کات کبود، در علم شیمی نمکی آبی رنگ که در آب حل می شود و آن را آبی رنگ می کند، برای رنگ کردن پارچه و دفع آفات گندم و تاک به طور محلول استعمال می شود، سولفات مس، سولفات دوکوئیور، زاج کبود دستور قطع کار توسط کارگردان در حین فیلمبرداری نوعی برنج که در شوشتر کاشته می شده
کات کبود، در علم شیمی نمکی آبی رنگ که در آب حل می شود و آن را آبی رنگ می کند، برای رنگ کردن پارچه و دفع آفات گندم و تاک به طور محلول استعمال می شود، سولفات مس، سولفات دوکوئیور، زاج کبود دستور قطع کار توسط کارگردان در حین فیلمبرداری نوعی برنج که در شوشتر کاشته می شده
نام شهری در خوارزم در شرقی جیحون مقابل گرگانج. یاقوت در معجم البلدان در ذیل کاث (= کات) گوید: معنی الکاث بلغه اهل خوارزم الحائط فی الصحراء من غیران یحیط به شی ٔ و هی بلده کبیره من نواحی خوارزم الا انها من شرقی جیحون جمیع نواحی خوارزم و انما هی من ناحیه جیحون الغربیه وبین کاث و گرگانج مدینه خوارزم عشرون فرسخاً. (معجم البلدان و برهان قاطع چ معین). نام شهری است از ولایت خراسان و بعضی گویند از ماوراءالنهر. (برهان). مؤلف مرآت البلدان آرد: خوارزم را اقلیم پنجم گرفته اند و در عهد سلاطین خوارزمیه خاصه سلطان محمد خوارزمشاه که ایران و توران در حکم او درآمده بود آن ملک در نهایت آبادانی و معموریت بود و در زمان مغول خراب شد. بعد باز به تدریج رو به آبادانی نهاد و اکنون آباد است. قرای خوب و قلاع مرغوب دارد و پنج قلعه حاکم نشین، خیوق و هزار اسب و اور کنج و کات و خانکاه از بلاد قدیمۀ آن مملکت بوده است. (مرآت البلدان ج 2 ص 54) : خدم ابوعلی در ربقۀ متابعت ایلمنکو منتظم بودند پیش خوارزمشاه فرستاد تا چون طوق پیرامن شهر کات که نشیمن خوارزم شاه بود درآمدند، و از هر جانبی فوجی کمین بگشادند و اذناب و رجاله و اتباع خوارزمشاه را به تیغ انتقام فرا بگرفتند و بعضی را بکشتند و دیگران را آواره گردانیدند و خوارزمشاه را به دست آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی طبع تهران ص 161 با مقابلۀ با نسخۀ خطی مؤلف). فرغانه ولایتی است از اقلیم پنجم، نوشیروان عادل ساخت و در آن دیار از هر خانه مردی را آنجا برد آن را ’هرخانه’ خواند و بکثرت استعمال فرغانه شد دارالملکش اکنون اندگان است... اما در زمان ماقبل کات و کاسان و اخسیکث بوده است. (نزههالقلوب المقاله الثالثه ص 246). شهر کات را نیز جرجانیه خوانده اند. (نزههالقلوب المقاله الثالثه ص 258). و حقیقت حال آن جماعت چنان بود که ایشان از ولایت کات مال عظیم به نزدیک این امیر (امیربیان) میبردند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 207) .آن سوار گفت آن جماعت که از کات آمدند خبر شما را به پدر شیخ شما رسانیدند. (انیس الطالبین ص 209). پیغام داد که کات و خیوق تعلق با لوس جغتای دارد باید که آن را بدیوان سیورغتمش خان بازگذاری تا طریق موافقت بین الجانبین مسلوک باشد. (حبیب السیر ج 3 چ خیام ص 421). پسرش سلطان محمود به موافقت ابواسحاق ولد خضر یسوری به خوارزم شتافتند و یوسف صوفی را آن مقدار وسوسه کردند که رقم بطلان بر صحیفۀ عهد و پیمان حضرت صاحبقران کشیده تاخت به ولایت کات برد. (حبیب السیر ایضاً ج 3 ص 423). آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات از بلای غیرت (غبرت ؟) خاک ره گرگانج و کات. انوری. ای ف تنه خوارزم که در اصل ز کاتی بخشا به فقیران خود از وصل ز کاتی. رضاقلی هدایت. و در خوارزم و در کات و اکابر، از آن (از توت) دوشاب خاص الخاص گیرند. (فلاحت نامه)
