کرخ. بی خبرشده و بی حس و بی شعور گردیده اعم از انسان و اعضای انسان. (برهان) (آنندراج). سِر. خدر. بی هوش. (ناظم الاطباء) : سرما دست و پایم را کرخت کرده بود. (تحفۀ اهل بخارا). رجوع به کرخ شود، به مجاز بر درشت و ناهموار اطلاق کنند. (آنندراج) : از بس که مرغ دل به چمن هرزه نال بود وصل گلی نیافت ز صوت کرخت خویش. علی خراسانی (از آنندراج). شیرۀ انگور را بهر کسان ریزد به خم باده نوشی کی کند طبع کرخت باغبان. علی خراسانی (از آنندراج)
هر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد درخت لاله: در علم زیست شناسی درختی زیبا، با گل های لاله ای زرد و نارنجی که چوبش برای ساختن مبل و اشیای چوبی به کار می رود و بومی آمریکا است درخت مریم: درخت خرمایی که خشک بود و برای حضرت مریم از نو سبز و بارور شد، نخل مریم