موسی بن جعفر کاظم، در حبیب السیر آمده است: ولادت شریف امام هفتم درابوا که منزلی است در میان مکه و مدینه فی صفر سنۀثمان و عشرین و مائه اتفاق افتاد و قیل فی سنه تسع و عشرین، و مادر آن جناب ام ولد بود مسماه بحمیدۀ بربریه و اسم شریفش موسی و کنیتش ابوالحسن و ابوابراهیم و ابوعبدالله و ابوعلی نیز گفته اند و گفته اند که ابواسماعیل نیز از جملۀ کنیتهای امام موسی بوده، و آن امام عالیمقام را بواسطۀ وفور حلم و کظم خشم کاظم میخواندند و صابر و صالح و امین نیز داخل القاب آن جناب است، و امام موسی در وقت فوت امام جعفر علیه السلام بیست ساله بود و به روایت اصح و اکثر در ماه رجب سنۀثلث و ثمانین مائه در بغداد از عالم نقل فرمود. و بدین روایت امامتش سی و پنچ سال و به قول اکثر ارباب اخبار کاظم را رضی الله عنه بفرمودۀ هارون الرشید سندی بن شاهک یا یحیی بن خالد برمکی زهر داد. و بدان واسطه آن جناب روی به فردوس اعلی نهاد و در تاریخ گزیده مسطور است که بعقیدۀ بعضی از شیعه سرب در حلقوم آن امام معصوم ریختند و بدست بی شرمی رشتۀ عمر عزیزش را بگسیختند. مدفن پرنور کاظم علیه السلام در خطۀ بغداد مشهور است و مطاف طواف جمهور خلایق نزدیک و دور انه هوالعفو الغفور. گفتار در بیان مناقب و مکارم امام ابراهیم موسی بن جعفرالکاظم علیهم االسلام: شمیم مکارم اخلاق این امام عالیشان اطراف جهان و مشام جهانیان را معطر گردانیده بود و اشعۀ محاسن آداب آن مقتدای بلندمکان شام ظلمت اندوز طوایف انسان را بصبح عالم افروز رسانیده وفور زهد و عبادتش افزون از قوت طاقت معشر بشر و کمال علم و فضیلتش بیرون از احاطۀ استطاعت علماء دانشور عجایب کرامتش مخبر از معجزات رسول و عذایب خوارق عاداتش محیر طباع و عقول. امامت امت بوجود فائض الجودش منصوص و تقویت ملت برأی عالم آرایش مخصوص. مثنوی امام اهل دین موسی بن جعفر جهان از نکهت خلقش معطر ز روی علم هادی امم بود بفرط حلم در عالم علم بود ز خویش فایح آثار سعادت ز رویش لایح انوار سیادت علو قدر او برتر ز افلاک ز علمش گشته حیران عقل دراک امامت را وجودش بود لایق وز آن معنی خبر میداد صادق. در کشف الغمه از بدر که غلام علی بن موسی الرضا علیه السلام بود منقول است که گفت روزی اسحاق بن عمار درآمد نزد موسی بن جعفر و بنشست و در آن حین شخصی از مردم خراسان نیز اذن دخول طلبیده به مجلس شریفش رسید آن جناب به لغتی تکلم نمود که بکلام طیور مشابهت داشت و مثل آن مسموع نشده بود و کاظم علیه السلام بهمان زبان او را جواب داد اسحاق آن جناب را گفت هرگز مانند این کلامی نشنیده بودم امام فرمود که این کلام اهالی چین است و نیست تمام کلام اهالی چین الااین چنین پس گفت تعجب نمودی ازین سخن اسحاق گفت محل تعجب است فرمود که من ترا خبر دهم از آنچه از این اعجب باشد به درستی که امام میداند منطق الطیر و نطق هرذی روحی را که ایزد تعالی او را خلق کرده است و مخفی نیست بر امام چیزی و از فضل بن عمر مروی است که چون صادق رضی الله عنه وفات یافت عبدالله بن جعفر بخلاف وصیت پدر آغاز دعوی امامت کرد کاظم علیه السلام هیزم بسیار درساحت سرای خویش جمع ساخته عبدالله را طلب داشت و فرمود تا آتش در آن هیزمها زند تا همه هیمه بسوخت آنگاه موسی رضی الله عنه برخاست با اثواب خویش در میان آن آتش نشست و به جانب حاضران متوجه شده آغاز مکالمه فرمود وبعد از ساعتی از آنجا بیرون آمده جامۀ خود را بیفشاند و به مجلس رجوع کرده عبدالله را گفت اگر تو گمان میبری که امامت بعد از پدر بتو رسیده بنشین در میان این آتش چنانکه من نشستم راوی گوید که رنگ عبدالله از شنیدن این سخن متغیر گشته برخاسته و ردای بر زمین میکشید تا از سرای کاظم علیه السّلام بیرون رفت. حکایت بسیاری از علمای صاحب توفیق به زبان تحقیق از شقیق بلخی رحمهالله علیه روایت کرده اند گفت فی سنۀ تسع و اربعین و مائه در سفر حجاز به قادسیه رسیدم جوانی دیدم خوبروی و گندم گون که سربالای جامهای خود پشمینه ای پوشیده بود و شمله ای بر کتف انداخته و نعلین در پا کرده و تنها در گوشه ای نشسته با خود گفتم که این جوان از صوفیه مینماید همانا میخواهد که در این راه بار خود را بر مسلمانان اندازد بروم و او را سرزنش کنم تا ازاین امر باز ایستد چون نزدیک رسیدم فرمود که (یا شقیق اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم) پس مرا بگذاشت و برفت با خود گفتم کاری عظیم واقع شد که نام مرا و آنچه در ضمیر داشتم اظهار کرد این شخص نیست مگر بنده ای صالح به وی رسم و بحلی طلب نمایم هرچند در رفتار سرعت نمودم به وی نرسیدم و در منزل دیگر او را دیدم که در نماز ایستاده و لرزه بر اعضایش افتاده و اشک از چشمش روان شده صبر کردم تا از نماز بازپرداخت قصد کردم که نزدیک او روم و مجلس خواهم چون مرا دید گفت ای شقیق این آیه بخوان که (و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی). (قرآن 82/20). پس مرابگذاشت و برفت با خود گفتم این جوان هر آینه از جملۀ ابدال است که دو بار مرا از سر من خبر داد و در منزل دیگر او را بر سر چاهی یافتم که ایستاده رکوه ای در دست و میخواهد که آب بگیرد ناگاه رکوه در چاه افتاد پس بجانب آسمان نگریست و مناجات کرده گفت (اللهم سیدی مالی غیرها فلا تعد منها) والله که دیدم که آب چاه بالا آمده دست دراز کرده رکوۀ پرآب برگرفت و وضو ساخت و چهار رکعت نماز بگذارد و بعد از آن بجانب توده ای از ریگ میل کرد و بدست خود ریگ میگرفت و در رکوه میریخت و می جنبانید و می آشامید پیش رفتم و بر وی سلام کردم جواب داد گفتم مرا اطعام کن از زیادتی آنچه خدای تعالی بتو انعام فرموده است گفت ای شقیق همواره نعم الهی بحسب ظاهر و باطن به ما میرسد ظن خود را با واهب عطایا نیکو گردان آنگاه رکوه را بمن داده بیاشامیدم سویق و شکر بود والله که هرگز از آن خوشتر و لذیذتر نیاشامیده بودم و سیر شدم و سیراب گشتم چنانکه چندروز مرا بطعام و شراب میل نشد پس از آن وی را ندیدم تا مکه و در حرم نیمشبی او را دیدم که در نماز ایستاده بخضوع و خشوع تمام گریه و زاری میکرد و چون صبح طالع شد فریضۀ بامداد گذارده طواف خانه فرمود و بیرون رفت از عقبش بشتافتم مشاهده نمودم که بخلاف آنکه در راه دیده بودم جمعی از خدام و موالی در ملازمتش بسرمیبرند و مردمان بگرد وی درمی آیند و بر وی سلام میکنند از شخصی پرسیدم که این کیست گفت هذا موسی بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب رضی الله عنهم گفتم این عجائب و غرائب