جدول جو
جدول جو

معنی کاردچین - جستجوی لغت در جدول جو

کاردچین
دهی از دهستان میشه پارۀ بخش کلیبر شهرستان اهر، 19500 گزی جنوب کلیبر، ده هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 75 تن باشد، آب از دو رشته چشمه دارد، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن گلیم بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارولین
تصویر کارولین
(دخترانه)
نام ناحیه ای در آمریکای شمالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامدین
تصویر کامدین
(پسرانه)
خواسته دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دردچین
تصویر دردچین
آنکه یا آنچه درد را بردارد و برطرف سازد، علاج کنندۀ درد، دلسوز و غم خوار، کسی که از فرط مهر و محبت آرزو کند که درد و مرض محبوبش به جان وی افتد و بلاگردان او شود، برای مثال بدین آسمانی زمین توام / ز چینم ولی دردچین توام (نظامی۶ - ۹۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارابین
تصویر کارابین
نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردانی
تصویر کاردانی
کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگزین
تصویر کارگزین
آنکه کاری برای کسی برگزیند، کارگزیننده، برگزینندۀ کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردان
تصویر کاردان
باتجربه، کارآزموده، دارای مدرک فوق دیپلم، خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارچین
تصویر دارچین
درختی با شاخه های دراز و باریک و به شکل بوته، برگ های همیشه سبز، گل های سفید و خوشه ای و پوست قهوه ای رنگ که در مناطق گرمسیر می روید، پوست خشک شدۀ این درخت که به عنوان ادویه استفاده می شود و از آن اسانس می گیرند و در ساختن لیکورها نیز استعمال می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوردین
تصویر کوردین
جامۀ پشمین ضخیم، گلیم، پلاس، کوردی، گوردین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارچین
تصویر خارچین
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خاربند، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاندرین
تصویر کاندرین
که اندر این
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمرچین
تصویر کمرچین
قسمت چین دار لباس در کمرگاه، نوعی لباس مردانه که در قسمت کمر چین داشته است
فرهنگ فارسی عمید
حالت و چگونگی شخص کاردان، عمل کاردان، زیرکی و وقوف و عقل و فراست، (ناظم الاطباء)، رجوع به کاردان شود: احمد بن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت، (تاریخ بیهقی)، این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی، و شغل عرب و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596)،
عجب داشتم از کاردانی و عقل شما که بحکم همسایگی تا این غایت از جانب ما التماس نکردید و آرزوئی نخواستید، (راحه الصدور راوندی)،
جهاندیده دستور فریادرس
گشاد از سر کاردانی نفس،
نظامی،
لیکن بحساب کاردانی
بی غیرتی است بی زبانی،
نظامی،
بدان کاردانی و کارآگهی
چو بنشست بر تخت شاهنشهی ...
نظامی،
بخت و دولت بکاردانی نیست
جز بتأیید آسمانی نیست،
سعدی،
حیف بردن ز کاردانی نیست
با گرانان به از گرانی نیست،
سعدی (هزلیات)،
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
دهی است از قراء استرآباد. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد ص 170)
لغت نامه دهخدا
(یَ اَ تَ)
انجام دادن کاری و شغلی، کار دیدن برای کسی (کسی را) ، ایجاد واقعه و حادثه برای وی، تجربه یافتن
لغت نامه دهخدا
جزایر، مجمع الجزایر پرتقال در اقیانوس اطلس در مغرب ’سنگال’، جمعیت 149800 تن است. دارای آب و هوای مطبوع، کرسی آن ’پورتوپرابا’ است در جزیره ’سانتیاگو’
لغت نامه دهخدا
اصطلاح محلی رعایای گیلان است و به چوبهای تیز شده ای که بزمین فرومیرود و در سدسازی برای استفاده از آب رودها استعمال میشود اطلاق میکنند، شاید ترکیبی از دار (پایه) و چین باشد
لغت نامه دهخدا
(گُ)
رئیس کارگزینی. (فرهنگستان). رجوع به کارگزینی شود. تعیین کننده کار خدمت گزاران
لغت نامه دهخدا
ژیوزوئه، شاعر و منتقد ایتالیائی متولد در ’وال دی کاستلو’ (1835- 1907 میلادی)، وی بضد رومانتیسم به عکس العمل برخاست و برای مکتب تازه ای هّم خود را مصروف ساخت، از این جهت در ادبیات جدید ایتالیا تأثیری عظیم کرد و به سال 1906 برندۀ جایزۀ نوبل گردید
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ماتیلد. ملکۀ دانمارک متولد در ’سیسیل’ (هانور) (1751- 1775 میلادی) زن ’کریستیان هفتم’ که مجنون و مخبط بود. وی با عاشق خود ’استروئنسه’ کشور را اداره میکرد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام دو کشورامریکای شمالی ’کارولین شمالی’ و ’کارولین جنوبی’ است. نخستین حاکم نشین ’رالای’ و دارای 2570000 و دومی حاکم نشین ’کلمبیا’ و دارای 1683000 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
درختی است که در هندوستان وچین می روید، شاخه های آن دراز و باریک و بشکل بوته و بلندیش تا دو متر می رسد، که برای خوشبو کردن اغذیه بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی ماهی دریائی است از نوع (آلوز) شبیه به شاه ماهی ولی کوچکتر از آن بطول نزدیک به 52 صدم گز، موسم صید آن از خرداد تا آبان است
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی دکارت باور دکارتی: کسی که نهاده های فرزانی دکارت را باور دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارد زن
تصویر کارد زن
کسی که با کارد بدیگری ضربت زند چاقوکش
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تفنگ کوتاه و سبک که مدتی طولانی مورد استعمال سواره نظام و شکاریان پیاده اروپای غربی بود، نوعی مدبر که در کوهنوردی هنگام استفاده از طناب بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردانی
تصویر کاردانی
دانندگی کار، شناسندگی کار، اطلاع، بصیرت، وزارت، دوره تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاردهی
تصویر کاردهی
استخدام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاردان
تصویر کاردان
صاحب نظر، صاحبنظر
فرهنگ واژه فارسی سره
آزمودگی، استادی، بصیرت، تخصص، حذاقت، خبرگی، کارآیی، کارآزمودگی، مهارت، وقوف 2، فوق دیپلم
متضاد: بی تجربگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جای قاشق ظرف قاشق
فرهنگ گویش مازندرانی
از لباسهای قدیمی شبیه پالتو که قسمت کمر آن چین خورده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه های چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی