاخ سپرغم ز کرد خویش چون قبۀ زمرد بر شاخکی نزار. ابوالحسن بهرامی. کردمت پیدا که بس خوب است قول آن حکیم کاین جهان را کرد ماننده به کرد گندنا. ناصرخسرو. درمکن در کرد شلغم پوز خویش تا نگردد با تو او هم طبعو کیش توبه کردی او به کردی مودعه زآنکه ارض الله آمد واسعه. مولوی. هر یکی با جنس خود درکردخود از برای پختگی نم می خورد تو که کرد زعفرانی زعفران باش و آمیزش مکن با دیگران. مولوی
انجام دادن، عمل کردن داخل کردن، ریختن برای مثال همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی - ۱/۷۷) وارد کردن بردن تکرار کردن سخنی، برای مثال بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد (حافظ۲ - ۲۷۲) تبدیل کردن به چیز دیگر مثلاً پولهایش را دلار کرد مخلوط کردن، داخل کردن، آمیختن، سپری کردن، گذراندن، رساندن زمانی به زمان دیگر مثلاً شب را همین جا صبح کردم، پیدا کردن وضع یا حالتی خاص مبتلا شدن به بیماری، برای ساختن فعل لازم، پسوند متصل به واژه به معنای فعل متعدی و عبارت فعلی به کار می رود مثلاً لطف کردن، گریه کردن، کپی کردن، ساختن، برپا کردن یک بنا نوشتن، تالیف کردن برای مثال نامه ای کن به خط و طاعت خویش / علم عنوانش نقطها تکبیر (ناصرخسرو۱ - ۲۵۶) ساختن، درست کردن، آفریدن، خلق کردن برای مثال شربت نوش آفرید از مگس نحل / نخل تناور کند ز دانۀ خرما (سعدی۲ - ۳۰۳) گزاردن، به جا آوردن مصرف کردن، خرج کردن منصوب کردن، قرار دادن
انجام دادن، عمل کردن داخل کردن، ریختن برای مِثال همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی - ۱/۷۷) وارد کردن بردن تکرار کردن سخنی، برای مِثال بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد (حافظ۲ - ۲۷۲) تبدیل کردن به چیز دیگر مثلاً پولهایش را دلار کرد مخلوط کردن، داخل کردن، آمیختن، سپری کردن، گذراندن، رساندن زمانی به زمان دیگر مثلاً شب را همین جا صبح کردم، پیدا کردن وضع یا حالتی خاص مبتلا شدن به بیماری، برای ساختن فعل لازم، پسوند متصل به واژه به معنای فعل متعدی و عبارت فعلی به کار می رود مثلاً لطف کردن، گریه کردن، کپی کردن، ساختن، برپا کردن یک بنا نوشتن، تالیف کردن برای مِثال نامه ای کن به خط و طاعت خویش / علم عنوانْش نُقَطها تکبیر (ناصرخسرو۱ - ۲۵۶) ساختن، درست کردن، آفریدن، خلق کردن برای مِثال شربت نوش آفرید از مگس نحل / نخل تناور کند ز دانۀ خرما (سعدی۲ - ۳۰۳) گزاردن، به جا آوردن مصرف کردن، خرج کردن منصوب کردن، قرار دادن
منسوب به کرد از قوم کرد، زبان کردان، نیمتنه ای که در قدیم روی قبا می پوشیدند و آن یا آستین نداشت و یا دارا آستینی کوتاه بود و نیز گاه بلند و تمام آستین بود و درین صورت آنرا} کدبی {میگفتند
منسوب به کرد از قوم کرد، زبان کردان، نیمتنه ای که در قدیم روی قبا می پوشیدند و آن یا آستین نداشت و یا دارا آستینی کوتاه بود و نیز گاه بلند و تمام آستین بود و درین صورت آنرا} کدبی {میگفتند