که دیدم از مثل این سیدی عجیب و غریب نیست. حکایت در کشف الغمه از اصبعبن موسی مروی است که گفت یکی از اصحاب صد دینار بمن داد که پیش کاظم علیه السلام برم و مرا نیز چیزی بود که می خواستم به وی دهم چون بمدینه رسیدم غسلی بجای آورده بضاعت خود را و ازآن شخص را نیز بشستم و مشک سوده بر آنجا پاشیدم و وجه آن عزیز را شمرده نودونه دینار یافتم دیگر بار بشمردم همان بود یکدینار خاصۀ خود بشستم و به آن منضم ساختم و همچنانکه بود در صره کردم و شب نزد کاظم علیه السلام رفته گفتم جان من فدای تو باد اندک بضاعتی دارم که به آن تقرب میجویم به ایزد تعالی گفت بیار دنانیر خود را پیش وی بردم پس عرض کردم که مولای تو فلان کس چیزی با من همراه کرده است گفت بیار صره را پیش وی بردم فرمود که بر زمین ریز بریختم به دست خود آن را پریشان ساخت و دینار مرا جدا کرده فرمود که وی وزن را اعتبار کرده است نه عدد را. حکایت از ابی خالدالرمانی نقل است که در کرت اول که مهدی عباسی کاظم رضی الله عنه را به بغداد طلبید امام مرا بخریدن بعضی از ضروریات سفر مأمور گردانیده در آن اثنا بر من نظر افکنده اثر حزن و ملال در چهره ام مشاهده فرموده فرمود که ای ابوخالد چیست که ترا غمناک می بینم گفتم که چون محزون نباشم که پیش این طاغی میروی و مآل حال تو معلوم نیست فرمود که هیچ باک مدار که در فلان ماه و فلان روز خواهم آمد تو در اول شب منتظر من باش. ابوخالد گوید که بعد از رفتن امام روز می شمردم تاموعد ملاقات دررسید و در آنروز بر سر راه رفته انتظار میکشیدم و تا نزدیک غروب هیچکس را ندیدم بنابرآن شیطان وسوسه در دل من انداخت بترسیدم که شکی در دلم راه یابد و اضطرابی عظیم در من پیدا شد ناگاه دیدم که از جانب عراق سیاهی پدید آمد و کاظم رضی الله عنه در پیش آن سیاهی بود و بر بغله ای سوار آواز برآورد که یااباخالد گفتم لبیک یابن رسول الله فرمود که نزدیک بود که شکی در دل تو افتد گفتم چنین بود پس گفتم که الحمدﷲ که از این طاغی بسلامت نجات یافتی فرمود که ای اباخالد بار دیگر مرا خواهند برد که خلاصی نیابم. ذکر ظلمی که از عباسیان به کاظم علیه السلام رسید و بیان مسموم شدن آن جناب در زمان خلافت هارون الرشید - علمای صاحب تأیید مرقوم کلک بیان گردانیده اند که چون محمد بن ابی جعفر منصور که مهدی لقب داشت از عظم شأن کاظم علیه السلام و میل طوایف انام بملازمت آن امام عالیمقام خبر یافت از زوال ملک خویش اندیشیده آن جناب را از مدینه به بغداد طلبید و محبوس گردانید بعد از چندگاه شبی حضرت ولایت پناه اسدالله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام را در خواب دید که فرمود یا محمد (فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم). (قرآن 22/47). و چون بیدار شد ربیع حاجب را طلب نموده به احضار امام موسی امر فرمود از ربیع منقول است که گفت چون پیش مهدی رسیدم این آیت را به آواز خوش میخواند و مرا گفت فی الحال موسی بن جعفر را بیار بموجب فرموده عمل نمودم و مهدی با کاظم معانقه کرده او را نزدیک خویش بنشاند و خوابی که دیده بود بر زبان راند و گفت هیچ توانی که مرا ایمن گردانی از آنکه بر من و اولاد من خروج نکنی موسی بن جعفر جواب داد که والله که هرگز این داعیه نکرده ام و شأن من نیست که این کار کنم مهدی گفت صدقت پس مرا گفت که ده هزار دیناربه وی ده و ساختگی حیلتی کن که تا بمدینه باز رود ربیع گوید که من همان شب مایحتاج کاظم را بهم رسانیدم و او را روان گردانیدم از خوف آنکه مبادا مانعی پیدا شود و امام علیه السلام تا ایام ایالت هارون در مدینۀ مکرّمه بفراغت گذرانید و دیگر مهدی مزاحم اوقات شریفش نگردید چون نوبت دولت به رشید رسید جمعی از اهل حسد نزد او زبان به غیبت موسی علیه السلام و التحیه گشادند و هارون در سالی که به حج رفته بود به مدینه شتافته آن جناب را مقید به بصره فرستاد و عیسی بن جعفر بن منصور که در آن وقت حکومت آن ولایت متعلق بدو میداشت بفرمان رشید کاظم علیه السلام را مدت یک سال محبوس گردانید و رشید بالاخره او را بقتل آن جناب مأمور ساخته عیسی از آن امر شنیع استعفاء نمود و رشید امام رابه بغداد برده بفضل بن ربیع سپرد و موسی در حبس فضل مدتی اوقات شریف گذرانیده چون فضل نیز از ریختن خون کاظم رضی الله عنه احتراز کرد هارون فضل بن یحیی برمکی رابه محافظت آن مظهر فضل و کمال مأمور ساخته فضل بن یحیی آن جناب را در خانه تنگ بازداشته بعد از آنکه صیام ایام و قیام لیالی و کثرت طاعت و عبادت آن مهر سپهر سیادت را مشاهده نمود به اکرام و احترامش اقدام فرمود و این خبر در رقه به رشید رسید نامۀ عتاب آمیزبفضل فرستاد و او را بر قتل کاظم رضی الله عنه تحریض کرد و فضل از آن قتل محترز بوده هارون در غضب شد و مسرور خادم را طلبیده مکتوبی سر بمهر به وی داد و گفت همین زمان به بغداد شتاب و هم از راه بمجلس موسی بن جعفر رو و اگر او را در آسایش و رفاهیت بینی این کتابت را به عباس بن محمد رسان و بگوی که به مضمون آن عمل نماید آنگاه رقعه ای دیگر به وی داده گفت این نوشته را به سندی بن شاهک تسلیم نمای و او را به اطاعت عباس مأمور ساز و مسرور متوجه به بغداد شده هیچکس ندانست که او را به چه کار فرستاده اند و چون بدان بلده رسید فی الحال بر موسی بن جعفر رضی الله درآمد و آن جناب راهمچنان دید که نزد رشید گفته بودند بنابرآن علی الفور با عباس بن محمد و سندی بن شاهک ملاقات کرده آن دو مکتوب را بدیشان رسانید و همان دم قاصدی به طلب فضل بن یحیی رفته او را پیش عباس و سندی آورد و عباس سیاط را طلبیده اشارت کرد تا فضل را بخوابانید و سندی صد تازیانه بر فضل زد و فضل بغایت متغیر و متأثر از خانه بیرون شتافته مسرور کیفیت حال را به رشید نوشت و هارون به فضل خبر فرستاد که موسی رضی الله عنه را تسلیم سندی نماید آنگاه در مجلس خاص هارون روی به مردم آورده گفت فضل بن یحیی نسبت به من در مقام عصیان آمده اطاعت فرمان نمی نماید بر او لعنت کنید و مردم زبان به لعن فضل گشاده چون پرتو شعور یحیی بن خالد بر این قضیه افتاد نزد رشید رفته آهسته از جریمۀ پسر عذرخواهی نمود و گفت من به کفایت مهمّی که فضل در سرانجام آن تهاون ورزیده قیام می نمایم و هارون مبتهج و مسرور گشته حاضران را گفت که فضل بن یحیی را بنابر عصیانی که از او صدور یافته بود لعن کرده بودم اکنون باز در مقام اطاعت آمده فرمانبرداری میکند لاجرم من نیز نسبت با او طریقۀ محبّت و عنایت مرعی خواهم داشت که شما