جدول جو
جدول جو

معنی کرخا - جستجوی لغت در جدول جو

کرخا
(کَ)
کرکا. نام ناحیه ای است که در کتیبۀ داریوش اول پادشاه هخامنشی آمده و این پادشاه آن را از متصرفات خود دانسته است. جای کرخا بطور دقیق معلوم نیست، گروهی با گرجستان و گروه دیگر با کاریۀ آسیای صغیر منطبق دانسته اند، اما صاحب تاریخ ایران باستان آن را همان قرطاجنه که فنیقیها کرث خدشث می نامیدند پنداشته است. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1452 و 1454). رجوع به قرطاجنه و کارتاژ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرخا
تصویر آرخا
(پسرانه)
آرکا، مایه اطمینان و پیشتگرمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرنا
تصویر کرنا
شیپور بزرگ، نای جنگی، خرنای، کرنای، کارنای، نای رویین، نای ترکی، برای مثال زود آ که شود رزمگهت همچو قیامت / کوس تو و کرنای تو چون دم زدن صور (امیرمعزی - ۳۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخا
تصویر شکرخا
خایندۀ شکر، شکرخوار، برای مثال شکرفروش که عمرش دراز باد چرا / تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ - ۲۴)، کنایه از شیرین گفتار، برای مثال بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی / جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را (حافظ - ۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرما
تصویر کرما
کریم ها، بخشندگان، جمع واژۀ کریم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمخا
تصویر کمخا
جامۀ منقش که با الوان مختلف بافته شده باشد
کمخای خان بالغی: نوعی جامۀ نفیس منقش که در خان بالغ (نام قدیم پکن) می بافته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
شبدر، گیاهی خودرو یا کاشتنی با سه برگچۀ گرد که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد، هلندوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارخا
تصویر ارخا
سست کردن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
طایفه ای از بابلیان که بنابه مندرجات کتیبۀ داریوش که در شوش به دست آمده است در حمل لوازم مورد نیاز قصر و ساختن آن سهمی داشته اند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1605- 1607 شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
مخفف چیز، به معنی چیز باشد، (جهانگیری)، مخفف چیز است که آن را به عربی شی ٔ خوانند، (برهان)، و ظاهراً شی ٔ عرب معرب این کلمه است، (یادداشت مؤلف) :
مرغ جائی رود که چینه بود
نه بجائی رود که چی نبود،
سعدی،
من این مرد زیرک منش میشناسم
اگر چی ندارد بسی چینه آرد،
شاه داعی شیرازی (از جهانگیری)،
هیچی، هیچ چیز (در تداول عوام = چیز)، هیچ چی به هیچ چی، هیچ چیز به هیچ چیز، در تداول عامه تعبیری است طنز و تعجب و گله آمیز یعنی بدون نتیجه و حاصل، چی چی گفتی ؟ یعنی چه چیز گفتی (در تداول عامه)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
نیکا. مبارکا. خوشا. ای بس فرخ. زهی فرخی. (یادداشت به خط مؤلف) :
کار اگر رنگ و بوی دارد و بس
حبذا چین وفرخا فرخار.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فراخی و گشادگی. (برهان). مخفف فراخا. (حاشیۀ برهان چ معین) ، محنت و المی که بر کسی واقع شده. (برهان). سختی و رنج باشد که به کسی رسد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اسم صوت. (حاشیۀ برهان چ معین). بانگ و فریاد ماکیان باشد در وقت بیضه نهادن. (برهان) (آنندراج). فریاد ماکیان پس از تخم کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به کراجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زی)
گیاهی باشد که آن را هلندوز خوانند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد دارویی و آن را هلندوز هم گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گرپا. کربا. (از برهان). نوعی از ریباس است. (یادداشت مؤلف). کرپه. کرپاوان. شبدر. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه را در فرهنگها به صورتهای زیر نیز ضبط کرده اند: کرپاوان، کزبار، کزبا، کزوا، کزیا، کریا. و خدای داناست که صحیح کدام است. (از یادداشت مؤلف) :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.
رودکی.
اگر زفیض کفت رشحه ای بدی در ابر
شدی زبرجد و فیروزه پیکر کرپا.
عسجدی.
رجوع به کرپه، کرپاوان و هلندوز شود
در ترکی میوۀ دیررس و برۀ دیرزاد و مانند اینهاست، یعنی میوه ای که برخی درختان دوباره پس از سپری شدن هنگام میوه دهی خود می دهند یا بره ای که برخی گوسفندان دوباره در تابستان می زایند. ولی چون این گونه میوه ها و بره ها همیشه کوچکتر از دیگر میوه ها وبره ها می باشند از اینجا کرپا را به معنی کوچک بکار برده اند و هم اکنون در آذربایجان کرپه به همین معنی است. (از شهریاران گمنام ص 241). رجوع به کرپه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دیروز باشد. (آنندراج). روز گذشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / کَرِ / کِ رِ)
خشکی. صلابت. درشتی. (ناظم الاطباء) ، بی حسی. (ناظم الاطباء). بی خبری. بی شعوری. خدری:
چون عضو کسی را کرخی روی نمود
از بهر علاج بایدش قی فرمود
باید مالید بعداز آن روغن قسط
چندانکه پدید گردد او را بهبود.
