جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تفک

تفک

تفک
تفنگ چوب در از میان خالی که با گلوله گلی و زور نفس بدان گنجشک و مانند آن رازنند، تفنگ
فرهنگ لغت هوشیار

تفک

تفک
تفنگ، وسیله ای لوله مانند که با فوت کردن شدید در آن، سنگ و گلولۀ چوبی یا گِلی را به سمت مورد نظر پرتاب می کردند، برای مِثال مثل سیمرغ که طوفان نبرد از جایش / نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک (ابن یمین - لغت نامه - تفک)
تفک
فرهنگ فارسی عمید

تفک

تفک
دهی است از دهستان زهرا در بخش بوئی-ن شهرستان قزوین که در حدود 300 تن سکنه دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 شود
لغت نامه دهخدا

تفک

تفک
چوبی باشد میان تهی به درازی نیزه که گلوله ای ازگل ساخته در آن نهند و پف کنند تا بزور نفس، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک به آن زنند و بندق را بمشابهت آن تفک گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از برهان) (از ناظم الاطباء). همان پفک است... مخفف تفنگ. (از انجمن آرا). بمعنی بندوق... مبدل تپک که تصغیر و تخفیف توپ است... (از غیاث اللغات) (از آنندراج). سبطانه. (دهار). نی نیزۀ خالی کرده که بدان غلوله اندازند. (شرفنامۀ منیری) :
جان خصم از تیغ سیمرغ افکنت بر شاخ عمر
باد لرزان در برش چون جان بنجشگ از تفک.
انوری.
مرد ثابت قدم آن است که از جا نرود
ور چه سرگشته بود گرد زمین همچو تفک
همچو سیمرغ که طوفان نبرد ازجایش
نه چو گنجشک که افتد بدم باد تفک.
ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری).
تفک بی خطای شاه جهان
نقطه از روی حرف بردارد
راست رو موشکاف صیدافگن
در یک انگشت صد هنر دارد.
کلیم.
ای میر که شرم سیدان باخته ای
صد وجه برای پیسیت ساخته ای
گویی دستم سوخته داروی تفک
گویا که به پایم تفک انداخته ای
باقر کاشی (از آنندراج).
دلاوری تفک انداز، ز آستین قبا
که خوانیش مله شد در ملاملا منکر.
نظام قاری (دیوان ص 19).
، تفنگ آهنی را نیز گفته اند. (برهان). تفنگ و بندوق. (ناظم الاطباء). رجوع به تفنگ شود
لغت نامه دهخدا

تشک

تشک
زیر اندازی که از پشم یا پنبه آکنده است و آنرا روی زمین یا روی تختخواب اندازند و بر آن دراز کشند و بخوابند نهالی بستر
فرهنگ لغت هوشیار