نام شهری در خوارزم در شرقی جیحون مقابل گرگانج. یاقوت در معجم البلدان در ذیل کاث (= کات) گوید: معنی الکاث بلغه اهل خوارزم الحائط فی الصحراء من غیران یحیط به شی ٔ و هی بلده کبیره من نواحی خوارزم الا انها من شرقی جیحون جمیع نواحی خوارزم و انما هی من ناحیه جیحون الغربیه وبین کاث و گرگانج مدینه خوارزم عشرون فرسخاً. (معجم البلدان و برهان قاطع چ معین). نام شهری است از ولایت خراسان و بعضی گویند از ماوراءالنهر. (برهان). مؤلف مرآت البلدان آرد: خوارزم را اقلیم پنجم گرفته اند و در عهد سلاطین خوارزمیه خاصه سلطان محمد خوارزمشاه که ایران و توران در حکم او درآمده بود آن ملک در نهایت آبادانی و معموریت بود و در زمان مغول خراب شد. بعد باز به تدریج رو به آبادانی نهاد و اکنون آباد است. قرای خوب و قلاع مرغوب دارد و پنج قلعه حاکم نشین، خیوق و هزار اسب و اور کنج و کات و خانکاه از بلاد قدیمۀ آن مملکت بوده است. (مرآت البلدان ج 2 ص 54) : خدم ابوعلی در ربقۀ متابعت ایلمنکو منتظم بودند پیش خوارزمشاه فرستاد تا چون طوق پیرامن شهر کات که نشیمن خوارزم شاه بود درآمدند، و از هر جانبی فوجی کمین بگشادند و اذناب و رجاله و اتباع خوارزمشاه را به تیغ انتقام فرا بگرفتند و بعضی را بکشتند و دیگران را آواره گردانیدند و خوارزمشاه را به دست آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی طبع تهران ص 161 با مقابلۀ با نسخۀ خطی مؤلف). فرغانه ولایتی است از اقلیم پنجم، نوشیروان عادل ساخت و در آن دیار از هر خانه مردی را آنجا برد آن را ’هرخانه’ خواند و بکثرت استعمال فرغانه شد دارالملکش اکنون اندگان است... اما در زمان ماقبل کات و کاسان و اخسیکث بوده است. (نزههالقلوب المقاله الثالثه ص 246). شهر کات را نیز جرجانیه خوانده اند. (نزههالقلوب المقاله الثالثه ص 258). و حقیقت حال آن جماعت چنان بود که ایشان از ولایت کات مال عظیم به نزدیک این امیر (امیربیان) میبردند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 207) .آن سوار گفت آن جماعت که از کات آمدند خبر شما را به پدر شیخ شما رسانیدند. (انیس الطالبین ص 209). پیغام داد که کات و خیوق تعلق با لوس جغتای دارد باید که آن را بدیوان سیورغتمش خان بازگذاری تا طریق موافقت بین الجانبین مسلوک باشد. (حبیب السیر ج 3 چ خیام ص 421). پسرش سلطان محمود به موافقت ابواسحاق ولد خضر یسوری به خوارزم شتافتند و یوسف صوفی را آن مقدار وسوسه کردند که رقم بطلان بر صحیفۀ عهد و پیمان حضرت صاحبقران کشیده تاخت به ولایت کات برد. (حبیب السیر ایضاً ج 3 ص 423). آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات از بلای غیرت (غبرت ؟) خاک ره گرگانج و کات. انوری. ای ف تنه خوارزم که در اصل ز کاتی بخشا به فقیران خود از وصل ز کاتی. رضاقلی هدایت. و در خوارزم و در کات و اکابر، از آن (از توت) دوشاب خاص الخاص گیرند. (فلاحت نامه)