حکیم یوسفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کرخ سامره و چندین جا به این نام هست مانند کرخ بغداد و غیره. (الانساب سمعانی). رجوع به کرخ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
معروف بن فیروز یا فیروزان بغدادی کرخی، مکنی به ابومحفوظ، از مشاهیر عرفاست. پدر و مادرش نصرانی مذهب بودند. معروف است در هفت سالگی برحسب ارشاد حضرت رضا (ع) اسلام آورد. سپس نزد داود طائی رفت و به ریاضت پرداخت سلسله ای از عرفای صوفیه سند طریقتی خویش را بدو و بواسطۀ او به حضرت رضا (ع) رسانده اند، هرچند بعضی در این اسناد تردیدکرده اند. فرقی که سند آنان به معروف می رسد، معروفیه شهرت دارند، از آنجمله اند: نعمت اللهی و نوربخشی ونقش بندی و سقطیان و جنیدیان. ابن خلکان اخبار و محاسن او را خارج از اندازه دانسته است. وی در دوم یا هشتم محرم سال 200 یا 202 یا 206 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از ریحانه الادب ج 3 صص 356-357). مؤلف تذکره الاولیاء نویسد: او را کلماتی است عالی از آنجمله است: گفت علامت جوانمردی سه چیز است: یکی وفای بی خلاف، دوم ستایش بی خود، سوم عطائی بی سؤال. و گفت: چون حق تعالی به بنده خیری خواهد داد در عمل خیر بر وی بگشاید و در سخن بر وی ببندد و سخن گفتن مرد در چیزی که به کار نیاید علامت خذلان است و چون به کسی شری خواهد برعکس این بود. و گفت التماسی که کنی از آنجا کن که جمله درمانها نزدیک اوست و بدانک هرچه به تو فرومی آید، رنجی یا بلایی یا فاقه ای یقین می دان که فرج یافتن از آن در نهان داشتن است. (از تذکره الاولیاء چ اروپا ص 272). رجوع به تذکرهالاولیاء و دیگر کتب تراجم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پشت. (غیاث اللغات) ، جامه دان
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کرخا. شهری بوده است نزدیک شوش که اکنون نامش بر روی رودکرخه مانده. مقدسی گوید شهری است کوچک و آبادان و نیکو بازارش روزهای یکشنبه است و دارای قلعه و بوستانهاست. (از جغرافیایی تاریخی لسترنج صص 258- 259)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شکرخای. که شکر بخورد، سخت شیرین. (یادداشت مؤلف) :
ف تنه سامریش در دهن شورانگیز
نفس عیسویش در لب شکّرخا بود.
سعدی.
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را.
حافظ.
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود.
حافظ.
طمع بوسه از آن لعل شکرخا دارم
خیر از خانه دربسته تمنا دارم.
صائب.
، کنایه از شیرین گفتار. آنکه سخن شیرین و دلنشین دارد:
ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین و یغما که تویی.
سوزنی.
گر به شکرخنده آستین بفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.
سعدی.
دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین
بلبل خوش سخن و طوطی شکّرخا شد.
سعدی.
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را.
حافظ.
از جمال اوست قاآنی چنین شیرین زبان
جلوۀ آئینه طوطی را شکرخا میکند.
قاآنی.
و رجوع به شکرخای و شکرخایی و شکر خاییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کراخ
تصویر کراخ
بانگ و فریاد ماکیان بهنگام تخم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
شبدر: (پیش تیغ تو روز صف دشمن دست چون پیش داس نو کرپا) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی نفیر دراز که در قدیم در رزم بکار میرفت و اینک در ولایات شمال ایران (مخصوصا گیلان) بهنگام اقامه مراسم عزا داری (عاشورا) بندرت بکار برده میشود، آلتی است بادی و بلند که صدای آن بم است و چون سوراخ ندارد با انگشتان نواخته نمیشود و از اینرو فقط برای دم دادن بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرها
تصویر کرها
باکراه با نفرت: طوعا او کرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرخت
تصویر کرخت
کرخ: (شیره انگور را بهر کسان ریزد بخم باده نوشی کی کند طبع کرخت باغبان ک) (علی خراسانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرخی
تصویر کرخی
خشکی، صلابت، درشتی، بی حسی و بی خبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشا
تصویر کرشا
مونث اکرش شکم گنده: زن، پای گوشتالود، زهدان بزرگ، آوند شکمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمخا
تصویر کمخا
پارچه منقش و رنگارنگ که که خواب اندک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراخ
تصویر کراخ
((کَ))
بانگ و فریاد ماکیان به هنگام تخم نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرنا
تصویر کرنا
((کَ))
کرنای، شیپور بزرگ، نای جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
((کَ))
گرپا. کرپه، شبدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرخت
تصویر کرخت
بی حس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرخا
تصویر مرخا
خاله
فرهنگ واژه فارسی سره
انجام دادن
دیکشنری اردو به فارسی