سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود / با من همی نسازی و دائم همی ژکی (کسائی - ۴۱)
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش، برای مِثال ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود / با من همی نسازی و دائم همی ژکی (کسائی - ۴۱)
با خویشتن دمدمه کردن از دلتنگی. (لغت نامۀ اسدی). در خود همی تندیدن وهمی گفتن نرم نرم به تندی و خشم آلودگی. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). با خود همی دندیدن نرم نرم و خشم آلود. (لغت نامۀ اسدی). آهسته سخن گفتن در زیر لب از روی خشم و قهر و غضب. (برهان). کسی که با کسی همی تندد و همی دراید گویند همی ژکد. از درد یا غمی با خودسخن گفتن و تندیدن. با خود همی دندیدن و درائیدن. غرولند زدن. لندیدن. لندلند کردن. زکیدن: ای طبع سازوارچه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و دایم همی ژکی. کسائی. از او شاه ایران فراوان ژکید برآشفت و از روزبه لب گزید. فردوسی. همه ره ز دانا همی لب مکید فرودآمد از اسب و چندی ژکید. فردوسی. بگفت این و تیغ از میان برکشید ز خون سیاوش فراوان ژکید. فردوسی. سخن همه سخن غازی بود... و پدریان را نیک از آن درد می آمد و می ژکیدند تا آخر بیفکندندش. (تاریخ بیهقی ص 58). و این قوم را سخت ناخوش می آمد وی را در درجه ای بدان بزرگی دیدن، چه خرد دیده بودند می ژکیدند و می گفتند. (تاریخ بیهقی ص 134). ژکیدن و گفتار آن قوم به حاجب میرسانیدند و او میخندیدی و از آن باک نداشتی. (تاریخ بیهقی ص 134). خواجه (احمد حسن) آغازید هم از اول به انتقام مشغول شدن و ژکیدن. (تاریخ بیهقی ص 155). بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام و بر خویشتن می ژکید. (تاریخ بیهقی ص 181). و یوسف چه دانست که دل و جگر معشوقش بر وی مشرفند به هر وقتی و بیشتر در شراب می ژکید و سخنان فراختر میگفت که این چه بود که همگان کردیم. (تاریخ بیهقی). ای پیشه کرده نوحه بدرد گذشته عمر با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی. لؤلؤئی (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی)
با خویشتن دمدمه کردن از دلتنگی. (لغت نامۀ اسدی). در خود همی تندیدن وهمی گفتن نرم نرم به تندی و خشم آلودگی. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). با خود همی دندیدن نرم نرم و خشم آلود. (لغت نامۀ اسدی). آهسته سخن گفتن در زیر لب از روی خشم و قهر و غضب. (برهان). کسی که با کسی همی تندد و همی دراید گویند همی ژکد. از درد یا غمی با خودسخن گفتن و تندیدن. با خود همی دندیدن و درائیدن. غرولند زدن. لندیدن. لندلند کردن. زکیدن: ای طبع سازوارچه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و دایم همی ژکی. کسائی. از او شاه ایران فراوان ژکید برآشفت و از روزبه لب گزید. فردوسی. همه ره ز دانا همی لب مکید فرودآمد از اسب و چندی ژکید. فردوسی. بگفت این و تیغ از میان برکشید ز خون سیاوش فراوان ژکید. فردوسی. سخن همه سخن غازی بود... و پدریان را نیک از آن درد می آمد و می ژکیدند تا آخر بیفکندندش. (تاریخ بیهقی ص 58). و این قوم را سخت ناخوش می آمد وی را در درجه ای بدان بزرگی دیدن، چه خرد دیده بودند می ژکیدند و می گفتند. (تاریخ بیهقی ص 134). ژکیدن و گفتار آن قوم به حاجب میرسانیدند و او میخندیدی و از آن باک نداشتی. (تاریخ بیهقی ص 134). خواجه (احمد حسن) آغازید هم از اول به انتقام مشغول شدن و ژکیدن. (تاریخ بیهقی ص 155). بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام و بر خویشتن می ژکید. (تاریخ بیهقی ص 181). و یوسف چه دانست که دل و جگر معشوقش بر وی مشرفند به هر وقتی و بیشتر در شراب می ژکید و سخنان فراختر میگفت که این چه بود که همگان کردیم. (تاریخ بیهقی). ای پیشه کرده نوحه بدرد گذشته عمر با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی. لؤلؤئی (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی)
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، رَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، پوییدن، تاختن، پو گرفتن برای مثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶) جنبیدن
دَویدَن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چَرْویدَن، پوییدَن، تاختَن، پو گِرِفتَن برای مِثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶) جنبیدن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش