بمعنی کوس باشد که نقارۀ بزرگ است، (برهان) : هم او ریخت در طاس حکمت زلال هم او کوفت بر کاس دولت دوال، امیرخسرو دهلوی، ، خوک، (لغت فرس اسدی)، بمعنی خوک نر هم آمده است که جفت خوک باشد، (برهان)، در عربی کاسه و پیاله را گویند، (برهان)، کأس، رجوع به کأس شود، در اصطلاح بنایان فرورفته، مقابل قوزدار، قوزی، تیره و به رنگ زاغ، ازرق، کبود: عینک کاس، شیشۀ کاس، نامی از نامهای مردم گیلان، کاس آقا، کاس گل، غالباً به افراد کبودچشم گفته میشود
بمعنی کوس باشد که نقارۀ بزرگ است، (برهان) : هم او ریخت در طاس حکمت زلال هم او کوفت بر کاس دولت دوال، امیرخسرو دهلوی، ، خوک، (لغت فرس اسدی)، بمعنی خوک نر هم آمده است که جفت خوک باشد، (برهان)، در عربی کاسه و پیاله را گویند، (برهان)، کأس، رجوع به کأس شود، در اصطلاح بنایان فرورفته، مقابل قوزدار، قوزی، تیره و به رنگ زاغ، ازرق، کبود: عینک کاس، شیشۀ کاس، نامی از نامهای مردم گیلان، کاس آقا، کاس گل، غالباً به افراد کبودچشم گفته میشود
پارسی تازی گشته کاسه واژه کاسه ریشه ای پهلوی دارد چنانکه به لاک پشت یا کاسه پشت در پهلوی کاسوک گفته میشود برخی از فرهنگ ها کاسه را بر گرفته از کاس تازی دانسته اند کاسه پارسی است کک کاک تشت. فرانسوی واتدن کی وتی که وات های سر بی چاپ را در خانه های آن می نهند ظرفی که در آن مایع نوشند، کاسه پیاله
پارسی تازی گشته کاسه واژه کاسه ریشه ای پهلوی دارد چنانکه به لاک پشت یا کاسه پشت در پهلوی کاسوک گفته میشود برخی از فرهنگ ها کاسه را بر گرفته از کاس تازی دانسته اند کاسه پارسی است کک کاک تشت. فرانسوی واتدن کی وتی که وات های سر بی چاپ را در خانه های آن می نهند ظرفی که در آن مایع نوشند، کاسه پیاله
مرد شکننده. (منتهی الارب). شکننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، کسّر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قاطع. رجوع به قاطع شود، دردی است که صاحبش آن عضو را پندارد که میشکند. (شرح نصاب) (غیاث) (آنندراج). یکی از پانزده درد که در عربی نام مخصوص دارند. رجوع به ’مکسر’ شود، عقاب. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه). عقاب کاسر، عقابی که وقت فروآمدن پرها را فراهم آورد. (ناظم الاطباء)
مرد شکننده. (منتهی الارب). شکننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، کُسَّر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قاطع. رجوع به قاطع شود، دردی است که صاحبش آن عضو را پندارد که میشکند. (شرح نصاب) (غیاث) (آنندراج). یکی از پانزده درد که در عربی نام مخصوص دارند. رجوع به ’مکسر’ شود، عقاب. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه). عقاب کاسر، عقابی که وقت فروآمدن پرها را فراهم آورد. (ناظم الاطباء)
کاستر. انواع پست ماهوت چون شالکی. (دیوان نظام قاری معروف به شیخ البسه ص 203) : هر جامه بود لایق چیزی بدوختن کتان بدرز بخیه و کاسر شلال یافت. نظام قاری (دیوان ص 51). نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر پادشاهی که بهمسایه گدائی دارد. نظام قاری (دیوان ص 65). ارمک امیری صوفک فقیری اطلس چو شاهی کاسر گدائی. نظام قاری (دیوان ص 110). مجوی از آستر رویی به جامه توخود از کاسر دیبا نیابی. نظام قاری (دیوان ص 110). بکامو یقۀ قاقم چنانست که دوزی وصله بر کاسر ز کتان. نظام قاری (دیوان ص 120). گر چو کرباس پاره ام بکنی روی کاسر بچشم من نه خوش است. نظام قاری (دیوان ص 125). وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال. نظام قاری (دیوان ص 127). اگر چه هر دو سفیدند کاسر وسالو ازین کنند بدستار، از آن بپاتاوه. ؟