نوعی از برنج است که در ولایت شوشتر بهم میرسد. گویند چون آن را بکارند تا هفت سال بار دهد. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا). این معنی را ’محیط اعظم’ هم ذکر کرده لیکن در ایران امروز چنان برنج شنیده نشده و در قرابادین ها در ذیل لفظ برنج چنان قسم ازبرنج نیست و خود محیط اعظم هم در ذیل برنج ذکر نکرده است. (فرهنگ نظام) ، به معنی قطره هم بنظر آمده است. (برهان). در فرهنگ دساتیر آمده که کات قطره باشد خواه از آب یا از باران و غیره. (انجمن آرا). به این معنی برساختۀ دساتیر [است. (حاشیۀبرهان قاطع چ معین) ، در هند چیزی باشدکه آن را با پان خورند و پان برگی است معروف که بر زخمها نیز پاشند خشک سازند. (برهان). عصارۀ چوب درختی که با برگ تنبول خورند. (جهانگیری) (غیاث). مؤلف فرهنگ نظام آرد: در محیط اعظم معنی دیگری هم برای لفظ کات نوشته که دوائی است مأخوذ از جوشاندن چوب یک درخت خاردار کهیرنام و همان را هندیها با برگ تنبول خورند و ’کتهه’ نامند. - انتهی، به معنی کده و حائط است. یاقوت میگوید: ’نوز’ بمعنی نو و جدید است به لغت خوارزمی و کات بمعنی حائط و قریۀ ’نوزکات’ بمعنی حائط جدید است. رجوع به کت و کث شود، زاج. زاغ. زاگ. رجوع به کات کبود شود
نوعی از برنج است که در ولایت شوشتر بهم میرسد. گویند چون آن را بکارند تا هفت سال بار دهد. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا). این معنی را ’محیط اعظم’ هم ذکر کرده لیکن در ایران امروز چنان برنج شنیده نشده و در قرابادین ها در ذیل لفظ برنج چنان قسم ازبرنج نیست و خود محیط اعظم هم در ذیل برنج ذکر نکرده است. (فرهنگ نظام) ، به معنی قطره هم بنظر آمده است. (برهان). در فرهنگ دساتیر آمده که کات قطره باشد خواه از آب یا از باران و غیره. (انجمن آرا). به این معنی برساختۀ دساتیر [است. (حاشیۀبرهان قاطع چ معین) ، در هند چیزی باشدکه آن را با پان خورند و پان برگی است معروف که بر زخمها نیز پاشند خشک سازند. (برهان). عصارۀ چوب درختی که با برگ تنبول خورند. (جهانگیری) (غیاث). مؤلف فرهنگ نظام آرد: در محیط اعظم معنی دیگری هم برای لفظ کات نوشته که دوائی است مأخوذ از جوشاندن چوب یک درخت خاردار کهیرنام و همان را هندیها با برگ تنبول خورند و ’کتهه’ نامند. - انتهی، به معنی کده و حائط است. یاقوت میگوید: ’نوز’ بمعنی نو و جدید است به لغت خوارزمی و کات بمعنی حائط و قریۀ ’نوزکات’ بمعنی حائط جدید است. رجوع به کت و کث شود، زاج. زاغ. زاگ. رجوع به کات کبود شود
دستور قطع کار توسط کارگردان هنگام ضبط فیلم یا تمرین، قطع کنید (سینما)، در فوتبال، تنیس، پینگ پنگ و مانند آن ها نوعی ضربه که به توپ حالت چرخشی می دهد (ورزش)
دستور قطع کار توسط کارگردان هنگام ضبط فیلم یا تمرین، قطع کنید (سینما)، در فوتبال، تنیس، پینگ پنگ و مانند آن ها نوعی ضربه که به توپ حالت چرخشی می دهد (ورزش)
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود، کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود. تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین، ، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود، کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود. تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین، ، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
نویسنده، دبیر، کسی که از کتابی نسخه برداری می کند، استنساخ کننده کاتب ازلی: خدای تعالی کاتب وحی: هر یک از نویسندگان که آیاتی را که بر پیامبر اسلام نازل می شد می نوشتند مثلاً علی بن ابی طالب و عثمان بن عفان کاتب وحی بودند
نویسنده، دبیر، کسی که از کتابی نسخه برداری می کند، استنساخ کننده کاتب ازلی: خدای تعالی کاتب وحی: هر یک از نویسندگان که آیاتی را که بر پیامبر اسلام نازل می شد می نوشتند مثلاً علی بن ابی طالب و عثمان بن عفان کاتب وحی بودند
احمد بن محمد بن فضل دینوری مکنی به ابی الفضل و مشهور به ابن خازن. رجوع به احمد بن محمد... در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 و ج 5 ص 320 شود و رجوع به ’ابن خازن ابوالفضل’ شود احمد بن عبدالله بن الحسن بن احمد بن یحیی بن عبدالله الانصاری المالقی. رجوع به احمد بن عبدالله و ریحانه الادب ج 3 ص 330 و ص 429 شود محمد بن حسین بن عمید معروف به ابن العمید. رجوع به ابن عمید ابوالفضل محمد بن العمید در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 334 شود احمد بن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیع الزمان همدانی. رجوع باحمد بن حسین بن یحیی در این لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود احمد بن ابی طاهر طیفورمروزی خراسانی بغدادی وراق کاتب مکنی به ابوالفضل. رجوع به ابن ابی طاهر و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود احمد بن حسن مالقی مکنی به ابی جعفر. رجوع به احمد بن حسن مالقی در این لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود عمر بن هبه الله معروف به ابن العدیم. رجوع به ابن العدیم در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 334 شود
احمد بن محمد بن فضل دینوری مکنی به ابی الفضل و مشهور به ابن خازن. رجوع به احمد بن محمد... در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 و ج 5 ص 320 شود و رجوع به ’ابن خازن ابوالفضل’ شود احمد بن عبدالله بن الحسن بن احمد بن یحیی بن عبدالله الانصاری المالقی. رجوع به احمد بن عبدالله و ریحانه الادب ج 3 ص 330 و ص 429 شود محمد بن حسین بن عمید معروف به ابن العمید. رجوع به ابن عمید ابوالفضل محمد بن العمید در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 334 شود احمد بن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیع الزمان همدانی. رجوع باحمد بن حسین بن یحیی در این لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود احمد بن ابی طاهر طیفورمروزی خراسانی بغدادی وراق کاتب مکنی به ابوالفضل. رجوع به ابن ابی طاهر و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود احمد بن حسن مالقی مکنی به ابی جعفر. رجوع به احمد بن حسن مالقی در این لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود عمر بن هبه الله معروف به ابن العدیم. رجوع به ابن العدیم در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 334 شود
نام یکی از دو تن محارم ’بسوس’ کشندۀ داریوش که در تسلیم او به اسکندر باوی همداستان شد. مهارت او در تیراندازی بقدری بود که مرغ را در حال پرش میزد و با وجود اینکه ایرانیان در تیراندازی معروف به ودند او را تیرانداز ماهر میدانستند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1698- 1699)
