ژکیدن ژکیدن سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش، برای مِثال ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود / با من همی نسازی و دائم همی ژکی (کسائی - ۴۱) فرهنگ فارسی عمید
کفیدن کفیدن شکافتن، از هم باز شدن، ترکیدن، کفتن، کفتیدن، برای مِثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی - ۳۴۸) فرهنگ فارسی عمید