نیز او را دوست دارید بعد از آن یحیی بن خالد به بغداد شتافته چنان ظاهر ساخت که خلیفه مرا جهت تعمیر سواد و تفحص مهمات اعمال بدینجانب ارسال داشته است و چند روز به آن اعمال اشتغال نموده آنگاه سندی بن شاهک را در خلوتی طلبیده ما فی الضمیر خود را با او در میان نهاده فرمود که طعام مسموم به آن امام معصوم دادند تا درگذشت و به روایتی که در شواهدالنبوه مسطور است یحیی زهر در رطب تعبیه کرده نزد آن جناب فرستاد و چون امام مظلوم آن را تناول نمود برسمیتش مطلع شد و فرمود که امروز مرا زهر دادند و فردا بدن من زرد خواهدگشت پس نصفی سرخ خواهد شد و پس فردا رنگ تن من سودا پیدا خواهد کرد آنگاه روی به عالم آخرت خواهم آورد چنانچه بر زبان همایونش گذشته بود بوقوع انجامید. در کشف الغمه مسطور است که چون کاظم علیه السلام به فردوس اعلی نقل فرمود سندی بن شاهک هیثم بن عدی و بعضی دیگر از علماء و فقهای بغداد را طلبیده گفت نظر کنید در موسی تا شما را معلوم شود که به اجل طبیعی درگذشته و اثر جراحت و حتف بر اعضای او ظاهر نیست و آن جماعت نظر بر جسد مطهر آن امام عالی گوهر انداختند پس از آن نعش همایونش را برداشته به سر جسر دجله بردند و چون جمعی را مظنه شده بود که امام قایم منتظر موسی بن جعفر است و غیبت آن جناب کنایت از مدت حبس اوست یحیی بن خالد اشارت نمود تا منادی کردند که: موسی بن جعفر الذی تزعم الرافضیه انه لایموت فانظروا الیه. پس مردم درآن امام عالیشأن نگریستند و او را مرده دیدند آنگاه تابوت محفوف برحمت حی لایموت را برداشتند در مقبرۀ بنی هاشم دفن نمودند و حالا آن مزار بزرگوار مطاف صغارو کبار بلاد و امصار است سلام الله علی نبینا و علیه و علی سایرالائمه النظام الی قیام الساعه و ساعهالقیام. ذکر اولاد امام موسی علیه السلام. به قول اکثر علماء کرام و فضلاء عظام کاظم علیه السلام بیست پسر و هژده دختر داشت و اسامی اولاد ذکور آن جناب این است: علی الرضا، زید، ابراهیم. عقیل، هارون، حسن، حسین، عبدالله ، اسماعیل، عبیدالله ، عمر، احمد، جعفر، یحیی، اسحاق، عباس، حمزه، عبدالرحمن، قاسم، جعفرالاصغر، و بعضی عوض عمر محمد نوشته اند و نامهای بنات مکرماتش این است: خدیجه، ام فروه، اسماء، علیه، فاطمه، ساریه، آمنه، ام کلثوم، زینب، ام عبدالله ، زینب الصغری، ام القاسم، حکیمه اسماء، الصغری، محموده، امامه، میمونه، ام سلمه. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آورده است که کاظم رضی الله عنه را سی و هفت فرزند بوده از پسر و دختر علی الرضا و ابراهیم والعباس والقاسم لامهات اولادشتی و اسماعیل و جعفر و هارون والحسن لام ولد. احمد و محمد و حمزه لام ولد. و عبدالله و اسحاق وعبیدالله و زید و الحسین و الفضل و سلیمان لامهات الاولاد و فاطمهالکبری و فاطمهالصغری و ام جعفر و رقیه و حکیمه ام ابیها و رقیه الصغری و کلثوم و لبابه و زینب و خدیجه و علیه و آمنه و حسنه و ساریه و بریهه و عایشه و ام سلمه و میمونه و ام کلثوم و افضل اولاد امام موسی در ایام خروج ابوالبرایابن اهوار والی شده بصره را در حیز تسخیر کشیده آتش در خانه ها و باغات بنی العباس زد و بنابرآن زیدالنار لقب یافت و حسن بن سهل با زیدالنار پیکار کرد او را به دست آورد و به مرو نزد مأمون فرستاد و مأمون آن جناب را پیش برادر بزرگوارش علی الرضا علیه السلام ارسال داشت امام به اطلاق او حکم فرمود اما مدت الحیوه با وی سخن نگفت و آخرالامر مأمون زیدالنار را به زهر هلاک ساخت علمای نسابه گویند که از وی عقب نمانده والعلم عندالله تعالی اما احمد بن موسی بصفت کرم و جلالت قدر و نباهت شأن اتصاف داشت و نزد کاظم رضی الله عنه بغایت عزیز و محترم بود و تمول آن جناب بمرتبه ای رسید که هزار برده آزاد کرد اما محمد بن موسی در قیام لیل و تجدید وضو و گذاردن نماز مبالغۀ تمام مینمود و پیوسته در ادای وظایف طاعات و عبادات اجتهاد میفرمود اما ابراهیم بن موسی بصفت کرم و شجاعت موصوف بود و در زمان مأمون مدتی از قبیل محمد بن زید بن زین العابدین رضی الله عنهم به ایالت ولایت یمن قیام نمود و نسل ابراهیم از دو پسرش موسی و جعفر باقی ماند و همچنین سایر اولاد امجاد کاظم علیه السلام به سمات حمیده و صفات پسندیده اتصاف داشتند و مادام الحیوه تخم هدایت و ارشاد در زمین قلوب سالکان مسالک اسلام میکاشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 76-82). و رجوع به تاریخ کاظمین صص 52-69 و دائره المعارف اسلام ذیل کلمه ’موسی الکاظم’ شود
موسی بن جعفر کاظم، در حبیب السیر آمده است: ولادت شریف امام هفتم درابوا که منزلی است در میان مکه و مدینه فی صفر سنۀثمان و عشرین و مائه اتفاق افتاد و قیل فی سنه تسع و عشرین، و مادر آن جناب ام ولد بود مسماه بحمیدۀ بربریه و اسم شریفش موسی و کنیتش ابوالحسن و ابوابراهیم و ابوعبدالله و ابوعلی نیز گفته اند و گفته اند که ابواسماعیل نیز از جملۀ کنیتهای امام موسی بوده، و آن امام عالیمقام را بواسطۀ وفور حلم و کظم خشم کاظم میخواندند و صابر و صالح و امین نیز داخل القاب آن جناب است، و امام موسی در وقت فوت امام جعفر علیه السلام بیست ساله بود و به روایت اصح و اکثر در ماه رجب سنۀثلث و ثمانین مائه در بغداد از عالم نقل فرمود. و بدین روایت امامتش سی و پنچ سال و به قول اکثر ارباب اخبار کاظم را رضی الله عنه بفرمودۀ هارون الرشید سندی بن شاهک یا یحیی بن خالد برمکی زهر داد. و بدان واسطه آن جناب روی به فردوس اعلی نهاد و در تاریخ گزیده مسطور است که بعقیدۀ بعضی از شیعه سرب در حلقوم آن امام معصوم ریختند و بدست بی شرمی رشتۀ عمر عزیزش را بگسیختند. مدفن پرنور کاظم علیه السلام در خطۀ بغداد مشهور است و مطاف طواف جمهور خلایق نزدیک و دور انه هوالعفو الغفور. گفتار در بیان مناقب و مکارم امام ابراهیم موسی بن جعفرالکاظم علیهم االسلام: شمیم مکارم اخلاق این امام عالیشان اطراف جهان و مشام جهانیان را معطر گردانیده بود و اشعۀ محاسن آداب آن مقتدای بلندمکان شام ظلمت اندوز طوایف انسان را بصبح عالم افروز رسانیده وفور زهد و عبادتش افزون از قوت طاقت معشر بشر و کمال علم و فضیلتش بیرون از احاطۀ استطاعت علماء دانشور عجایب کرامتش مخبر از معجزات رسول و عذایب خوارق عاداتش محیر طباع و عقول. امامت امت بوجود فائض الجودش منصوص و تقویت ملت برأی عالم آرایش مخصوص. مثنوی امام اهل دین موسی بن جعفر جهان از نکهت خلقش معطر ز روی علم هادی امم بود بفرط حلم در عالم علم بود ز خویش فایح