موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذی روح، برای مِثال جانور از نطفه می کند، شکر از نِی / برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲ - ۳۰۳) کِرم روده، حشره، به ویژه حشرۀ موذی و گزنده، حیوان، برای مِثال نمانَد جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش (سعدی - ۱۱۳) کنایه از شخص ستمگر، بی ادب، موذی یا بدجنس، کنایه از انسان، برای مِثال گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱ - ۲۷۲) جانور گویا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی جانور دوپا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی