جدول جو
جدول جو

معنی کالیبر - جستجوی لغت در جدول جو

کالیبر
قطر داخلی لولۀ اسلحه
تصویری از کالیبر
تصویر کالیبر
فرهنگ فارسی عمید
کالیبر
بمعنی قطر درونی استوانه، قطر درونی احجام استوانه ای: کالیبر لولۀ تپانچه، کالیبر لولۀ تفنگ و توپ و غیره
لغت نامه دهخدا
کالیبر
اندازه، قالب
تصویری از کالیبر
تصویر کالیبر
فرهنگ لغت هوشیار
کالیبر
((بْ))
قطر دهانه لوله توپ یا تفنگ
تصویری از کالیبر
تصویر کالیبر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کولیار
تصویر کولیار
(پسرانه)
نام روستایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامیار
تصویر کامیار
(پسرانه)
کامیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
درهم شدن، آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن، دور شدن، برای مثال ز کالیدن یک تن از رزمگاه / شکست اندر آید به پشت سپاه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیده
تصویر کالیده
آشفته، شوریده، ژولیده، درهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذبر
تصویر کاغذبر
وسیله ای برای بریدن کاغذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاریگر
تصویر کاریگر
کارگر ماهر، صنعت کار، برای مثال بدانست کاریگر راست گوی / که عیب آورد مرد دانا بر اوی (فردوسی - ۸/۲۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، گیج و ویج، گیج و گنگ، مستهام، گیج، واله، پکر، آسیون، آسمند، خلاوه، هامی برای مثال شبی مست شد و آتشی برفروخت / نگون بخت کالیوه خرمن بسوخت (سعدی۱ - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دکالیتر
تصویر دکالیتر
واحد اندازه گیری حجم مایعات، معادل ده لیتر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان اهر است. این بخش یکی از مهمترین و حاصلخیزترین بخشهای شهرستان اهر و در قسمت شمالی قره داغ و کنار مرز ایران و شوروی (سابق) واقع است. حدود آن به شرح زیر است: از طرف شمال به رود خانه ارس و بخش خداآفرین و از جنوب به بخش مرکزی اهر و از مشرق به بخش هوراند ورود خانه درآورد و از مغرب به بخش ورزقان محدود است. منطقۀ این بخش کوهستانی و خوش آب و هواست، فقط شمال و شمال شرقی کنار رود خانه ارس و درآورد گرمسیر است و ایلهای حاجی علیلو و چلیپانلو در فصل زمستان ازقشلاقهای آنجا استفاده می کنند و در قسمت مغرب و شمال غربی نیز جنگل وجود دارد. محصول عمده این بخش غلات و برنج و پنبه و گردو و سردرختی و انار و انجیر و به است و زغال عمده آذربایجان شرقی از جنگلهای این بخش تهیه می گردد. اکثر قراء این بخش در کوهستان واقع است و از چشمه سارها و رود خانه محلی استفاده می کنند. مهمترین رودخانه های آن عبارت است از رود خانه کلیبر، درآورد، سلین چای، گوی آغاج، آلجیا. این بخش از چهار دهستان تشکیل شده است که عبارتند از دهستان کلیبر با47 آبادی و 7693 تن سکنه، دهستان حسن آباد با 40 آبادی و 7546 تن سکنه، دهستان میشه پاره با 28 آبادی و 5692 تن سکنه و دهستان گرمادوز با 136 آبادی و قشلاق و17490تن سکنه. بنابراین بخش کلیبر از چهار دهستان و251 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می شود و جمعیت آن در حدود 38421 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش کلیبر شهرستان اهر است. این دهستان در شمال شهرستان اهر واقع است و از شمال به دهستان کیوان و از جنوب به دهستان حومه اهر و ازمشرق به دهستانهای دیکله و گرمادوز و از مغرب به دهستان میشه پاره محدود است. آب قری و آبادیهای تابع از رودخانه کلیبر و رودخانه های محلی و چشمه ها تأمین می شود. مرکز دهستان قصبۀ کلیبر است و از 47 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می شود و در حدود 7693 تن سکنه دارد. آبادیهای مهم آن عبارتند از: قبادلو، نوجه ده سفلی، یوزبنده، پیغان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ ئی یِ)
قصبۀ مرکز بخش و همچنین دهستان کلیبر از شهرستان اهر است. در 24 هزارگزی شمال اهر در انتهای جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 30 درجه و 47 دقیقه، عرض 46 درجه و 5 دقیقه و 38 ثانیه. اختلاف ساعت با تهران 17 دقیقه و 32 ثانیه یعنی 12 ظهر کلیبر ساعت 12 و 17 دقیقه و 32 ثانیۀ تهران است. کوهستانی و گرمسیر است و 1829 تن سکنه دارد. آب از رود خانه کلیبر و دو رشته چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در جنوب ایتالیا که بوسیلۀ تنگۀ مسین از سیسیل جدا میشود، و 2000000 تن سکنه دارد، کوهستانی و جنگلی و زلزله خیز است و در آن به سال 1783 زلزله ای رخ داد و جهل هزار تن هلاک شدند
لغت نامه دهخدا
نعلین و پاپوش، تف و آبدهن، مازو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
ابله، نادان، سر گشته، شیدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیار
تصویر کامیار
بهره مند، کامیاب، آنکه بارزوی خود رسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریگر
تصویر کاریگر
موثر، صنعت کار، کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالزار
تصویر کالزار
کار زار حرب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه زود امور را حل و فصل کند کسی که بسرعت و خوبی کاری را انجام دهد، بر هم زننده کار: (از دو کونم قطع سودا کرد و در خونم نشاند هست تیع غمزه هایت کاربر هم کار ساز) (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیمتر
تصویر کالیمتر
فرانسوی گرما سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیست
تصویر کالیست
فرانسوی آهکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوی
تصویر کالیوی
کالیو بودن، هذیان: (چون بکوبند (عاقر قرحا را) و اندر سر که آغارند و در دندان نهند درد دندای ساکن گرداند و لرزو آزیش که با کالیوی بود) (ابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال بر
تصویر سال بر
درختی که یک سال بار آورد و یک سال نیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکالیب
تصویر اکالیب
جمع کلب، سگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکالیتر
تصویر دکالیتر
ده لیتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالجبر
تصویر بالجبر
به زور به فشار بااجبار باجبار از روی بی اختیاری جبرا
فرهنگ لغت هوشیار
در هم شده آشفته پریشان گشته ژولیده: موی کالیده، گریخته فراری، مغلوب مقهور، گرد و خاک نشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالابرگ
تصویر کالابرگ
کوپن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاریار
تصویر کاریار
معاون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکالیب
تصویر اکالیب
سگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
آسانسور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کالابر
تصویر کالابر
آسانسور حمل اجناس و اشیاء
فرهنگ واژه فارسی سره