جدول جو
جدول جو

معنی کارگزین

کارگزین
آنکه کاری برای کسی برگزیند، کارگزیننده، برگزینندۀ کار
تصویری از کارگزین
تصویر کارگزین
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کارگزین

کارگزین

کارگزین
رئیس کارگزینی. (فرهنگستان). رجوع به کارگزینی شود. تعیین کننده کار خدمت گزاران
لغت نامه دهخدا

کارتزین

کارتزین
فرانسوی دکارت باور دکارتی: کسی که نهاده های فرزانی دکارت را باور دارد
فرهنگ لغت هوشیار

کارگزینی

کارگزینی
اداره ایست که در وزارتخانه بکار اعضا رسیدگی گرده شغل آنها را معین و تغییر ماموریت آنها را مطابق اطلاعات و احتیاج و شایستگی هر یک تعیین می نماید و سابقاً استخدام پرسنل نامیده می شد
فرهنگ لغت هوشیار

کارگزینی

کارگزینی
به کار گماشتن (کسی را)، اداره ای که به کار استخدام، ماموریت، ترفیع، انتقال، بازنشستگی و سایر امور مربوط به کارمندان و کارکنان یک سازمان می پردازد، اداره استخدام
کارگزینی
فرهنگ فارسی معین

کارگزینی

کارگزینی
بخشی در ادارات که مسئول نگه داشتن سوابق خدمت کارمندان آن اداره و تغییر ماموریت آن ها است، واحد استخدام
فرهنگ فارسی عمید

کارزین

کارزین
قلعۀ کارزین قلعۀ کارزین قلعه ای است نه چنان محکم که این دیگر قلاع و گرمسیر سخت است و بر کنار رود ثکان نهاده است و آب دزدی کرده اند که آب قلعه از آنجاست، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 159)، بکارزین قلعه ای محکم است و آب دزدکی کرده اند که از رود ثکان آب بقلعه میبرند و هرم و کاریان ازین اعمال است، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135)، و رجوع به کارزین شود
رود خانه کارزین آبش شیرین مایل بشوری است آب رود خانه شور جهرم و آب رود خانه خضر و آب رود خانه صیمکان بهم پیوسته چون تنگ کارزین بگذرد آن را رود خانه کارزین گویند و رجوع به کارزین شود
لغت نامه دهخدا

کارزین

کارزین
شهری است به فارس. (انساب سمعانی ورق 470 ب) (معجم البلدان). یاقوت این کلمه رابه فتح راء و کسر زاء آورده است. شهری وسط است و گرمسیر و در آنجا درختان خرما بسیار، آبش از رود زکان است و قلعۀ محکمی دارد. (از نزهه القلوب چ لیسترانج، المقاله الثالثه ص 118). و نیز رجوع به ص 119 و 134 و 186 و 217 از همین کتاب شود. کارزین شهرکی نیکو بوده است و از بسیاری ظلم خراب شده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135). و نیز رجوع به ص 140 و 159 از همین کتاب شود. نام شهرکی است از بلاد فارس که در طرف اصطخر اتفاق افتاده است. (انجمن آرا) (آنندراج). شهر کارزین کرسی نشین کوادخره یا قبادخره در پارس بوده است. (از یشتها ج 2 ص 311 تفسیر استاد پورداود). صاحب وصاف بیت ذیل را... در ج 4 ص 446 آورده:
گر کارزین نگردد جویم بفال خوب
معبر که گشت چهرۀ آمال همچو قیر.
کارزین و جویم و فال و قیر همه اسامی بلوکاتی است در فارس ومعبر نام قدیم قسمت جنوبی سواحل شرقی شبه جزیره هندوستان بوده که در نقشه های امروزه بنام سواحل ’کرماندل’ معروف است. (شدالازار جنید شیرازی چ محمد قزوینی و عباس اقبال، حاشیۀ ص 100). صاحب قاموس که مسقط الرأس او بتصریح خود او قریۀ کارزین بوده [ ’و کارزین بَلدٌ بفارس و به وُلدت ُ - قاموس’ آرد: کارزین... بکلی متصل ببلوک اَبزَر است. (ایضاً شدالازار حاشیۀ ص 215). کارزین بلوک معروفی است در فارس و قصبۀ آن بلوک نیز که بهمین اسم موسوم است مسقط الرأس فیروز آبادی صاحب قاموس است بتصریح خود او در مادۀ ’ک ر ز’. (ایضاً شدالازار حاشیۀ ص 448)
لغت نامه دهخدا