جدول جو
جدول جو

معنی کبیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کبیدن
بیکسو رفتن کناره کردن، از جایی بجایی کشیدن، تحاشی کردن، از راستی بکژی شدن انحراف: مکیبید و از راستی مگذرید، فریفتن، بعشق: یارب بیافریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب، (شهید بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربیدن
تصویر ربیدن
لهجه در ربودن و گرفتن و تاراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیدن
تصویر تبیدن
تپیدن و لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپیدن
تصویر کپیدن
خوابیدن، خفتن، ربودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیبیدن
تصویر کیبیدن
از راه گشتن، منحرف شدن، کج رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
سخن لاف و گزاف گفتن، هرزه گویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
شکافتن، از هم باز شدن، ترکیدن، کفتن، کفتیدن، برای مثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی - ۳۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
حمل کردن، چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن، برای مثال طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف (حافظ - ۵۹۶)
خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب مثلاً برایم زرشک پلو کشید
خالی کردن، تهی کردن
جذب کردن به ویژه جذب مایعات،
بیرون آوردن اسلحه یا شمشیر یا کارد و مانند آن به قصد حمله یا تهدید مثلاً به روی هم شمشیر کشیدند،
پوشاندن با پارچه، پرده و مانند آن، برای مثال بفرمود تا دیبه خسروان / کشیدند بر روی پور جوان (فردوسی۲ - ۱/۵۳۶)
کنار زدن، برای مثال صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست / فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید؟ (حافظ - ۴۶۴) ،
کش دادن، دراز کردن
مادۀ چیزی را استخراج کردن، دود کردن مثلاً سیگار کشید
سنجیدن، وزن کردن
نقاشی کردن، ترسیم کردن
کنایه از تحمل کردن،
گذراندن نخ، سیخ و مانند آن از چیزی مثلاً مرواریدها را به رشته کشید،
درآوردن، کندن مثلاً دندانش را کشید
گسترده شدن، امتداد یافتن، به طول انجامیدن، طول کشیدن،
میل داشتن، برای مثال دل ضعیفم از آن می کشد به طرف چمن / که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد (حافظ - ۲۶۶)
منجر شدن، انجامیدن، رسیدن، برای مثال به سام نریمان کشیدش نژاد / بسی داشتی رزم رستم به یاد (فردوسی۲ - ۳/۱۷۲۷)
سوق دادن، راندن، برای مثال تهمتن سپه را به هامون کشید/ سپهبد سوی کوه بیرون کشید (فردوسی۲ - ۴/۲۷۳)
بالا بردن، افراختن، برای مثال هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است / گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را (حافظ - ۳۴ حاشیه)
کنایه از آشامیدن، نوشیدن، برای مثال تو را گاه بزم است و آوای رود / کشیدن می و پهلوانی سرود (فردوسی۲ - ۱/۳۰۱)
رفتن، روان شدن، حرکت کردن، برای مثال ز ره سوی ایوان کشیدند شاد / همه رنج ها پهلوان کرد یاد (اسدی - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیده
تصویر کبیده
آردی که گندم برنج نخود یا جو آنرا بریان کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپیدن
تصویر کپیدن
خوابیدن، خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
از هم باز شدن شکافته شدن: (در حسرت آن دانه نار تو دل ما حقا که چو نار است بهنگام کفیدن)، (سنائی)، از هم باز کردن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
گسیل داشتن، بردن، بزندان کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتن قرع: خود را مرنجان ای پدر سر را بکوب اندر حجر... (دیوان کبیر)، زدن ضرب
فرهنگ لغت هوشیار
کردن پذیرفتن انفعال یکی کنش که بتازی ان یفعل گویند و یکی بکنیدن که بتازی ان ینفعل خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیبیدن
تصویر کیبیدن
محنرف کردن از راه، بضلالت افکندن، اضلال، از راستی به کژی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
هرزه گویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
((دَ))
جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کاویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
((کَ دَ))
ترکیدن، شکافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
((کَ دَ))
امتداد دادن، به سوی خود آوردن، بردن، حمل کردن، تحمل کردن، رنج بردن، منجر شدن، جذب کردن، وزن کردن، نقاشی کردن، نوشیدن، بیرون آوردن، تدخین کردن، دود کردن، تقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپیدن
تصویر کپیدن
((کَ دَ))
خفتن، خوابیدن، ربودن، دزدیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبیده
تصویر کبیده
((کُ دَ یا دِ))
آردی که گندم، برنج، نخود یا جو آن را بریان کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
((دَ))
کوفتن، له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیبیدن
تصویر کیبیدن
((کِ بِ دَ))
از راه برگشتن، منحرف شدن، از جایی به جایی کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
((لَ دَ))
سخنان لاف و گزاف گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
فرود آوردن چیزی با شدت مثلاً تخم مرغ را به دیوار کوبید،
میخ یا چیز دیگر را با چکش زدن که در چیزی فرو رود،
به شدت برخورد کردن با چیزی مثلاً ماشین را به دیوار کوبید،
به صدا درآوردن کوبۀ در مثلاً در را کوبیدند،
کنایه از خراب و ویران کردن ساختمان
کنایه از به شدت مخالفت یا انتقاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
Drag, Draw, Haul, Pull, Stretch, Tow, Tug, Yank
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
Drum, Knock, Pound, Slam, Stub
دیکشنری فارسی به انگلیسی
arrastar, desenhar, transportar, puxar, esticar, rebocar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
trommeln, klopfen, schlagen, stoßen
دیکشنری فارسی به آلمانی
ziehen, zeichnen, transportieren, dehnen, abschleppen
دیکشنری فارسی به آلمانی
bić w bęben, pukać, bić, uderzać
دیکشنری فارسی به لهستانی
ciągnąć, rysować, transportować, rozciągać, holować, pociągnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی