جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کاسج

کاسج

کاسج
کاسجوک. خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان). رکاشه و ریکاشه. (جهانگیری) (انجمن آرا). تشی. نوعی از قنفذ کبیر جبلی:
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضاش همچون پشت کاسج.
نزاری قهستانی (ازجهانگیری).
و رجوع به کاسجوک و تشی شود
لغت نامه دهخدا

کاسک

کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
کاسک
فرهنگ فارسی عمید

کاست

کاست
محفظۀ پلاستیکی مستطیل شکل و کوچک دارای دو قرقره که نوار به دور آن ها پیچیده می شود
کاست
فرهنگ فارسی عمید

کاسب

کاسب
کسی که مغازه ای دارد و در آن کالایی را خرید و فروش می کند، کنایه از کسی که برای به دست آوردن چیزی می کوشد، کوشنده
کاسب
فرهنگ فارسی عمید

کاسر

کاسر
شکننده، ویژگی آنچه احتمال شکسته شدن دارد، ظریف، آسیب پذیر
کاسر
فرهنگ فارسی عمید