جدول جو
جدول جو

معنی کالومل - جستجوی لغت در جدول جو

کالومل
(لُ مِ)
یا کالمل گردی است سفید بسیار نرم و سنگین و بی بو و بی طعم که در آب و آلکل و اتر و روغنها غیر محلول می باشد و تحت تأثیر قلیاها به رنگ خاکستری درآمده و تحت تأثیر ایدروژن سولفوره و سولفورهای قلیائی سیاه میشود. تحت تأثیر نور آفتاب و یا اجسام آلی کالومل تجزیه شده و جیوه و سوبلیمه بدست می آید بنابراین نباید کالومل را به شکل پاستیل که از اجسام آلی و نشاسته درست شده تجویز نمود. اگر کالومل را در روی زخمها بگذارند به ترکیبات محلول تبدیل شده و خاصیت ضد عفونی پیدا میکند وممکن است برای بافتها کم و بیش محرک باشد در داخل دستگاه گوارش بتدریج حل شده و تبدیل به کلرور مضاعف جیوه و سود میگردد. در چنین حالت خاصیت ضدعفونی و ضد کرم و در بعضی دامها تأثیر مسهلی نیز پیدا میکند.
ناسازگاری - بعضیها معتقدند که کالومل در مجاورت اسیدها و کلرورها تبدیل به کلرور مرکوریک شده است ولی هیچوقت تجربه این قسمت را ثابت نکرده است از این جهت تا موقعی که تجربه دقیقی بعمل نیامده باشد این عقیدۀ قدیمی را باید محترم شمرد. کالومل با یدورها و اسید سیانیدریک و سرانجام با اجسام اکسیدان و قلیاها ناسازگاری میدهد. کالومل را برای درمان که راتیت مزمن و زخمهای سفیدۀ چشم بکار می برند. (از درمان شناسی عطائی ج 1 ص 203)
لغت نامه دهخدا
کالومل
فرانسوی کرمکش از دارو ها نام تجارتی پروتو کلرورد و مرکور است که بصورت گردی سفید رنگ میباشد و اقل از قرن سیزدهم ترکیبش شناخته شده و در پزشکی و صنعت بکار رفته است. در پزشکی خصوصا بعنوای داروی ضد کرم های دستگاه گوارش و ضد سیفیلیس بکار میرفته است و چون در مجاورت کلرورهای قلیایی (از قبیل نمک طعام) تبدیل به کلرورد و مرکور (سوبلیمه) که سمی شدید است میشود از این جهت مدت کمی قبل و بعد از تجویز و خوردن کالومل اغذیه بدون نمک باید تجویز گردد. کلمل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالومه
تصویر سالومه
(دخترانه)
صلح، آرامش، صفا، دوستی، نام خواهر مریم عذرا و خاله حضرت عیسی (ع) همچنین نام ملکه یهود و دختر هرود فلیپ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که از سوزاندن قند یا شکر به دست می آید و در تهیۀ بستنی، نوشابه، کیک و مانند آن به کار می رود، قند سوخته، شکر سوخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوشه
تصویر کالوشه
دیگ، دیگ خوراک پزی، برای مثال بیاورد کالوشه ای برنهاد / وزآن رنج مهمان همی کرد یاد (فردوسی - لغت نامه - کالوشه)، نوعی آش، کالجوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، باقلی، کوسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالونی
تصویر کالونی
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر
فرهنگ فارسی عمید
(کُ مِلْ لا)
یکی از علمای کشاورزی روم قدیم است که در قرن اول میلادی می زیسته و مقالاتی چند راجع به زراعت و نگاهداری طیور و تربیت زنبور و غیره نگاشته است. (از تمدن قدیم، ترجمه نصراﷲ فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(لو یَ / یِ)
سرگردان ومتحیر که کاتوره نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 259 الف از جهانگیری). کاتوره. ظاهراً تصحیفی از کالیوه است. رجوع به کالیو و کالیوه شود
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است که آن را به عربی سعتر میگویند، (برهان) (آنندراج)، رجوع به کاکوتی و سعتر در همین لغت نامه شود، مصحف کاکوتی است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهری است در روسیۀ مرکزی در ساحل رود اوکا و 122000 تن سکنه دارد، صنعت دباغی و انواع پوست آنجا معروف است، منطقۀ سردسیری است و از نوامبر تا مارس یخبندان است، یک چهارم سطح آن از جنگل پوشیده شده است
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
دیگ طعام پزی را گویند. (برهان) (آنندراج). قدر:
بیاورد کالوشه ای برنهاد
وزان رنج مهمان همیکرد یاد
بپخت و بخوردند و می خواستند
یکی مجلس دیگر آراستند.
فردوسی.
