جدول جو
جدول جو

معنی کجرو - جستجوی لغت در جدول جو

کجرو
(اَ کَ)
کج رونده. که صراط مستقیم نپوید. رونده براه کج. که براه مستقیم نرود:
تا در این رشته ای که مسکن تست
نفست ار کجرو است دشمن تست.
سنائی.
فلک کجروتر است از خطترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.
خاقانی.
سرآهنگ پیشینه کجرو کند
نوایی دگر در جهان نو کند.
نظامی.
همچو فرزین کجرو است ورخ سیه بر نطع شاه
آنکه تلقین می کند شطرنج مر لیلاج را.
مولوی.
عرقال، مرد کجرو که به راه مستقیم نیاید و ثبات نورزد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کجرو
کج رونده، بی قانون، کج رفتاری
تصویری از کجرو
تصویر کجرو
فرهنگ لغت هوشیار
کجرو
منحرف، گمراه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرو
تصویر کرو
قایق، کشتی کوچک پارویی یا موتوری، کرجی، زورق، برای مثال جوانی پاک باز پاک رو بود / که با پاکیزه رویی در کرو بود (سعدی - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کج رو
تصویر کج رو
کج رونده، آنکه به راه راست نرود، کسی که به راه خطا می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرو
تصویر کرو
ویژگی دندان فرسوده و کرم خورده
فرهنگ فارسی عمید
(کَرْ)
دهی است در پنج فرسخی جنوبی زیاره به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
طعامی بوده است، شاید بورانی اسفناج یا چیزی مانند آن. (یادداشت مؤلف) : بنابراین در ایام طوی هرگاه خواجه پیر احمد بر سرآش می نمودجهت خواجه احمد داود (که رنگ سبز داشت) کجری می فرستاد و اگر خواجه احمد بترتیب آش قیام می نمود جهت خواجه پیر احمد (که اقرع بود) قلیۀ کدو ارسال می فرمود. (دستورالوزراء ص 352 و 353). رجوع به کچری شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام یکی ازخویشان افراسیاب و او در کشتن سیاوش سعی بسیار می کرد. (برهان) (آنندراج). گرو. رجوع به گروی زره شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
کشتی کوچک را خوانند و آن را سنبک نیز گویند. (جهانگیری). کشتی و جهاز کوچک. (برهان). کشتی خرد که در دریا باشد. (غیاث اللغات). کشتی و جهاز کوچک را نیز گویند مستند بدین بیت شیخ سعدی:
جوانی پاک باز و پاکرو بود
که با پاکیزه رویی در کرو بود.
(آنندراج).
این معنی را جهانگیری از شعر سعدی استنباط کرده است. رشیدی گوید: او در این معنی متفرد است و معنی مزبور درست نیست چه از بیت دوم:
شنیدستم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم.
تلویحاً بودن آنان در کشتی استنباط می شود و صحیح ’در گرو بود’ است، یعنی عاشق او بود و مشهور هم همین است. ولی باید دانست که این کلمه به همین معنی در سواحل خلیج فارس مستعمل است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ / کَرْوْ)
کاهوی تلخ، کاسنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ / کَرْوْ)
دندانی را گویند که میان آن تهی و کاواک شده باشد. (برهان) (آنندراج). دندان نیم ریخته. (فرهنگ اسدی نخجوانی). دندان میان تهی و کاواک شده و شکسته و ناهموار. (ناظم الاطباء). کروه. (حاشیۀ برهان چ معین). کاواک. تهی و فرسوده. (صحاح الفرس). پوک. اجوف. مجوف (دندان) :
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که او نکند طمع پیر دندان کرو.
کسائی.
باز چون برگرفت دست ز روی
کرودندان و پشت چوگان است.
رودکی.
، هر چیز میان تهی و پوک، چون: گردو و جز آن:
ای دو بادام تو چو گوز کرو
مانده از دست کودکان در کو.
