کاریگر کاریگر کارگر ماهر، صنعت کار، برای مِثال بدانست کاریگر راست گوی / که عیب آورد مرد دانا بر اوی (فردوسی - ۸/۲۹۰) فرهنگ فارسی عمید
کارزار کارزار جنگ وجدال، پیکار، نبرد، برای مِثال همی تا برآید به تدبیر کار / مدارای دشمن بِه از کارزار (سعدی۱ - ۷۳)، میدان جنگ فرهنگ فارسی عمید
چاریار چاریار چهاریار، چهار گزین، خلفای اربعه، خلفای راشدین، چهار خلیفه. ابوبکربن ابی قحافه، عمربن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب فرهنگ فارسی عمید
کاردار کاردار مامور سیاسی که در سفارتخانه پس از سفیر کارهای سفارتخانه را اداره می کند، وزیرحاکم، کارمند دولت فرهنگ فارسی عمید