جدول جو
جدول جو

معنی کتوخ - جستجوی لغت در جدول جو

کتوخ
کلوخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توخ
تصویر توخ
تاخ، از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خزک، غضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
پارۀ خشت، پاره ای از گل خشک یا خاک به هم چسبیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدوخ
تصویر کدوخ
حمام، گرمابه، گرم خانه، برای مثال پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کدوخ / با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ (رودکی - لغت نامه - کدوخ)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
درختچه ای است از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که تیره خاصی به نام تیره کتوس ها را بوجود می آورد. برگهایش متقابل و تاحدی روشن و گلهایش صورتی رنگ و دارای آرایش دیهیمی می باشد که در انتهای ساقه قرار دارند. این گیاه در اروپا و آسیا و افریقا می روید. از مقطع ساقۀگیاه مذکور شیرۀ سفید رنگی خارج می شود. شجرهالحریر. کتوس لو. عسلما. پیچ. پیچک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حمام. (صحاح الفرس). صاحب آنندراج آن را بمعنی حمام دانسته و نوشته است بمعنی حمام باشد کدوخ که در فرهنگها دیده بودم اینک ظن غالب است که کروخ بوده و صاحب جهانگیری مصحف خوانده و نوشته:
بامدادان پیشم آمد آن نگارین از کروخ
بادو رخ از باده لعل و با دو چشم از سرمه شوخ.
رودکی (از آنندراج).
اما در همه فرهنگها کدوخ بمعنی حمام آمده است. رجوع به کدوخ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ)
شهرکی است (به خراسان) با ناحیت آبادان و اندر میان کوهها است و از او کشمش خیزد. (حدود العالم). نام دهی در خراسان. (ناظم الاطباء). قریه ای است در غرب شهر هرات و معروف است اسطخری گفته است که کروخ در شعب جبل واقع است به اندازۀ بیست فرسخ اشجار در یکدیگر مشبک شده اند و مسجد و قرای متعدده دارد. (آنندراج). شهری است بین آن و هرات ده فرسنگ است و از کروخ کشمش به همه بلاد برند و آن شهری کوچک است. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع) :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ
با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سرمه شوخ
آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی
مر مرا گفتا به تازی مورد و انجیر و کلوخ.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کتد (ک ت / ت ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کتد شود
لغت نامه دهخدا
(کَتْ وَ)
نام جایی در توران و هندوستان چنانچه از تیمور نامه بظهور می پیوندد. (آنندراج). بنا به روایت حبیب السیر، جایی بوده است نزدیک اندراب و جبال سیاه پوشان و مردم آنجا کافر بوده اند. (رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 3 ص 469 شود) :
هندوی زلف تو ای شوخ چه گویم که چه کرد
آنچه او کرد بمن کافر کتور نکند.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
دور رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و قولهم کتعت فی المخازی، ای ما کفاک سب و کتعت فی المحامد، ای ما کفاک مدح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کتول الارض، پشته های زمین و آنچه بلند برآمده باشد از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در تداول مردم گناباد، کهنه. بیکاره: ظرف کهنه کتولی است
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
نام بلوکی که در جنوب شرقی استرآباد و در جنوب استرآباد رستاق واقع است. حدود آن از کوهستان تا صحرایی است که در دست ترکمن هاست و محدود است از مغرب به رود کرک و جلگۀ کمالان، از مشرق به نهر سرخ محله (که از فندرسک جدا می سازد) ، از شمال به اراضی دوجی و از جنوب به میغان. قسمت عمده آن پوشیده از جنگل است و صحرای علفزار نیز دارد. (ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 113). و نیز رجوع به خود سفرنامۀ مازندران شود
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از طوایف ترکمن ایران است که میان فندرسک و فارسیان ساکنند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 102)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حمام و گرمخانه. (برهان). بمعنی حمام دیده شده و همانا پارسی حمام است مانند گرمابه. (آنندراج) :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کدوخ
با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ
رودکی.