آثار سعادت ز رویش لایح انوار سیادت علو قدر او برتر ز افلاک ز علمش گشته حیران عقل دراک امامت را وجودش بود لایق وز آن معنی خبر میداد صادق. در کشف الغمه از بدر که غلام علی بن موسی الرضا علیه السلام بود منقول است که گفت روزی اسحاق بن عمار درآمد نزد موسی بن جعفر و بنشست و در آن حین شخصی از مردم خراسان نیز اذن دخول طلبیده به مجلس شریفش رسید آن جناب به لغتی تکلم نمود که بکلام طیور مشابهت داشت و مثل آن مسموع نشده بود و کاظم علیه السلام بهمان زبان او را جواب داد اسحاق آن جناب را گفت هرگز مانند این کلامی نشنیده بودم امام فرمود که این کلام اهالی چین است و نیست تمام کلام اهالی چین الااین چنین پس گفت تعجب نمودی ازین سخن اسحاق گفت محل تعجب است فرمود که من ترا خبر دهم از آنچه از این اعجب باشد به درستی که امام میداند منطق الطیر و نطق هرذی روحی را که ایزد تعالی او را خلق کرده است و مخفی نیست بر امام چیزی و از فضل بن عمر مروی است که چون صادق رضی الله عنه وفات یافت عبدالله بن جعفر بخلاف وصیت پدر آغاز دعوی امامت کرد کاظم علیه السلام هیزم بسیار درساحت سرای خویش جمع ساخته عبدالله را طلب داشت و فرمود تا آتش در آن هیزمها زند تا همه هیمه بسوخت آنگاه موسی رضی الله عنه برخاست با اثواب خویش در میان آن آتش نشست و به جانب حاضران متوجه شده آغاز مکالمه فرمود وبعد از ساعتی از آنجا بیرون آمده جامۀ خود را بیفشاند و به مجلس رجوع کرده عبدالله را گفت اگر تو گمان میبری که امامت بعد از پدر بتو رسیده بنشین در میان این آتش چنانکه من نشستم راوی گوید که رنگ عبدالله از شنیدن این سخن متغیر گشته برخاسته و ردای بر زمین میکشید تا از سرای کاظم علیه السّلام بیرون رفت. حکایت بسیاری از علمای صاحب توفیق به زبان تحقیق از شقیق بلخی رحمهالله علیه روایت کرده اند گفت فی سنۀ تسع و اربعین و مائه در سفر حجاز به قادسیه رسیدم جوانی دیدم خوبروی و گندم گون که سربالای جامهای خود پشمینه ای پوشیده بود و شمله ای بر کتف انداخته و نعلین در پا کرده و تنها در گوشه ای نشسته با خود گفتم که این جوان از صوفیه مینماید همانا میخواهد که در این راه بار خود را بر مسلمانان اندازد بروم و او را سرزنش کنم تا ازاین امر باز ایستد چون نزدیک رسیدم فرمود که (یا شقیق اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم) پس مرا بگذاشت و برفت با خود گفتم کاری عظیم واقع شد که نام مرا و آنچه در ضمیر داشتم اظهار کرد این شخص نیست مگر بنده ای صالح به وی رسم و بحلی طلب نمایم هرچند در رفتار سرعت نمودم به وی نرسیدم و در منزل دیگر او را دیدم که در نماز ایستاده و لرزه بر اعضایش افتاده و اشک از چشمش روان شده صبر کردم تا از نماز بازپرداخت قصد کردم که نزدیک او روم و مجلس خواهم چون مرا دید گفت ای شقیق این آیه بخوان که (و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی). (قرآن 82/20). پس مرابگذاشت و برفت با خود گفتم این جوان هر آینه از جملۀ ابدال است که دو بار مرا از سر من خبر داد و در منزل دیگر او را بر سر چاهی یافتم که ایستاده رکوه ای در دست و میخواهد که آب بگیرد ناگاه رکوه در چاه افتاد پس بجانب آسمان نگریست و مناجات کرده گفت (اللهم سیدی مالی غیرها فلا تعد منها) والله که دیدم که آب چاه بالا آمده دست دراز کرده رکوۀ پرآب برگرفت و وضو ساخت و چهار رکعت نماز بگذارد و بعد از آن بجانب توده ای از ریگ میل کرد و بدست خود ریگ میگرفت و در رکوه میریخت و می جنبانید و می آشامید پیش رفتم و بر وی سلام کردم جواب داد گفتم مرا اطعام کن از زیادتی آنچه خدای تعالی بتو انعام فرموده است گفت ای شقیق همواره نعم الهی بحسب ظاهر و باطن به ما میرسد ظن خود را با واهب عطایا نیکو گردان آنگاه رکوه را بمن داده بیاشامیدم سویق و شکر بود والله که هرگز از آن خوشتر و لذیذتر نیاشامیده بودم و سیر شدم و سیراب گشتم چنانکه چندروز مرا بطعام و شراب میل نشد پس از آن وی را ندیدم تا مکه و در حرم نیمشبی او را دیدم که در نماز ایستاده بخضوع و خشوع تمام گریه و زاری میکرد و چون صبح طالع شد فریضۀ بامداد گذارده طواف خانه فرمود و بیرون رفت از عقبش بشتافتم مشاهده نمودم که بخلاف آنکه در راه دیده بودم جمعی از خدام و موالی در ملازمتش بسرمیبرند و مردمان بگرد وی درمی آیند و بر وی سلام میکنند از شخصی پرسیدم که این کیست گفت هذا موسی بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب رضی الله عنهم گفتم این عجائب و غرائب که دیدم از مثل این سیدی عجیب و غریب نیست. حکایت در کشف الغمه از اصبعبن موسی مروی است که گفت یکی از اصحاب صد دینار بمن داد که پیش کاظم علیه السلام برم و مرا نیز چیزی بود که می خواستم به وی دهم چون بمدینه رسیدم غسلی بجای آورده بضاعت خود را و ازآن شخص را نیز بشستم و مشک سوده بر آنجا پاشیدم و وجه آن عزیز را شمرده نودونه دینار یافتم دیگر بار بشمردم همان بود یکدینار خاصۀ خود بشستم و به آن منضم ساختم و همچنانکه بود در صره کردم و شب نزد کاظم علیه السلام رفته گفتم جان من فدای تو باد اندک بضاعتی دارم که به آن تقرب میجویم به ایزد تعالی گفت بیار دنانیر خود را پیش وی بردم پس عرض کردم که مولای تو فلان کس چیزی با من همراه کرده است گفت بیار صره را پیش وی بردم فرمود که بر زمین ریز بریختم به دست خود آن را پریشان ساخت و دینار مرا جدا کرده فرمود که وی وزن را اعتبار کرده است نه عدد را. حکایت از ابی خالدالرمانی نقل است که در کرت اول که مهدی عباسی کاظم رضی الله عنه را به بغداد طلبید امام مرا بخریدن بعضی از ضروریات سفر مأمور گردانیده در آن اثنا بر من نظر افکنده اثر حزن و ملال در چهره ام مشاهده فرموده فرمود که ای ابوخالد چیست که ترا غمناک می بینم گفتم که چون محزون نباشم که پیش این طاغی میروی و مآل حال تو معلوم نیست فرمود که هیچ باک مدار که در فلان ماه و فلان روز خواهم آمد تو در اول شب منتظر من باش. ابوخالد گوید که بعد از رفتن امام روز می شمردم تاموعد ملاقات دررسید و در آنروز بر سر راه رفته انتظار میکشیدم و تا نزدیک غروب هیچکس را ندیدم بنابرآن شیطان وسوسه در دِل من انداخت بترسیدم که شکی در دلم راه یابد و اضطرابی عظیم در من پیدا شد ناگاه دیدم که از جانب عراق سیاهی پدید آمد و کاظم رضی الله عنه در پیش آن سیاهی بود و بر بغله ای سوار آواز برآورد که یااباخالد گفتم لبیک یابن رسول الله فرمود که نزدیک بود که شکی در دل تو افتد گفتم چنین بود پس گفتم