کاستر. انواع پست ماهوت چون شالکی. (دیوان نظام قاری معروف به شیخ البسه ص 203) : هر جامه بود لایق چیزی بدوختن کتان بدرز بخیه و کاسر شلال یافت. نظام قاری (دیوان ص 51). نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر پادشاهی که بهمسایه گدائی دارد. نظام قاری (دیوان ص 65). ارمک امیری صوفک فقیری اطلس چو شاهی کاسر گدائی. نظام قاری (دیوان ص 110). مجوی از آستر رویی به جامه توخود از کاسر دیبا نیابی. نظام قاری (دیوان ص 110). بکامو یقۀ قاقم چنانست که دوزی وصله بر کاسر ز کتان. نظام قاری (دیوان ص 120). گر چو کرباس پاره ام بکنی روی کاسر بچشم من نه خوش است. نظام قاری (دیوان ص 125). وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال. نظام قاری (دیوان ص 127). اگر چه هر دو سفیدند کاسر وسالو ازین کنند بدستار، از آن بپاتاوه. ؟
ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج. متاع ناروان. (منتهی الارب). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف. زائف: بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی. رودکی. بازار زهد کاسد، سوق فسوق رائج افکنده خوار، دانش گشته روان مرائی. ناصرخسرو. در عهد او (وزیر ابوالعباس) مکتوبات دیوانی بپارس نقل میکردند و بازار فضل کاسد شده بود... (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). متاع ٌ کاسد، متاع ناروان. سوق کاسد، بازار ایستاده. بازار ناروان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حیوان کاسد الاذعان، حیوان غیرناطق. (ناظم الاطباء)، ناتمام در مقدار و کمیت ودر منزلت و خوار و حقیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کساد شود
ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج. متاع ناروان. (منتهی الارب). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف. زائف: بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی. رودکی. بازار زهد کاسد، سوق فسوق رائج افکنده خوار، دانش گشته روان مرائی. ناصرخسرو. در عهد او (وزیر ابوالعباس) مکتوبات دیوانی بپارس نقل میکردند و بازار فضل کاسد شده بود... (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). متاع ٌ کاسد، متاع ناروان. سوق کاسد، بازار ایستاده. بازار ناروان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حیوان کاسد الاذعان، حیوان غیرناطق. (ناظم الاطباء)، ناتمام در مقدار و کمیت ودر منزلت و خوار و حقیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کساد شود
کاسجوک. خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان). رکاشه و ریکاشه. (جهانگیری) (انجمن آرا). تشی. نوعی از قنفذ کبیر جبلی: بروی صف شده از زخم یاسج همه اعضاش همچون پشت کاسج. نزاری قهستانی (ازجهانگیری). و رجوع به کاسجوک و تشی شود
کاسجوک. خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان). رکاشه و ریکاشه. (جهانگیری) (انجمن آرا). تشی. نوعی از قنفذ کبیر جبلی: بروی صف شده از زخم یاسج همه اعضاش همچون پشت کاسج. نزاری قهستانی (ازجهانگیری). و رجوع به کاسجوک و تشی شود
نعت فاعلی از کسب. کسی که کسب کند. ج، کسبه و کاسبون. (ناظم الاطباء). و کاسبین، ورزنده و یابنده. (ناظم الاطباء) ، جمعکننده و طلب کننده و حاصل کننده. (فرهنگ نظام) ، کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل میکند. فرهنگستان بجای کاسب پیشه ور را وضع کرده. (فرهنگ نظام). و رجوع به واژه های فرهنگستان شود. پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفت. (ناظم الاطباء). - امثال: کاسب حبیب خداست. حدیث: الکاسب حبیب اﷲ. (امثال و حکم دهخدا) : رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو از توکل در سبب کاهل مشو. مولوی. ، گیرندۀ تاوان و جریمانه. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از کسب. کسی که کسب کند. ج، کسبه و کاسبون. (ناظم الاطباء). و کاسبین، ورزنده و یابنده. (ناظم الاطباء) ، جمعکننده و طلب کننده و حاصل کننده. (فرهنگ نظام) ، کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل میکند. فرهنگستان بجای کاسب پیشه ور را وضع کرده. (فرهنگ نظام). و رجوع به واژه های فرهنگستان شود. پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفت. (ناظم الاطباء). - امثال: کاسب حبیب خداست. حدیث: الکاسب حبیب اﷲ. (امثال و حکم دهخدا) : رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو از توکل در سبب کاهل مشو. مولوی. ، گیرندۀ تاوان و جریمانه. (ناظم الاطباء)