، آش. (آنندراج). آشی هم هست مخصوص دیلمان که از برنج و نخود و چغندر و سرکه پزند و چون پخته شود گشنیز تر و نعناع با هم کوفته و روغن بریان کنند بر بالای آن ریخته بخورند. (برهان) ، اشکنه که نان را میشکنند و در آن ترید می نمایند و می خورند و معنی کالجوش و ترکجوش مترادفند، چه ترکان نیز گوشت را ناپخته و نیم پخته میخورند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) ، سرکه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
باقلا را گویند، (برهان) (شعوری ج 2 ورق 248)، به فارسی باقلی است، (فهرست مخزن الادویه)، فول، باقالی، باقلی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کلک میان تهی را گویند. (از یک نسخۀ خطی فرهنگ جهانگیری نسخۀ کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سی یِ)
جزیره ای در یونان واقع در ساحل آرگلید که معبد نپتون رب النوع دریا در آن جزیره بوده است. و دمستن خطیب معروف وقتی که مقدونیان او را تعقیب میکردند خود را در آنجا مسموم ساخت
لغت نامه دهخدا
(کالْ)
حصار استواری است بین بادغیس و هرات در میان کوهها. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کاخْ)
زاغ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
به هندی اسم نوعی ارز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نام قومی از مغول که در جنوب اتحاد جماهیر شوروی و بین دن و ولگا و سیبری پراکنده اند، تاتارهای سواحل ولگا
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، حبوب، توتون و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند متعارفی به دست می آید. (گیاه شناسی ثابتی ص 118). قند سوخته
لغت نامه دهخدا
(لُ مِ)
ملکه یهود دختر هرود فیلیپ و هرودیاد بوسیلۀ حیله و مکر عمویش هرودیا انتیپاس سر ژان باپتیست مقدس را از تن جدا کرد زیرا او موجب قطع رابطۀ آنتیپاس و هرودیاد شده بود
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ)
مجمع الجزائر ملانزی که در سال 1914 میلادی تقسیم شد و قسمتی از آن تحت استیلای انگلیس درآمد، (قسمت شرقی آن بسیار مهم است و 100300 تن سکنه دارد. حاکم نشین آن تولاژی است.) و قسمتی از آن به آلمان تعلق گرفت این قسمت در سال 1914 میلادی زیر نظر و حکومت استرالیا درآمد. در آنجا، نارگیل، صدف، چوب به دست می آید. جنگهای بزرگ هوایی مابین آمریکا و ژاپن در سال 1942 در این جزیره واقع شده است
لغت نامه دهخدا
(لُ مُ)
پسر و جانشین داوید. او از سال 973 تا 935 قبل از میلاد حکومت کرده است. او هم ّ خود را مصروف زیبایی دول خود و ترتیب کلیسای بیت المقدس کرده است. عقل و استعداد او در شرق افسانه شده است. آداب و رسوم او مربوط به سه کتاب کلیسایی بیبل است
لغت نامه دهخدا
(لُ مِ)
مرقس 15: زوجه زبدی و مادر یعقوب کبیر و یوحنای انجیلی بود. قول صحیح آنکه خاله مسیح (یوئیل 19، 25) و از تابعین مسیح بود (انجیل متی 27، 56 مرقس 16، 1) و حال اینکه در بدو الامر ماهیت ملکوت مسیح را نفهمیده بود. (انجیل متی 20:21). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
گیاهی باشد سرخ به سیاهی مایل و آنرا سرخ مرد میگویند. (برهان). به سریانی ابوخلسا (انخوسا است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). حمیراء. خس الحمار. رجل الحمار. کحلاء. تانیت. شنجار، شنگار. انقلیا. مالقس. هوچوبه
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دهی از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری که در 3 هزارگزی خاورنکا، کنار راه شوسه نکا به بهشهر واقع شده. دامنه ای است معتدل مرطوب و مالاریائی که 190 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه نکا و محصولش برنج، غلات، پنبه و صیفی است و شغل اهالی زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام داروئی است بسریانی که آن را بفارسی ’شنگار’ گویند و بعربی ’حافرالحمار’ خوانند، ورق آن سرخ بسیاهی مایل باشد چون بیخ آن را زنان آبستن برگیرند بچه بیندازند، (برهان قاطع) (آنندراج)، شنجار، شجرهالدم، عاقر شمعاء عود الفالوذج، رجل الحمامه، خردل صحرایی، انجسا، خس الحمار، هواجوا، اکلک، هوه چوبه، کحلاء ابوخلسا، کحیلاء، حناالغزاله، گاوزبان تلخ
لغت نامه دهخدا
شهری است به سوئیس (زوریخ)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوشه
تصویر کالوشه
نوعی آش: (بیاورد کالوشه ای بر نهاد و زان رنج مهمان همی کرد یاد) (بیخت و بخوردند و می خواستند یکی مجلس دیگر آراستند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالوما
تصویر حالوما
سرخ مرد از گیاهان انخوسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوشه
تصویر کالوشه
((ش))
دیگ، دیگ غذا، نوعی آش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
((مِ))
قند سوخته، ماده ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید
فرهنگ فارسی معین