که الحمدﷲ که از این طاغی بسلامت نجات یافتی فرمود که ای اباخالد بار دیگر مرا خواهند برد که خلاصی نیابم. ذکر ظلمی که از عباسیان به کاظم علیه السلام رسید و بیان مسموم شدن آن جناب در زمان خلافت هارون الرشید - علمای صاحب تأیید مرقوم کلک بیان گردانیده اند که چون محمد بن ابی جعفر منصور که مهدی لقب داشت از عظم شأن کاظم علیه السلام و میل طوایف انام بملازمت آن امام عالیمقام خبر یافت از زوال ملک خویش اندیشیده آن جناب را از مدینه به بغداد طلبید و محبوس گردانید بعد از چندگاه شبی حضرت ولایت پناه اسدالله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام را در خواب دید که فرمود یا محمد (فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم). (قرآن 22/47). و چون بیدار شد ربیع حاجب را طلب نموده به احضار امام موسی امر فرمود از ربیع منقول است که گفت چون پیش مهدی رسیدم این آیت را به آواز خوش میخواند و مرا گفت فی الحال موسی بن جعفر را بیار بموجب فرموده عمل نمودم و مهدی با کاظم معانقه کرده او را نزدیک خویش بنشاند و خوابی که دیده بود بر زبان راند و گفت هیچ توانی که مرا ایمن گردانی از آنکه بر من و اولاد من خروج نکنی موسی بن جعفر جواب داد که والله که هرگز این داعیه نکرده ام و شأن من نیست که این کار کنم مهدی گفت صدقت پس مرا گفت که ده هزار دیناربه وی ده و ساختگی حیلتی کن که تا بمدینه باز رود ربیع گوید که من همان شب مایحتاج کاظم را بهم رسانیدم و او را روان گردانیدم از خوف آنکه مبادا مانعی پیدا شود و امام علیه السلام تا ایام ایالت هارون در مدینۀ مکرّمه بفراغت گذرانید و دیگر مهدی مزاحم اوقات شریفش نگردید چون نوبت دولت به رشید رسید جمعی از اهل حسد نزد او زبان به غیبت موسی علیه السلام و التحیه گشادند و هارون در سالی که به حج رفته بود به مدینه شتافته آن جناب را مقید به بصره فرستاد و عیسی بن جعفر بن منصور که در آن وقت حکومت آن ولایت متعلق بدو میداشت بفرمان رشید کاظم علیه السلام را مدت یک سال محبوس گردانید و رشید بالاخره او را بقتل آن جناب مأمور ساخته عیسی از آن امر شنیع استعفاء نمود و رشید امام رابه بغداد برده بفضل بن ربیع سپرد و موسی در حبس فضل مدتی اوقات شریف گذرانیده چون فضل نیز از ریختن خون کاظم رضی الله عنه احتراز کرد هارون فضل بن یحیی برمکی رابه محافظت آن مظهر فضل و کمال مأمور ساخته فضل بن یحیی آن جناب را در خانه تنگ بازداشته بعد از آنکه صیام ایام و قیام لیالی و کثرت طاعت و عبادت آن مهر سپهر سیادت را مشاهده نمود به اکرام و احترامش اقدام فرمود و این خبر در رقه به رشید رسید نامۀ عتاب آمیزبفضل فرستاد و او را بر قتل کاظم رضی الله عنه تحریض کرد و فضل از آن قتل محترز بوده هارون در غضب شد و مسرور خادم را طلبیده مکتوبی سر بمهر به وی داد و گفت همین زمان به بغداد شتاب و هم از راه بمجلس موسی بن جعفر رو و اگر او را در آسایش و رفاهیت بینی این کتابت را به عباس بن محمد رسان و بگوی که به مضمون آن عمل نماید آنگاه رقعه ای دیگر به وی داده گفت این نوشته را به سندی بن شاهک تسلیم نمای و او را به اطاعت عباس مأمور ساز و مسرور متوجه به بغداد شده هیچکس ندانست که او را به چه کار فرستاده اند و چون بدان بلده رسید فی الحال بر موسی بن جعفر رضی الله درآمد و آن جناب راهمچنان دید که نزد رشید گفته بودند بنابرآن علی الفور با عباس بن محمد و سندی بن شاهک ملاقات کرده آن دو مکتوب را بدیشان رسانید و همان دم قاصدی به طلب فضل بن یحیی رفته او را پیش عباس و سندی آورد و عباس سیاط را طلبیده اشارت کرد تا فضل را بخوابانید و سندی صد تازیانه بر فضل زد و فضل بغایت متغیر و متأثر از خانه بیرون شتافته مسرور کیفیت حال را به رشید نوشت و هارون به فضل خبر فرستاد که موسی رضی الله عنه را تسلیم سندی نماید آنگاه در مجلس خاص هارون روی به مردم آورده گفت فضل بن یحیی نسبت به من در مقام عصیان آمده اطاعت فرمان نمی نماید بر او لعنت کنید و مردم زبان به لعن فضل گشاده چون پرتو شعور یحیی بن خالد بر این قضیه افتاد نزد رشید رفته آهسته از جریمۀ پسر عذرخواهی نمود و گفت من به کفایت مهمّی که فضل در سرانجام آن تهاون ورزیده قیام می نمایم و هارون مبتهج و مسرور گشته حاضران را گفت که فضل بن یحیی را بنابر عصیانی که از او صدور یافته بود لعن کرده بودم اکنون باز در مقام اطاعت آمده فرمانبرداری میکند لاجرم من نیز نسبت با او طریقۀ محبّت و عنایت مرعی خواهم داشت که شما نیز او را دوست دارید بعد از آن یحیی بن خالد به بغداد شتافته چنان ظاهر ساخت که خلیفه مرا جهت تعمیر سواد و تفحص مهمات اعمال بدینجانب ارسال داشته است و چند روز به آن اعمال اشتغال نموده آنگاه سندی بن شاهک را در خلوتی طلبیده ما فی الضمیر خود را با او در میان نهاده فرمود که طعام مسموم به آن امام معصوم دادند تا درگذشت و به روایتی که در شواهدالنبوه مسطور است یحیی زهر در رطب تعبیه کرده نزد آن جناب فرستاد و چون امام مظلوم آن را تناول نمود برسمیتش مطلع شد و فرمود که امروز مرا زهر دادند و فردا بدن من زرد خواهدگشت پس نصفی سرخ خواهد شد و پس فردا رنگ تن من سودا پیدا خواهد کرد آنگاه روی به عالم آخرت خواهم آورد چنانچه بر زبان همایونش گذشته بود بوقوع انجامید. در کشف الغمه مسطور است که چون کاظم علیه السلام به فردوس اعلی نقل فرمود سندی بن شاهک هیثم بن عدی و بعضی دیگر از علماء و فقهای بغداد را طلبیده گفت نظر کنید در موسی تا شما را معلوم شود که به اجل طبیعی درگذشته و اثر جراحت و حتف بر اعضای او ظاهر نیست و آن جماعت نظر بر جسد مطهر آن امام عالی گوهر انداختند پس از آن نعش همایونش را برداشته به سر جسر دجله بردند و چون جمعی را مظنه شده بود که امام قایم منتظر موسی بن جعفر است و غیبت آن جناب کنایت از مدت حبس اوست یحیی بن خالد اشارت نمود تا منادی کردند که: موسی بن جعفر الذی تزعم الرافضیه انه لایموت فانظروا الیه. پس مردم درآن امام عالیشأن نگریستند و او را مرده دیدند آنگاه تابوت محفوف برحمت حی لایموت را برداشتند در مقبرۀ بنی هاشم دفن نمودند و حالا آن مزار بزرگوار مطاف صغارو کبار بلاد و امصار است سلام الله علی نبینا و علیه و علی سایرالائمه النظام الی قیام الساعه و ساعهالقیام. ذکر اولاد امام موسی علیه السلام. به قول اکثر علماء کرام و فضلاء عظام کاظم علیه السلام بیست پسر و هژده دختر داشت و اسامی اولاد ذکور آن جناب این است: علی الرضا، زید، ابراهیم. عقیل، هارون، حسن، حسین، عبدالله ، اسماعیل، عبیدالله ، عمر، احمد، جعفر، یحیی، اسحاق، عباس، حمزه، عبدالرحمن، قاسم، جعفرالاصغر، و بعضی عوض عمر محمد نوشته اند و نامهای بنات مکرماتش این است: خدیجه، ام فروه، اسماء، علیه، فاطمه، ساریه، آمنه، ام کلثوم، زینب، ام عبدالله ، زینب الصغری، ام القاسم، حکیمه اسماء، الصغری، محموده، امامه، میمونه، ام سلمه. