جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ژفیدن

ژکیدن

ژکیدن
با خویشتن زمزمه کردن، از دلتنگی، حرف زدن، با خود از غضب
ژکیدن
فرهنگ لغت هوشیار

ژکیدن

ژکیدن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش، برای مِثال ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود / با من همی نسازی و دائم همی ژکی (کسائی - ۴۱)
ژکیدن
فرهنگ فارسی عمید

کفیدن

کفیدن
شکافتن، از هم باز شدن، ترکیدن، کفتن، کفتیدن، برای مِثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی - ۳۴۸)
کفیدن
فرهنگ فارسی عمید