نام یکی از دو تن محارم ’بسوس’ کشندۀ داریوش که در تسلیم او به اسکندر باوی همداستان شد. مهارت او در تیراندازی بقدری بود که مرغ را در حال پرش میزد و با وجود اینکه ایرانیان در تیراندازی معروف به ودند او را تیرانداز ماهر میدانستند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1698- 1699)
بزرگ، کاتوی بزرگ یکی از معاریف روم قدیم است که در سال 235 قبل از میلاد قدم بعرصۀ وجود نهاد و در 142 قبل از میلاد بمرد. کاتو در زراعت و جنگ و حقوق به وطن خویش خدمات بسیار کرد و چون در سال 184 بمقام حکومت ’احصاء’ رسید در برانداختن زندگانی آمیخته بتجملی که مردم روم آغاز کرده بودند و موجب فساد آن شهر بود کوشش بسیار کرد. سپس از جانب روم مأمور شد که به افریقا رود و در اختلافی که بین ’مازی نیسا’ و کارتاژ (قرطاجنه) پدید آمده بود حکم شد. کاتو چون در آن سفر عظمت و قدرت کارتاژ را مشاهده کرد و آن قدرت را منافی مصالح وطن خویش دید بمخالفت شهر مزبور کمر بست و آتش جنگ روم و کارتاژ را دامن زد. همیشه خطابه های خویش را در سنا بدین جمله ختم میکرد که ’علاوه بر آنچه گفتم کارتاژ را نیز ویران بایدکرد’ کاتو را کتاب گرانبهائی در ’اساس روم’ بوده است که اکنون در دست نیست لکن کتاب دیگر وی در باب ’زراعت’ موجود و از آثار ذیقیمت روم قدیم بشمار است. (تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی ص 493)
بزرگ، کاتوی بزرگ یکی از معاریف روم قدیم است که در سال 235 قبل از میلاد قدم بعرصۀ وجود نهاد و در 142 قبل از میلاد بمرد. کاتو در زراعت و جنگ و حقوق به وطن خویش خدمات بسیار کرد و چون در سال 184 بمقام حکومت ’احصاء’ رسید در برانداختن زندگانی آمیخته بتجملی که مردم روم آغاز کرده بودند و موجب فساد آن شهر بود کوشش بسیار کرد. سپس از جانب روم مأمور شد که به افریقا رود و در اختلافی که بین ’مازی نیسا’ و کارتاژ (قرطاجنه) پدید آمده بود حکم شد. کاتو چون در آن سفر عظمت و قدرت کارتاژ را مشاهده کرد و آن قدرت را منافی مصالح وطن خویش دید بمخالفت شهر مزبور کمر بست و آتش جنگ روم و کارتاژ را دامن زد. همیشه خطابه های خویش را در سنا بدین جمله ختم میکرد که ’علاوه بر آنچه گفتم کارتاژ را نیز ویران بایدکرد’ کاتو را کتاب گرانبهائی در ’اساس روم’ بوده است که اکنون در دست نیست لکن کتاب دیگر وی در باب ’زراعت’ موجود و از آثار ذیقیمت روم قدیم بشمار است. (تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی ص 493)
در قدیم آن را لوکاتو کامبرزی میگفتند. کرسی بخش نر، از ناحیۀ کامبره، واقع در ساحل سل، آب راهۀ اسکو دارای 8427 تن سکنه. راه آهن از آن گذرد. دارای آبجوسازی، برودری، منسوجات پشمی است
در قدیم آن را لوکاتو کامبرزی میگفتند. کرسی بخش نُر، از ناحیۀ کامبرِه، واقع در ساحل سِل، آب راهۀ اِسکُو دارای 8427 تن سکنه. راه آهن از آن گذرد. دارای آبجوسازی، برودری، منسوجات پشمی است