، بمعنی جام هم به نظر آمده است. (برهان). جام و پیاله. (ناظم الاطباء). صاحب برهان گفته بمعنی جام آمده اما مصحح برهان انکار نموده است. (از آنندراج). مرحوم سعید نفیسی در حاشیۀ دیوان رودکی نوشته: کدوخ گرمابه و حمام بود و در فرهنگ رشیدی و فرهنگ سروری کروخ ضبط شده. صاحب فرهنگ رشیدی گوید: ’دهی است به هرات... در فرهنگ کدوخ به دال بمعنی حمام گفته و همین بیت آورده و در این تأمل است’ ولی در فرهنگ متعلق به کتاب خانه مدرسه علوم سیاسی تهران کدوخ آمده و جام معنی کرده که با مضمون بیت مناسب نیست و گویا کاتب حمام را جام نوشته است. در انجمن آرای ناصری هم در کدوخ و هم در کروخ ضبط کرده و در نسخه های دیگر همه جا کروخ است. (از حاشیۀ دیوان رودکی ج 3 ص 1054). رجوع به کروخ شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فتخه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فتخه شود، بندهای پنجۀ شیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَء ئی)
درآمدن کنه به چیزی که چسبیده به آن. (منتهی الارب). برچسبیدن کنه به هر کس که بر آن آویخت. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). چنگ زدن کنه به آنکه در او آویخت. (از قطر المحیط) (از ترجمه قاموس). ثابت شدن کنه به آن کس که در او آویزد. (از متن اللغه). مؤلف تاج العروس گوید: صواب در این ماده ’ر’ مهمله است و بهمین دلیل هیچیک از ائمۀ لغت، آنرا در باب ’ز’ نیاورده است. رجوع به رتوخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
گل خشک شده: (آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بکو سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا ک) (دیوان کبیر)، لختها دیوار افتاده و خاک بر هم چسبیده سخت شده، خشت پاره (خام و پخته)، شخص خشک طبیعت و بی همت. یا کلوخ راه. کلوخی که در راه مردم افتاده باشد، مانع حایل. یا کلوخ بر لب زدن (مالیدن)، مخفی داشتن امری پنهان داشتن مطلبی را: (لبش تر بود از می خوردن شب کلوخ خشک را مالیده بر لب)، (جامی) یا کلوخ در آب افکندن، خواهان فتنه و جنگ و آشوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که تیره خاصی بنام تیره کتوس ها را بوجود میاورد. برگها یش متقابل و تا حدی روشن و گلها یش صورتی رنگ و دارا آرایش دیهیم میباشند که در انتهای ساقه قرار دارند. این گیاه در اروپا و آسیا و افریقا میروید. از مقطع ساقه گیاه مذکور شیره سفید رنگی خارج میشود شجره الحریر کتوس لو عسلما پیچ پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتوم
تصویر کتوم
راز نگهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوخ
تصویر فتوخ
جمع فتخه، گجه ها انگشتری های بی نگین
فرهنگ لغت هوشیار
خانه باشد که آنرا از چوب و نی و علف سازند و نیز خانه بی روزن را هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتو
تصویر کتو
مرغ سنگخواره غف پنبه غوزه پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتخ
تصویر کتخ
کشک قروت، نان خورشی که از شیر و دوغ ترش و نمک سازند شیراز: (مدام تا که بخاصیت اهل صفرا را موافق است همه عمر ناردان و کتخ. ) (عمید لوبکی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخ
تصویر توخ
تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتو
تصویر کتو
((کَ تَ))
مرغ سنگ خواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتخ
تصویر کتخ
((کَ تَ))
کشک، قرقروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتو
تصویر کتو
((کُ))
غوزه پنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوخ
تصویر کوخ
خانه ای که از علف و نی و چوب ساخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدوخ
تصویر کدوخ
((کَ))
حمام، گرمابه، جام و پیاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
((کُ))
گل خشک شده و به هم چسبیده
فرهنگ فارسی معین
نام دهکده ای در بیرون بشم کلارستاق نوشهر، ورمی که در اثر زیاده روی و پس از لیسیدن نمک و نوشیدن آب، در
فرهنگ گویش مازندرانی
از لوازم تأسیسات دامپروری سنتی در منطقه
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که رسم چوپانی را نداند، کشاورز و زارع، گاو شیرده، غریب.، شهر علی آباد کتول در شرق گرگان، طایفه ای از طوایف ساکن در
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بلده کجور
فرهنگ گویش مازندرانی