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آورده است که کاظم رضی الله عنه را سی و هفت فرزند بوده از پسر و دختر علی الرضا و ابراهیم والعباس والقاسم لامهات اولادشتی و اسماعیل و جعفر و هارون والحسن لام ولد. احمد و محمد و حمزه لام ولد. و عبدالله و اسحاق وعبیدالله و زید و الحسین و الفضل و سلیمان لامهات الاولاد و فاطمهالکبری و فاطمهالصغری و ام جعفر و رقیه و حکیمه ام ابیها و رقیه الصغری و کلثوم و لبابه و زینب و خدیجه و علیه و آمنه و حسنه و ساریه و بریهه و عایشه و ام سلمه و میمونه و ام کلثوم و افضل اولاد امام موسی در ایام خروج ابوالبرایابن اهوار والی شده بصره را در حیز تسخیر کشیده آتش در خانه ها و باغات بنی العباس زد و بنابرآن زیدالنار لقب یافت و حسن بن سهل با زیدالنار پیکار کرد او را به دست آورد و به مرو نزد مأمون فرستاد و مأمون آن جناب را پیش برادر بزرگوارش علی الرضا علیه السلام ارسال داشت امام به اطلاق او حکم فرمود اما مدت الحیوه با وی سخن نگفت و آخرالامر مأمون زیدالنار را به زهر هلاک ساخت علمای نسابه گویند که از وی عقب نمانده والعلم عندالله تعالی اما احمد بن موسی بصفت کرم و جلالت قدر و نباهت شأن اتصاف داشت و نزد کاظم رضی الله عنه بغایت عزیز و محترم بود و تمول آن جناب بمرتبه ای رسید که هزار برده آزاد کرد اما محمد بن موسی در قیام لیل و تجدید وضو و گذاردن نماز مبالغۀ تمام مینمود و پیوسته در ادای وظایف طاعات و عبادات اجتهاد میفرمود اما ابراهیم بن موسی بصفت کرم و شجاعت موصوف بود و در زمان مأمون مدتی از قبیل محمد بن زید بن زین العابدین رضی الله عنهم به ایالت ولایت یمن قیام نمود و نسل ابراهیم از دو پسرش موسی و جعفر باقی ماند و همچنین سایر اولاد امجاد کاظم علیه السلام به سمات حمیده و صفات پسندیده اتصاف داشتند و مادام الحیوه تخم هدایت و ارشاد در زمین قلوب سالکان مسالک اسلام میکاشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 76-82). و رجوع به تاریخ کاظمین صص 52-69 و دائره المعارف اسلام ذیل کلمه ’موسی الکاظم’ شود
غاسول، درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضد اسکوربوت و ضد کرم است، غاسول رومی، کهام، کام، شوک القصّار
غاسول، درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضدِ اسکوربوت و ضدِ کرم است، غاسول رومی، کَهام، کام، شَوْکَ الْقَصّار
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری اهواز و14هزارگزی خاوری راه آهن اهواز به خرمشهر کنار راه کارون. دشت و گرمسیری و داری 170 تن سکنه است. آب از کارون دارد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ ایدان هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری اهواز و14هزارگزی خاوری راه آهن اهواز به خرمشهر کنار راه کارون. دشت و گرمسیری و داری 170 تن سکنه است. آب از کارون دارد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ ایدان هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
سید کاظمی، به لطف طبع و جودت ذهن اتصاف داشت و در شیوۀ سپاهیگری سلوک نموده رایت جلادت می افراشت و در اوائل سلطنت خاقان مغفور در ملازمت درگاه عالم پناه بسر میبرد و به موجب فرمان واجب الاذعان جهت رسالت خواجه عمادالدین محمود کاوان که مشهور است بخواجۀ جهان روی توجه به جانب گلبرگه آورد و در وقت مراجعت از راه دریا به فارس رفته در شیراز رحل اقامت انداخت و هم در آن ولایت عازم سفر آخرت گشته خانه تن از مهمان روح بازپرداخت، قصیدۀ شهر آشوب که در مذمت اعیان و اشراف دارالسلطنه هرات منظوم شده از نتایج طبع اوست و مطلع آن قصیده این است. که: شکر خدا که قاضی شهر هری نیم در سلک آدمی صفتانم خری نیم. (رجال کتاب حبیب السیر ص 170). در ترجمه مجالس النفائس آمده است: شخصی کاظم الغیظ بود، ازین جهت کاظمی تخلّص مینمود ولیکن بسی کسی هزال و بر جدال. اما سبک روح پر روح، و در کمال فضل و کمال، سلطان صاحبقران او را به رسالت به هندوستان فرستاد و در وقت مراجعت در ملک عراق توقف نمود بعد از آن چون به شیراز رفت از شر آز و حرص طعام هلاک گشت، زیرا که چندان طعام بنوشید که ممتلی گردید و از درد ابتلا مرد و از جمله اشعار اوست: صبح از افق چو رایت بیضا برآورد آهم علم بر اوج ثریا برآورد و هجو شهرانگیز که جهت عامۀ شهر هری گفته نیکوست و این مطلع آنست: شکر خدا که قاضی شهر هری نیم در سلک آدمی صفتانم، خری نیم (ترجمه مجالس النفائس ص 211). و در صفحۀ 37 همین کتاب آمده:... از حضرت پادشاه به خواجۀ جهان به رسالت رفت و محل آمدن در عراق ماند و در شیراز فوت شد. در سپاهیگری شهرت تمام داشت نظمش روان واقع میشد وقصایدش در رنگ قصاید بابا سودائی بود
سید کاظمی، به لطف طبع و جودت ذهن اتصاف داشت و در شیوۀ سپاهیگری سلوک نموده رایت جلادت می افراشت و در اوائل سلطنت خاقان مغفور در ملازمت درگاه عالم پناه بسر میبرد و به موجب فرمان واجب الاذعان جهت رسالت خواجه عمادالدین محمود کاوان که مشهور است بخواجۀ جهان روی توجه به جانب گلبرگه آورد و در وقت مراجعت از راه دریا به فارس رفته در شیراز رحل اقامت انداخت و هم در آن ولایت عازم سفر آخرت گشته خانه تن از مهمان روح بازپرداخت، قصیدۀ شهر آشوب که در مذمت اعیان و اشراف دارالسلطنه هرات منظوم شده از نتایج طبع اوست و مطلع آن قصیده این است. که: شکر خدا که قاضی شهر هری نیم در سلک آدمی صفتانم خری نیم. (رجال کتاب حبیب السیر ص 170). در ترجمه مجالس النفائس آمده است: شخصی کاظم الغیظ بود، ازین جهت کاظمی تخلّص مینمود ولیکن بسی کسی هزال و بر جدال. اما سبک روح پر روح، و در کمال فضل و کمال، سلطان صاحبقران او را به رسالت به هندوستان فرستاد و در وقت مراجعت در ملک عراق توقف نمود بعد از آن چون به شیراز رفت از شر آز و حرص طعام هلاک گشت، زیرا که چندان طعام بنوشید که ممتلی گردید و از درد ابتلا مرد و از جمله اشعار اوست: صبح از افق چو رایت بیضا برآورد آهم علم بر اوج ثریا برآورد و هجو شهرانگیز که جهت عامۀ شهر هری گفته نیکوست و این مطلع آنست: شکر خدا که قاضی شهر هری نیم در سلک آدمی صفتانم، خری نیم (ترجمه مجالس النفائس ص 211). و در صفحۀ 37 همین کتاب آمده:... از حضرت پادشاه به خواجۀ جهان به رسالت رفت و محل آمدن در عراق ماند و در شیراز فوت شد. در سپاهیگری شهرت تمام داشت نظمش روان واقع میشد وقصایدش در رنگ قصاید بابا سودائی بود
