بمعنی کوس باشد که نقارۀ بزرگ است، (برهان) : هم او ریخت در طاس حکمت زلال هم او کوفت بر کاس دولت دوال، امیرخسرو دهلوی، ، خوک، (لغت فرس اسدی)، بمعنی خوک نر هم آمده است که جفت خوک باشد، (برهان)، در عربی کاسه و پیاله را گویند، (برهان)، کأس، رجوع به کأس شود، در اصطلاح بنایان فرورفته، مقابل قوزدار، قوزی، تیره و به رنگ زاغ، ازرق، کبود: عینک کاس، شیشۀ کاس، نامی از نامهای مردم گیلان، کاس آقا، کاس گل، غالباً به افراد کبودچشم گفته میشود