- ژفک
- چرک کنجهای چشم خواه تر باشد و خواه خشک
معنی ژفک - جستجوی لغت در جدول جو
- ژفک
- چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، کیغ
- ژفک ((ژَ فْ))
- آب و چرک گوشه های چشم خواه تر باشد خواه خشک، ژفکاب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بخیل و ممسک
قطره باران
دروغ گفتن، دروغ بستن دروغ، گناه دروغ تهمت
تفنگ چوب در از میان خالی که با گلوله گلی و زور نفس بدان گنجشک و مانند آن رازنند، تفنگ
نیی است که مهره های گلی مدور خشک شده را با دمیدن (پف کردن فوت کردن) بشدت و بسرعت ازنی پرتاب می کنند و با آن پرندگان و دیگر هدفها را می زنند تفک تزتک، نوعی خوراکی که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند
ریختن آب یا خون خون ریختن، دراز کردن سخن را سخن پراکنی ریختن آب خون و مانند آن: سفک دماء، خونریزی
نادان ابله، بی هنر بی مایه، کهنه فرسوده
قطره، چکه، قطرۀ باران
بی هنر، نادان، ابله، برای مثال پنداشت همی حاسد کاو باز نیاید / بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید (رودکی - ۵۰۰) ، جلف
پف زده، پف کرده، ورم کوچک، نوعی شیرینی سبک وزن و مخروطی شکل که با شکر و سفیدۀ تخم مرغ درست می کنند، پفکی، تفک، تفنگ بادی، نی یا چوب میان تهی که با آن مهره یا گلولۀ گلی پرتاب کنند
تفنگ، وسیله ای لوله مانند که با فوت کردن شدید در آن، سنگ و گلولۀ چوبی یا گلی را به سمت مورد نظر پرتاب می کردند، برای مثال مثل سیمرغ که طوفان نبرد از جایش / نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک (ابن یمین - لغت نامه - تفک)
نادان گول نادانی گولی
این واژه درآنندراج آمده وپارسی دانسته شده غفک ک پیاله
کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان)، (رودکی)
((پُ فَ))
فرهنگ فارسی معین
پف کرده، ورم کوچک، نوعی تنقلات که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند، نی ای است که مهرهای گلی خشک شده را با دمیدن از آن پرتاب کنند
دروغ، تهمت
نشانۀ تیر، هدف
کف آب یا صابون، کف، نوع خاصی از قارچ انگلی که معمولاً در غذاها ایجاد می شود
ریختن، ریختن آب یا خون. بیشتر به معنی خون ریختن استعمال می شود
سفک دماء: ریختن خون ها
سفک دماء: ریختن خون ها
آب و چرکی که درگوشه چشم جمع شده باشد خواه تر باشد خواه خشک
ژفک، چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، کیغ
چانه
سخن زیر لب گفتن سخنی که از روی خشم و غضب در زیر لب گویند
پستانداری دریایی، شبیه سگ، با بدنی کشیده، پاهای کوتاه و پرده دار، شبیه باله که بیشتر در دریاهای قطبی ساکن است و از جانوران دریایی تغذیه می کند، سگ دریایی
آرواره، باز کردن یا جدا کردن دو چیز از هم، رها کردن
فک اضافه: در دستور زبان علوم ادبی حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحب دل، صاحب دولت، صاحب دیوان
فک زدن: کنایه از پرچانگی کردن
فک اضافه: در دستور زبان علوم ادبی حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحب دل، صاحب دولت، صاحب دیوان
فک زدن: کنایه از پرچانگی کردن