موضعی است به بادیه. (منتهی الارب). سرزمینی است کنار دریا در راه بحرین از بصره. بین آن و بصره دو منزل راه است. چاههای فراوان دارد و آب آن خوردنی است و چشمه های آن آشکار است و اکثر شاعران یاد آن کرده اند: یا حبّذاالبرق من اکناف کاظمه یسعی علی قصرات المرخ والعشر ﷲ در بیوت کان یعشقها قلبی و یالفها ان طیبت بصر فقدتها فقد ظمئآن ادواته والقیظ یحذف وجه الارض بالشرر امنیهالنفس ان تزداد ثانیه وحالنا و الامانی حلوهالثمر. (معجم البلدان). و ’الخرم’ جبیلات بکاظمه و انوف جبال. (المعرب جوالیقی ص 131). و مضی معه ناس من قیس فیهم الضحاک بن عبداﷲ و عبدالله بن رزین، حتی قدموالحجاز فنزل مکه فجعل راجز لعبدالله بن عباس یسوق له فی الطریق و یقول: صبحت من کاظمهالقصرالخرب مع ابن عباس بن عبدالمطلب. (عقدالفرید ج 5 ص 116)
موضعی است به بادیه. (منتهی الارب). سرزمینی است کنار دریا در راه بحرین از بصره. بین آن و بصره دو منزل راه است. چاههای فراوان دارد و آب آن خوردنی است و چشمه های آن آشکار است و اکثر شاعران یاد آن کرده اند: یا حبّذاالبرق من اکناف کاظمه یسعی علی قصرات المرخ والعشر ﷲ در بیوت کان یعشقها قلبی و یالفها اِن طیبت بصر فقدتها فقد ظمئآن ادواته والقیظ یحذف وجه الارض بالشرر امنیهالنفس ان تزداد ثانیه وحالنا و الامانی حلوهالثمر. (معجم البلدان). و ’الخُرم’ جبیلات بکاظمه و انوف جبال. (المعرب جوالیقی ص 131). و مضی معه ناس من قیس فیهم الضحاک بن عبداﷲ و عبدالله بن رزین، حتی قدموالحجاز فنزل مکه فجعل راجز لعبدالله بن عباس یسوق له فی الطریق و یقول: صبحت من کاظمهالقصرالخرب مع ابن عباس بن عبدالمطلب. (عقدالفرید ج 5 ص 116)
شاعر. آنکه سخن را موزون کند. (ناظم الاطباء). درکشندۀ سخن در وزن. (آنندراج). شعرگوینده. (ناظم الاطباء). مقابل ناثر، کسی که مروارید را به رشته کشد. (ناظم الاطباء). به رشته کشندۀ مرواریدها و جز آنها. (فرهنگ نظام) ، چیزی را به چیزی ضم کننده. (آنندراج). جمعکننده. (ناظم الاطباء). جمعکننده میان چیزها. (فرهنگ نظام) ، آراینده. (آنندراج). آرایش کننده. (ناظم الاطباء) ، ترتیب دهنده. (آنندراج). نظم دهنده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). نسق دهنده. - ناظم جلسه، آنکه نظم و ترتیب مجلس به عهدۀ اوست. که مجلس را منظم می دارد. ، بند و بست کننده، حاکم. فرمانروا. (ناظم الاطباء) ، دجاجه ناظم، مرغی که خایه دارد. (مهذب الاسماء). ماکیان که تخم در شکم دارد. (منتهی الارب) : ذوالدجاج را دجاجۀ ناظم شمارد. (درۀ نادره چ سیدجعفر شهیدی ص 69) ، نام صاحب یک رتبۀ دولتی است که به اختلاف زمان فرق می کرده و با لفظ دیگر جفت شده لقب دولتی می ساخته مثل ناظم دفتر و ناظم الدوله. (فرهنگ نظام) ، در مدارس، معاون رئیس و مدیر دبستان یا دبیرستان. مرتبه ای دون مدیر در مدارس، ماهی یا سوسماری که دارای دو خط نظام باشد. (ناظم الاطباء) : نظمت الضبه بیضها فی بطنها، صار فیه البیض نظامین فهی، ناظم. (معجم متن اللغه). نظم السمکه و الضبه، اتت بانظومتین، فهی ناظم. (اقرب الموارد) ، آلتی از آلات لکوموتیو
شاعر. آنکه سخن را موزون کند. (ناظم الاطباء). درکشندۀ سخن در وزن. (آنندراج). شعرگوینده. (ناظم الاطباء). مقابل ناثر، کسی که مروارید را به رشته کشد. (ناظم الاطباء). به رشته کشندۀ مرواریدها و جز آنها. (فرهنگ نظام) ، چیزی را به چیزی ضم کننده. (آنندراج). جمعکننده. (ناظم الاطباء). جمعکننده میان چیزها. (فرهنگ نظام) ، آراینده. (آنندراج). آرایش کننده. (ناظم الاطباء) ، ترتیب دهنده. (آنندراج). نظم دهنده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). نسق دهنده. - ناظم جلسه، آنکه نظم و ترتیب مجلس به عهدۀ اوست. که مجلس را منظم می دارد. ، بند و بست کننده، حاکم. فرمانروا. (ناظم الاطباء) ، دجاجه ناظم، مرغی که خایه دارد. (مهذب الاسماء). ماکیان که تخم در شکم دارد. (منتهی الارب) : ذوالدجاج را دجاجۀ ناظم شمارد. (درۀ نادره چ سیدجعفر شهیدی ص 69) ، نام صاحب یک رتبۀ دولتی است که به اختلاف زمان فرق می کرده و با لفظ دیگر جفت شده لقب دولتی می ساخته مثل ناظم دفتر و ناظم الدوله. (فرهنگ نظام) ، در مدارس، معاون رئیس و مدیر دبستان یا دبیرستان. مرتبه ای دون مدیر در مدارس، ماهی یا سوسماری که دارای دو خط نظام باشد. (ناظم الاطباء) : نظمت الضبه بیضها فی بطنها، صار فیه البیض نظامین فهی، ناظم. (معجم متن اللغه). نظم السمکه و الضبه، اتت بانظومتین، فهی ناظم. (اقرب الموارد) ، آلتی از آلات لکوموتیو
سربند هرچیزی و هرآنچه چیزی را مسدود کند و شکافی را پر نماید، استواری و پایداری و قرار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه اخذ بکظام الامر، ای بالثقه
سربند هرچیزی و هرآنچه چیزی را مسدود کند و شکافی را پر نماید، استواری و پایداری و قرار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه اخذ بکظام الامر، ای بالثقه
زنی را گویند که شوهرش مرده یا طلاق گرفته باشد. (برهان) (از آنندراج). عوان. ثیب. بیوه: پای تو از میانه رفت و زنت ماند کالم که نیز نکند شوی. منجیک (از فرهنگ اسدی ص 339). ای جنگی (ختلی ؟) کالم شده بر دست براهیم مر خواجه ات را خیز بریش اندر کم جوی (کذا) . منجیک (از فرهنگ اسدی ص 339). عروس مدح تو بکر آید از سراچۀ طبعم نه همچو زان دگر شاعران عجوزه و کالم. ابن یمین. هرکجا ریدکی بود تکلم هر کجا کالمی بود خصیم. طیان. ، ضد باکره یعنی زنی که بکارت او رفته باشد. (غیاث). زن شوی کرده. زنی که دوشیزگی او ربوده شده باشد. کالمه. (آنندراج). و رجوع به کالمه شود
زنی را گویند که شوهرش مرده یا طلاق گرفته باشد. (برهان) (از آنندراج). عوان. ثیب. بیوه: پای تو از میانه رفت و زنت ماند کالم که نیز نکند شوی. منجیک (از فرهنگ اسدی ص 339). ای جنگی (ختلی ؟) کالم شده بر دست براهیم مر خواجه ات را خیز بریش اندر کم جوی (کذا) . منجیک (از فرهنگ اسدی ص 339). عروس مدح تو بکر آید از سراچۀ طبعم نه همچو زان دگر شاعران عجوزه و کالم. ابن یمین. هرکجا ریدکی بود تکلم هر کجا کالمی بود خصیم. طیان. ، ضد باکره یعنی زنی که بکارت او رفته باشد. (غیاث). زن شوی کرده. زنی که دوشیزگی او ربوده شده باشد. کالمه. (آنندراج). و رجوع به کالمه شود
