معنی جرو
جرو
((جَ))
هرچیز کوچک، بچه سگ یا شیر
تصویر جرو
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جرو
جرو
جرو
مجروح
فرهنگ گویش مازندرانی
جور
جور
جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
جرح
جرح
زخم
فرهنگ واژه فارسی سره
درو
درو
عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر جبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
ذرو
ذرو
باد دادن باد دادن گندم، پرانیدن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
برو
برو
بلوط (نگارش کردی: بهو)
فرهنگ نامهای ایرانی
جلو
جلو
معرض
فرهنگ واژه فارسی سره
رجو
رجو
امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ثرو
ثرو
بسیار کردن افزودن
فرهنگ لغت هوشیار