- ژکیدن
- با خویشتن زمزمه کردن، از دلتنگی، حرف زدن، با خود از غضب
معنی ژکیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- ژکیدن
- سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش،
برای مثال ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود / با من همی نسازی و دائم همی ژکی (کسائی - ۴۱)
- ژکیدن
- غرولند کردن، زیر لب حرف زدن، از جا در رفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انفجار
از روی خشم سخن گفتن
خیس شدن
اندک ریخته شدن
دویدن، جنبیدن
ورم کردن
باد کردن، ورم کردن، ترکیدن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
چکه چکه ریختن آب از جایی یا چیزی، فروریختن آب از جایی به صورت چکه های پی در پی، ترکیدن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، پوییدن، تاختن، پو گرفتن برای مثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶)
جنبیدن
جنبیدن
لک رفتن لکه رفتن
فروبردن، مک زدن، ترشف
پاره شدن، ترکیدن، مردن
تر شدن، خیس شدن
چیزی را میان دو لب گذاشتن و آنچه را در آن است به داخل دهان کشیدن، مزیدن، چوشیدن، چوشدن
Drip, Trickle
капать
tropfen, tröpfeln
saugen
капати
сосать
смоктати