نصیرالدوله ناظم الملک جین قلیج بهادر ظفرجنگ از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن ’در نظم اشعار با میرزا محمدحسن قتیل مشاورت می کرد’. او راست: تیر نگاه مست تو دانی کجا نشست بر دل نشست و خوب نشست و بجا نشست. * ای که از روز قیامت خبری می گوئی گوئیا از شب هجران خبری نیست ترا. * دوستان نیست عجب گر به دل آرامم نیست که به کام دل ناکام دلارامم نیست. رجوع به صبح گلشن ص 500 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4550 شود عبدالله شیرازی (میرزا...). از شاعران قرن سیزدهم هجری است در نسخۀ خطی تذکرۀثمر تألیف ثمر نائینی موجود در کتاب خانه مجلس از او ذکری رفته است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود علی بن علی اکبر ایروانی، از شاعران است و در تذکرۀ خطی ’نامۀ فرهنگیان’ از او ذکری شده است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود
نصیرالدوله ناظم الملک جین قلیج بهادر ظفرجنگ از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن ’در نظم اشعار با میرزا محمدحسن قتیل مشاورت می کرد’. او راست: تیر نگاه مست تو دانی کجا نشست بر دل نشست و خوب نشست و بجا نشست. * ای که از روز قیامت خبری می گوئی گوئیا از شب هجران خبری نیست ترا. * دوستان نیست عجب گر به دل آرامم نیست که به کام دل ناکام دلارامم نیست. رجوع به صبح گلشن ص 500 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4550 شود عبدالله شیرازی (میرزا...). از شاعران قرن سیزدهم هجری است در نسخۀ خطی تذکرۀثمر تألیف ثمر نائینی موجود در کتاب خانه مجلس از او ذکری رفته است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود علی بن علی اکبر ایروانی، از شاعران است و در تذکرۀ خطی ’نامۀ فرهنگیان’ از او ذکری شده است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 25هزارگزی جنوب مهاباد و یکهزار و پانصدگزی راه شوسۀ مهاباد به سردشت. ناحیه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل است و چهل تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. محصول آن غلات، توتون، حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 25هزارگزی جنوب مهاباد و یکهزار و پانصدگزی راه شوسۀ مهاباد به سردشت. ناحیه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل است و چهل تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. محصول آن غلات، توتون، حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دوایی است و آن نوعی از انگدان باشد و آن را انجدان رومی گویند. ضیق النفس را نافع است و بعضی گویند کاشم تخم انجدان رومی است. گرم و خشک است. (برهان). اسم فارسی است و به یونانی لیفطیون و در دیلم زیرۀ کوهی نامند. منبتش کوههای بلند جنگل دار است. ساقش باریک شبیه به ساق شبت و پرگره و برگش مانند برگ اکلیل الملک و از آن نرمتر و خوشبوی، و برگ اعالی ساق باریکتر و پرشکافتر و آخر ساق چتردار و ثمرش سیاه، و از بادیان بالیده تر و تند طعم و با عطریت و بیخش شبیه به بیخ انجدان و خوشبوی و مستعمل تخم و بیخ اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن)
دوایی است و آن نوعی از انگدان باشد و آن را انجدان رومی گویند. ضیق النفس را نافع است و بعضی گویند کاشم تخم انجدان رومی است. گرم و خشک است. (برهان). اسم فارسی است و به یونانی لیفطیون و در دیلم زیرۀ کوهی نامند. منبتش کوههای بلند جنگل دار است. ساقش باریک شبیه به ساق شبت و پرگره و برگش مانند برگ اکلیل الملک و از آن نرمتر و خوشبوی، و برگ اعالی ساق باریکتر و پرشکافتر و آخر ساق چتردار و ثمرش سیاه، و از بادیان بالیده تر و تند طعم و با عطریت و بیخش شبیه به بیخ انجدان و خوشبوی و مستعمل تخم و بیخ اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن)
کالمه پارسی است زنی را گویند که شوهرش مرده و پیر بمانده عروس مدح تو بکر آمد از سراچه فکرم نه هم چو زان دگر شاعران عجوزه و کالم (ابن یمین) فرانسوی آرام آسوده فرو نشسته: چون درد یا خشم آسایش خاموشی فرو نشستگی زنی که شوهرش مرده یا طق گرفته باشد بیوه: (پای تو از میانه رفت و زنت ماند کالم که نیز نکند شوی)
کالمه پارسی است زنی را گویند که شوهرش مرده و پیر بمانده عروس مدح تو بکر آمد از سراچه فکرم نه هم چو زان دگر شاعران عجوزه و کالم (ابن یمین) فرانسوی آرام آسوده فرو نشسته: چون درد یا خشم آسایش خاموشی فرو نشستگی زنی که شوهرش مرده یا طق گرفته باشد بیوه: (پای تو از میانه رفت و زنت ماند کالم که نیز نکند شوی)
پارسی تازی گشته کاشم به زبان دیلمی زیره موهی را گویند نوعی انگدان که معطر است و در مناطق کوهستانی اروپای مرکزی میروید. گیاهی است دایمی که بارتفاع 2 متر هم میرسد و شاخ و برگش کم و برگهایش سبز بریده بریده میباشد. گلهایش زرد مایل بسبز و میوه اش تخم مرغی است. ریشه اش خاکستری رنگ و نرم و خوشبو و تلخ مزه است و چون اندامهای این گیاه طعم ادویه یی دارند برای چاشنی اغذیه بکار میروند و در طب نیز برای زیاد کردن ادرار مصرف میشوند انجدان رومی انگدان رومی انگژد رومی لیفسطیقون. یا کاشن رومی. گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش دارای بریدگیهای زیاد و رنگ گلهایش سفید یا قرمز است. این گیاه در اماکن خشک اروپای جنوبی میروید. ریشه اش در طب قدیم بعنوان دوای صرع تجویز میشده است حرای رومی سیسالیوس ساسالیوس سسالی
پارسی تازی گشته کاشم به زبان دیلمی زیره موهی را گویند نوعی انگدان که معطر است و در مناطق کوهستانی اروپای مرکزی میروید. گیاهی است دایمی که بارتفاع 2 متر هم میرسد و شاخ و برگش کم و برگهایش سبز بریده بریده میباشد. گلهایش زرد مایل بسبز و میوه اش تخم مرغی است. ریشه اش خاکستری رنگ و نرم و خوشبو و تلخ مزه است و چون اندامهای این گیاه طعم ادویه یی دارند برای چاشنی اغذیه بکار میروند و در طب نیز برای زیاد کردن ادرار مصرف میشوند انجدان رومی انگدان رومی انگژد رومی لیفسطیقون. یا کاشن رومی. گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش دارای بریدگیهای زیاد و رنگ گلهایش سفید یا قرمز است. این گیاه در اماکن خشک اروپای جنوبی میروید. ریشه اش در طب قدیم بعنوان دوای صرع تجویز میشده است حرای رومی سیسالیوس ساسالیوس سسالی