نعت فاعلی از کتابت. نویسنده. (برهان) (منتهی الارب) (آنندراج). دبیر. (مهذب الاسماء) (آنندراج). منشی نثر. (آنندراج). منشی. مترسل. آنکه مطالب خویش فصیح و بلیغ نویسد. ج، کاتبین، کاتبون، کتّاب، کتبه: او کاتب ابن الکاتب و نقاب ابن النقاب و بحر ابن السحاب بود. (ترجمه تاریخ یمینی). کاتب باید که دراک بود واسرار کاتبی معلوم دارد. (قابوسنامه چ روبن لیوی ص 119). عبدالجبار خوجانی که خطیب خوجان بود قصه نیکو دانستی و ادیبی بود و کاتب جلد و زیرک و تمام رأی وبه همه کار کافی. (ایضاً ص 121). احمد رافع یعقوبی کاتب حضرت امیر خراسان بود. (ایضاً ص 121). کاشکی من هرگز کاتب نبودمی تا دوستی با چندین علم و فضل به خطّ من کشته نشدی. (ایضاً ص 121). هرگاه که معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند و المکثار مهذار. (چهارمقاله چ لیدن ص 13). هر کاتب که این کتب دارد و مطالعۀ آن فرونگذارد خطر را تشحیذ کند و دماغ را صقال دهد و طبع را برافروزد و سخن را به بالا کشد و دبیر بدو معروف شود. (ایضاً ص 13). از خط کاتب قدر بر سرحرف حکم تو چرخ چو جزم نحویان حلقه شد از مدوری. خاقانی. ، دانا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، استاد خیک دوز را نیز گویند. (برهان). مشک دوز. (مهذب الاسماء). دوزندۀ مشک. (ناظم الاطباء) ، آنکه نسخه های کتاب نویسد. مستنسخ، مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: کاتب (یاد آورنده) منصب اعلی درجه در بارگاه داود و سلیمان (دوم سموئل 8:16 و اول پادشاهان 4:3) و پادشاهان یهودا بوده است (دوم پادشاهان 18:18 و 26 و 37 و دوم تواریخ ایام 34:8 و 9) علاوه بر داشتن منصب وقایعنگاری چنان مینماید که کاتب مشیر پادشاه نیز بوده است. (اشعیا 37:3 و 22) و در اوقات جنگ و زمان تعمیرات هیکل هم مأمور امور مذکوره بوده
نعت فاعلی از کتابت. نویسنده. (برهان) (منتهی الارب) (آنندراج). دبیر. (مهذب الاسماء) (آنندراج). منشی نثر. (آنندراج). منشی. مترسل. آنکه مطالب خویش فصیح و بلیغ نویسد. ج، کاتبین، کاتبون، کُتّاب، کَتَبَه: او کاتب ابن الکاتب و نقاب ابن النقاب و بحر ابن السحاب بود. (ترجمه تاریخ یمینی). کاتب باید که دراک بود واسرار کاتبی معلوم دارد. (قابوسنامه چ روبن لیوی ص 119). عبدالجبار خوجانی که خطیب خوجان بود قصه نیکو دانستی و ادیبی بود و کاتب جلد و زیرک و تمام رأی وبه همه کار کافی. (ایضاً ص 121). احمد رافع یعقوبی کاتب حضرت امیر خراسان بود. (ایضاً ص 121). کاشکی من هرگز کاتب نبودمی تا دوستی با چندین علم و فضل به خطّ من کشته نشدی. (ایضاً ص 121). هرگاه که معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند و المکثار مهذار. (چهارمقاله چ لیدن ص 13). هر کاتب که این کتب دارد و مطالعۀ آن فرونگذارد خطر را تشحیذ کند و دماغ را صقال دهد و طبع را برافروزد و سخن را به بالا کشد و دبیر بدو معروف شود. (ایضاً ص 13). از خط کاتب قدر بر سرحرف حکم تو چرخ چو جزم نحویان حلقه شد از مدوری. خاقانی. ، دانا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، استاد خیک دوز را نیز گویند. (برهان). مشک دوز. (مهذب الاسماء). دوزندۀ مشک. (ناظم الاطباء) ، آنکه نسخه های کتاب نویسد. مستنسخ، مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: کاتب (یاد آورنده) منصب اعلی درجه در بارگاه داود و سلیمان (دوم سموئل 8:16 و اول پادشاهان 4:3) و پادشاهان یهودا بوده است (دوم پادشاهان 18:18 و 26 و 37 و دوم تواریخ ایام 34:8 و 9) علاوه بر داشتن منصب وقایعنگاری چنان مینماید که کاتب مشیر پادشاه نیز بوده است. (اشعیا 37:3 و 22) و در اوقات جنگ و زمان تعمیرات هیکل هم مأمور امور مذکوره بوده