جدول جو
جدول جو

معنی کابلی - جستجوی لغت در جدول جو

کابلی
از مردم کابل، تهیه شده در کابل، برای مثال ز ترکان بسی در پس پشت اوی / یکی کابلی تیغ در مشت اوی (فردوسی - ۸/۴۵۳)، کولی
تصویری از کابلی
تصویر کابلی
فرهنگ فارسی عمید
کابلی
(لَ)
دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 16 هزارگزی شمال فدیشه. جلگه، معتدل، سکنۀ آن 343 تن است آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کابلی
(بُ)
بمعنی اهلیلج کابلی است. (دزی ج 2 ص 434). و رجوع به اهلیلج شود، ماهون درختی به امریکا. (دزی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
کابلی
(بُ)
منسوب به کابل: رقص کابلی، خنجر کابلی، اهلیلج کابلی:
کنون چنبری گشت پشت یلی
نتابد همی خنجر کابلی.
فردوسی.
درفش درفشان پس پشت او
یکی کابلی تیغ در مشت او.
فردوسی.
بقلب اندرون چند از ایشان بکشت
چو بیچاره تر گشت بنمود پشت.
فردوسی.
ز ترکان بسی در پس پشت اوی
یکی کابلی تیغ در مشت اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کابلی
(بُ)
ابوبکر محمد بن علی بن... کابلی از اهل اصفهان است و شاید اصل وی از کابل باشد. شیخی صالح و سدید است. او از ابوالقاسم علی بن عبدالرحمن بن علیک نیشابوری استماع حدیث کرد و من از او دراصفهان حدیث شنیدم. (الانساب سمعانی ورق 469 الف)
ابوعبدالله محمد بن عباس کابلی. وی از ابراهیم بن اسماعیل بن محمد بن المعقب حدیث کرد و ابوعبدالله مخلد الدوری از او. و همین مخلد گفته است که تاریخ وفات او رجب سال 271 هجری قمری بود. (معجم البلدان ذیل لغت کابل)
برادر محمدخان قورجی. (تاریخ شاهی ص 326)
لغت نامه دهخدا
کابلی
منسوب به کابل، آنچه که وابسته و مربوط به کابل باشد یا در آنجا بدست آید. یا اهلیلج کابلی. هلیله منسوب به کابل هلیله. یا تیغ کابل. تیغ ساخته کابل: (ز ترکان بسی در پس پشت اوی یکی کابلی تیغ در مشت اوی . {یا خنجر کابلی خنجر ساخته کابل: (کنون چنبری گشت پشت یلی تابد همی خنجر کابلی . {یا رقص کابلی. نوعی رقص منسوب به کابل، از مردم کابل اهل کابل
فرهنگ لغت هوشیار
کابلی
از نغمات موسیقی مراسمی که با سرنا و نقاره نواخته شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاولی
تصویر کاولی
کابلی، از مردم کابل، تهیه شده در کابل، کولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابلی
تصویر بابلی
از مردم بابل
فرهنگ فارسی عمید
پرندۀ کوچکی از نوع جل که بر روی سر چند پر به شکل کاکل دارد و ازحشرات تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابلج
تصویر کابلج
انگشت کوچک دست یا پا، کالوج، انگشت کهین، انگشتک، خنصر، انگشت خنصر، کلیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابوی
تصویر کابوی
گاوچران، آنکه گلۀ گاو را به چراگاه ببرد، گاوبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زابلی
تصویر زابلی
مربوط به زابل، از مردم زابل، برای مثال از او آفرین بر سپهدار زال / یل زابلی مهتر بی همال (فردوسی - ۱/۲۷۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابلی
تصویر بابلی
مربوط به بابل، از مردم بابل، تهیه شده در بابل مثلاً کمان بابلی
فرهنگ فارسی عمید
کابلج، کابلیچ، کابلچ، کالوج، انگشت کهین پای، (فرهنگ اسدی) :
یا به کفش اندر بکفت و آبله شدکابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا (کذا)،
عسجدی (از فرهنگ اسدی چ پاول هرن)،
انگشت کهین را گویند و آن رابتازی خنصر میخوانند، (جهانگیری چ لکنهو ج 1 ص 185)، انگشت کوچک دست و پا باشد، (برهان)، رشیدی بمعنی انگشت کوچک دست گفته چنانکه شمس فخری منظوم کرده:
چون به استحقاق شاهی ممالک زان اوست
خاتم ملک سلیمان دارد اندر کابلیج،
هم رشیدی گفته که مطلق انگشت کوچک است خصوصیت دست از قرینۀ مقام ناشی شده و آن را کریشک نیز گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاولی
تصویر کاولی
منسوب به کاول. از مردم کاول کابلی، کولی لولی غریب اشمار
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده سستی ناتوانی، پرویش تنبلی کیار مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار (رودکی) تنبلی مقابل سعی کوشش: (کاهلی از بس که پیچیده است بر اعضای من میگذارد نقش پای من سسل بر زمین) (صائب)، سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابلج
تصویر کابلج
انگشت کوچک پا یا دست خنصر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است از پرندگان پرنده ایست از گونه های جل که در روی سر دارای چند پر بشکل کاکل است و در صحاری و مزارع خشک آسیا و اروپا و افریقا میزید. یکی از اقسام آن بنام کاکلی کوهی مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابلچ
تصویر کابلچ
انگشت کوچک پا یا دست خنصر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کابول ب کابلی} یک سیه رو دیو کابولی زنی گشت بر شهزاده ناگه رهزنی) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابلیچ
تصویر کابلیچ
انگشت کوچک پا یا دست خنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابلیج
تصویر کابلیج
انگشت کوچک پا یا دست خنصر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بابل از مردم بابل. منسوب به بابل (مازندران) از مردم بابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلی
تصویر بابلی
((بِ))
منسوب به بابل، کنایه از جادوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابوی
تصویر کابوی
((بُ))
گاوچران امریکایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهلی
تصویر کاهلی
سستی، تنبلی
فرهنگ فارسی معین
((کُ))
پرنده ای است از گونه های جل که در روی سر دارای چند پر به شکل کاکل است و در صحاری و مزارع خشک آسیا و اروپا و آفریقا زندگی می کند. یکی از اقسام آن به نام کاکلی کوهی مشهور است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهلی
تصویر کاهلی
Laziness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاهلی
تصویر کاهلی
preguiça
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاهلی
تصویر کاهلی
Faulheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاهلی
تصویر کاهلی
lenistwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کاهلی
تصویر کاهلی
ленивость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کاهلی
تصویر کاهلی
лінощі
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کاهلی
تصویر کاهلی
pereza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی