- کانور
- جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کنور، پرخو، کندوک، کندو، کندوله
معنی کانور - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حیوان
اپراتور
حیوان، دارای جان، حی، زنده
محل گردآمدن گروهی با هدف خاص، انجمن، مرکز، در علم فیزیک نقطه ای در آینه یا عدسی که پرتوهای نور در آن به هم می رسند، آتشدان، آتش خانه، منقل، کوره، نام دو ماه از ماه های سریانی یا رومی، مطابق دسامبر و ژانویه، برای مثال گذشته بر تو هر آذار بهتر از کانون / نهاده با تو هر امروز وعدۀ فردا (انوری - ۱۸)
دایرۀ حسابداری در تجارتخانه، کارخانه یا شرکت دیگر
موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذی روح، برای مثال جانور از نطفه می کند، شکر از نی / برگ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲ - ۳۰۳)
کرم روده، حشره، به ویژه حشرۀ موذی و گزنده، حیوان، برای مثال نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش (سعدی - ۱۱۳)
کنایه از شخص ستمگر، بی ادب، موذی یا بدجنس، کنایه از انسان، برای مثال گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱ - ۲۷۲)
جانور گویا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
جانور دوپا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
کرم روده، حشره، به ویژه حشرۀ موذی و گزنده، حیوان،
کنایه از شخص ستمگر، بی ادب، موذی یا بدجنس، کنایه از انسان،
جانور گویا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
جانور دوپا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
کامیاب، آنکه به مراد و مقصود خود رسیده، موفق، خوشبخت، کامروا
کاتوره: (چه چیز است آنکه باز راست و بازور همی سازد بکار سازش گور) (بگور اندر شود ناگه پیاده برون آید سوار از گور کاتور)
کافور
داروئی است خوشبو و سفید رنگ از درختی که در چین و ژاپن میروید گرفته می شود
آتشخانه، و بمعنی قاعده و قانون نیز میباشد، مرکز
فرانسوی پشمریسه کرکریسه قسمی نخ که از ابریشم یا کرک ریسند و بدان لباسهای زمستانی مانند بلوز ژاکت و غیره بافند
رشد بدخیم بافت ها در قسمتهای مختلف بدن
که اندر. یا کاندران. که اندر آن. یا کاندرین. که اندر این
دایره حسابداری در کارخانه ها
کامیاب کامران، موفق فیروزمند
آنکه دارای کمانست و کمان را بکار برد: (کمانور را کمان در چنگ مانده دو پای آزرده دست از جنگ مانده)، (ویس ورامین)
انتقام کشنده کینه ور: الوتر... کینور کردن
طریقه تنظیم عمل یکدستگاه، تمرین عملیات نظامی، حرکت قسمتهای مختلف ارتش برای انجام نقشه های جنگی
آتشدان، منقل، نام دو ماه از ماه های رومی، انجمن، باشگاه، در فارسی مرکز
ماده ای است خوشبو و سفیدرنگ
تمرین عملیات جنگی برای آماده سازی نیروها و نمایش میزان توانایی آنان، رزمایش، به کارگیری ترفندهای زیرکانه برای انجام رساندن کاری، کنایه از خودنمایی کردن
که اندر
کمان دار، برای مثال کمانور را کمان در چنگ مانده / دو پای آزرده، دست از جنگ مانده (فخرالدین اسعد - ۷۸)
ماده ای سفید رنگ، خوش بو و سمّی که مصرف دارویی داشته و در تهیۀ مواد منفجره و حشره کش به کار می رود
روشن تر، درخشان تر، تابناک تر، نورانی، درخشان، مبارک، گرامی
رعد تندر: بلرزید صحرا و کوه و کنور تو گفتی که برق آتشی زد بطور. (علی فرقدی)
((وِ))
فرهنگ فارسی معین
پوشش چیزی مثل کتاب یا لباس که معمولاً مانع دیده شدن شکل اصلی آن نمی شود، پوشن (واژه فرهنگستان)