خایندۀ شکر، شکرخوار، برای مثال شکرفروش که عمرش دراز باد چرا / تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ - ۲۴)، کنایه از شیرین گفتار، برای مثال بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی / جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را (حافظ - ۲۲)
شکرخای. که شکر بخورد، سخت شیرین. (یادداشت مؤلف) : ف تنه سامریش در دهن شورانگیز نفس عیسویش در لب شکّرخا بود. سعدی. اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را. حافظ. یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت معجز عیسویت در لب شکرخا بود. حافظ. طمع بوسه از آن لعل شکرخا دارم خیر از خانه دربسته تمنا دارم. صائب. ، کنایه از شیرین گفتار. آنکه سخن شیرین و دلنشین دارد: ای شاهد شیرین شکرخا که تویی وی خوگر جور و کین و یغما که تویی. سوزنی. گر به شکرخنده آستین بفشانی هر مگسی طوطیی شوند شکرخا. سعدی. دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین بلبل خوش سخن و طوطی شکّرخا شد. سعدی. شکرفروش که عمرش دراز باد چرا تفقدی نکند طوطی شکرخا را. حافظ. از جمال اوست قاآنی چنین شیرین زبان جلوۀ آئینه طوطی را شکرخا میکند. قاآنی. و رجوع به شکرخای و شکرخایی و شکر خاییدن شود
شکرخا. قریب به معنی شکرشکن. (آنندراج). که شکر بخورد. که شکر بجود، سخت شیرین. بسیار شیرین و دلپسند: ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوۀ یاقوت شکرخای تو خوش. حافظ. ، سخت شیرین سخن. شیرین گفتار: که شاه نیکوان شیرین دلبند که خوانندش شکرخایان شکرخند. نظامی. که طوطیان شکرخای هم سخن گویند ولیک ناید از طوطیان سخندانی. کمال الدین اسماعیل. آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکّرخای تو. حافظ. و رجوع به شکرخا شود
به معنی لنگ و آنکه لنگی داشته باشد. (غیاث). به معنی لنگ است. (آنندراج) : دویدن خواست پیش از حور رضوان بهر نظاره دل حوران به پابوسی شکرپا کرده رضوان را. امیرخسرو (از آنندراج). سخنورا چه کنم وصف لفظشیرینت قلم شکرپا گردد ز غایت رفتار. امیرخسرو (از آنندراج). آن شکردوست خویش را به دعا از خدا خواسته ست شکّرپا. ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
کرکا. نام ناحیه ای است که در کتیبۀ داریوش اول پادشاه هخامنشی آمده و این پادشاه آن را از متصرفات خود دانسته است. جای کرخا بطور دقیق معلوم نیست، گروهی با گرجستان و گروه دیگر با کاریۀ آسیای صغیر منطبق دانسته اند، اما صاحب تاریخ ایران باستان آن را همان قرطاجنه که فنیقیها کرث خدشث می نامیدند پنداشته است. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1452 و 1454). رجوع به قرطاجنه و کارتاژ شود