کاستن، کاهیدن، نقصان: چو خورشید بی کاست بادی و راست بداندیش چون ماه بگرفته کاست، اسدی، گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست، ناصرخسرو، ازیرا که همچون گیا در جهان رونده ست همواره بیشی و کاست، ناصرخسرو، آفت کاست یافت بر من دست انده خواست گشت بر من چیر، مسعودسعد، گر شمع تویی مرا چرا باید سوخت ور ماه تویی مرا چرا باید کاست، امیر معزی (از جهانگیری)، زآنکه در حسن برافزونی و بر کاست نه ای من بعشق تو بر افزونم و بر کاست نیم، سوزنی، ، کم، ناقص، مقابل فزود: هست لایق با چنین اقرار راست آن نصیحت ها و آن کردار کاست، مولوی، دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست کو بدریاها نگردد کم ّ و کاست، مولوی، ببند ای پسر دجله در آب کاست که سودی ندارد چو سیلاب خاست، سعدی (بوستان)، ، کاسته، گمشده، (جهانگیری)، نقصان یافته، ماضی کاستن، (برهان) : یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست چه افزود بر کوه و از وی چه کاست، نظامی (اقبالنامه ص 247)، نانم افزود و آبرویم کاست بی نوائی به از مذلت خواست، سعدی، ، دروغ باشد که عربان کذب گویند، (برهان)، گاهی افادۀ معنی دروغ و کج نیز کند، (آنندراج)
کاستن، کاهیدن، نقصان: چو خورشید بی کاست بادی و راست بداندیش چون ماه بگرفته کاست، اسدی، گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست، ناصرخسرو، ازیرا که همچون گیا در جهان رونده ست همواره بیشی و کاست، ناصرخسرو، آفت کاست یافت بر من دست انده خواست گشت بر من چیر، مسعودسعد، گر شمع تویی مرا چرا باید سوخت ور ماه تویی مرا چرا باید کاست، امیر معزی (از جهانگیری)، زآنکه در حسن برافزونی و بر کاست نه ای من بعشق تو بر افزونم و بر کاست نیم، سوزنی، ، کم، ناقص، مقابل فزود: هست لایق با چنین اقرار راست آن نصیحت ها و آن کردار کاست، مولوی، دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست کو بدریاها نگردد کم ّ و کاست، مولوی، ببند ای پسر دجله در آب کاست که سودی ندارد چو سیلاب خاست، سعدی (بوستان)، ، کاسته، گمشده، (جهانگیری)، نقصان یافته، ماضی کاستن، (برهان) : یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست چه افزود بر کوه و از وی چه کاست، نظامی (اقبالنامه ص 247)، نانم افزود و آبرویم کاست بی نوائی به از مذلت خواست، سعدی، ، دروغ باشد که عربان کذب گویند، (برهان)، گاهی افادۀ معنی دروغ و کج نیز کند، (آنندراج)
شکننده یکی از انواع پست ماهوت چون شالکی: (نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر پادشاهی که بهمسایه گدایی دارد) (نظام قاری) شکننده قاطع، دردی است که صاحبش پندارد که عضو دردناک میشکند. یا عقاب کاسر. عقابی که وقت فرود آمدن پرها را فراهم آورد
شکننده یکی از انواع پست ماهوت چون شالکی: (نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر پادشاهی که بهمسایه گدایی دارد) (نظام قاری) شکننده قاطع، دردی است که صاحبش پندارد که عضو دردناک میشکند. یا عقاب کاسر. عقابی که وقت فرود آمدن پرها را فراهم آورد
بی رواگ بی خریدار ناروا نارایج بی رونق مقابل روا رواج: (بازار حکمت کاسد و مزاج اهل شریعت فاسد) (جامع الحکمتین) یا کالای (متاع) کاسد. متاعی که از آن استقبال نکنند کالای ناروان
بی رواگ بی خریدار ناروا نارایج بی رونق مقابل روا رواج: (بازار حکمت کاسد و مزاج اهل شریعت فاسد) (جامع الحکمتین) یا کالای (متاع) کاسد. متاعی که از آن استقبال نکنند کالای ناروان