جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کارور

کافور

کافور
معرب از سنسکریت، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای تورانی شهر بیداد
کافور
فرهنگ نامهای ایرانی

بارور

بارور
میوه دار (درخت) میوه دهنده ثمر دهنده ثمر دهنده مثمر بارآور برور
بارور
فرهنگ لغت هوشیار

صارور

صارور
صاروره صاروراء صرور هنج ناکرده (هنج حج)، زنگریز آنکه گرد زنان نگردد
فرهنگ لغت هوشیار

کارگر

کارگر
مقابلِ کارفرما، کار کننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می کند و مزد می گیرد،
دارای تاثیر، مؤثر مثلاً دارو بر او کارگر نشد
کارگر آمدن: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، کارگر شدن، برای مِثال ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی آید (حافظ - ۴۸۲)
کارگر شدن (گشتن): کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن
کارگر
فرهنگ فارسی عمید