سنائی
لغت نامه دهخدا
به هندی ککروهن است، به یونانی حدید است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نام ایل کرد از طوایف پشتکوه لرستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قصبه ای بوده است در رویان واز مکانهایی که بنا به نقل رابینو در سفرنامۀ مازندران ابوخزیمه در آنجا پایگاه گذارده بود. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 223). و رجوع به کجّه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان حسن آباد در بخش حومه شهرستان سنندج. کوهستانی و سردسیر است و 1400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رُ / کی)
به معنی حفظ و نگاه داشتن و حصول چیزهایی باشد که پیش از این در ذهن پوشیده بوده. (برهان) (آنندراج). حفظ و یاد و نگاهداشت و خاطرنشان و حصول چیزی که پیش از این در ذهن پوشیده و از یاد رفته بود. (ناظم الاطباء). ظاهراً: ’گیر’، و با ’ویر’ مقایسه شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی خراطین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کرمهای سرخ که در زمین نمناک بهم رسد. (از تحفۀ حکیم مؤمن ذیل خراطین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام دوایی است که آنرا زرن باد و اهل مکه عرق الکافور خوانند. گویند این لغت هندی است. (برهان). اسم هندی زرنباد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به کچور و زرنباد شود
لغت نامه دهخدا
اسم ولایتی است در اصطلاح جغرافیانویسان قدیم از تبرستان که شهر رویان قدیم بوده است تنکابن بدانجا و با نور که رستمدار باشد نزدیک. (از آنندراج). نام بلوکی در مازندران. (ناظم الاطباء). نام یکی از نواحی سه گانه منطقۀ تنکابن و منطقه فعلی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. کجور از دوازده دهستان زیر تشکیل شده است: کران، خیررودکنار، چلندر، علویکلا، گلرودپی، کجرستاق، بلده کجور، توابع کجور، کوهپرات، کالج، زانوس رستاق، پنجک رستاق. پنج دهستان اول در ساحل دریایند با هوای معتدل و مرطوب و ناسالم و بقیۀ دهستانها در منطقۀ کوهستانی واقع شده اند و سردسیرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). بلوک کجور از طرف مغرب محدود است به چالوس که ازکلارستاق جدا می سازد از مشرق به سولده در نور و از جنوب به بلوک نور و از سمت شمال به دریای خزر. سکنۀ کجور خواجه وندها و گیلک ها هستند که هرکدام حاکم بخصوص دارند. سکنۀ نواحی تنکابن و کلارستاق و کجور که سابقاً جزء رستمدار بودند خود را مازندرانی محسوب نمی دارند. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 53- 54) و رجوع به همان متن و جغرافیای سیاسی کیهان ص 300 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
عمل کج رو. رفتن به راه ناراست و ناهموار. کج رفتاری. افساد. سرکشی. خودسری. گردنکشی. بی قانونی. (ناظم الاطباء) :
پای من گویی به درد کجروی مأخوذ بود
پای را این دردسر بود از سر سودای من.
خاقانی.
در کجروی بر جهان بسته ایم
بدنیا بدین راستی رسته ایم.
نظامی.
این چنین درمانده ایم از کجرویست
یا ز اخترهاست یا خود جادوییست.
مولوی.
ز سعی او چه عجب اندراستقامت ملک
که کجروی بنهد از طبیعت خرچنگ.
رفیع الدین لنبانی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
الم ماری، فیلسوف روحی و اخلاقی فرانسه، متولد در ’پوآتیه’ (1826- 1887). وی عضو آکادمی فرانسه بود
لغت نامه دهخدا
نام مرغی است که اغلب در کنار آب نشیند و آن را به عربی حباری گویند و تخم او رانیز کارو نامند، (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 255)
لغت نامه دهخدا
قلعۀ کارو قلعۀ کهرود که بعدها به کارو معروف شد (با کهرود مقایسه شود)، (سفرنامۀ مازندران و استراباد، تألیف ه، ل رابینو، ترجمه وحید مازندرانی ص 115)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجرو
تصویر تجرو
دلیر کردن و دلیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سلاک دادن (کرایه دادن) پرده سفیدی که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه بر آرد. دندانی که میان آن تهی و کاواک باشد دندان کرو (کسائی) فرهنگ نویسان بمعنی کشتی و جهاز کوچک و زورق نوشته اند و این معنی را جهانگیری از شعر سعدی استنباط کرده: (جوانی پاک بازو پاکرو بود که با پاکیزه رویی در کرو بود . {} شنیدستم که در دریای اعظم بگردابی در افتادند با هم... . {رشیدی گوید: او در این معنی متفرد است. معنی مزبور درست نیست. چه از بیت دوم تلویحا بودن آنان در کشتی استنباط میشود و صحیح} در گرو بود {است. یعنی عاشق او بود و مشهور هم همین است. ولی باید دانست که این کلمه بهمین معنی در سواحل خلیج فارس مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرو
تصویر کرو
((کِ رَ))
زورق، کشتی کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرو
تصویر جرو
((جَ))
هرچیز کوچک، بچه سگ یا شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرو
تصویر کرو
((کَ))
کره. کری، پرده سفیدی که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرو
تصویر کرو
((کِ یا کَ))
دندان فرسوده و کرم خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمرو
تصویر کمرو
خجالتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کجروی
تصویر کجروی
انحراف
فرهنگ واژه فارسی سره
انحراف، کژروی، گمراهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از قلعه های قدیمی در دهکده کهرود دلارستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سرجرو یا سجرو یا سجارودسرج از جوشاندن آب باقی مانده از ماست
فرهنگ گویش مازندرانی