جدول جو
جدول جو

معنی ژخ - جستجوی لغت در جدول جو

ژخ
بانگ، ناله، آواز حزین، نالۀ زار، برای مثال بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۹)
گل مژه
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ثؤلول
تصویری از ژخ
تصویر ژخ
فرهنگ فارسی عمید
ژخ
(ژَ)
نالۀ زار و حزین. (لغت نامۀ اسدی). آواز حزین و آهسته. زاری و ناله. (برهان) ، بانگ و آواز. (صحاح الفرس). هیاهو. هیابانگ. هلالوش:
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور.
منجیک.
شاید اینجا ژخ صورتی از زخ مخفف زخم بمعنی ضرب باشد، طعن. گواژه:
چون کشف انبوه غوغایی بدید
بانگ و ژخ مردمان خشم آورید.
رودکی.
، مخفف آژخ، دانه ای باشد سخت و بی درد که در اعضای آدمی بهم میرسد و آن را به عربی ثؤلول گویند. (برهان). زگیل. پالو. (جهانگیری). کار. گوجه
لغت نامه دهخدا
ژخ
آواز حزین و آهسته، زاری و ناله
تصویری از ژخ
تصویر ژخ
فرهنگ لغت هوشیار
ژخ
((ژَ))
ناله، آواز حزین
تصویری از ژخ
تصویر ژخ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریژخوی
تصویر ریژخوی
پرهوس، هوس کار، بلهوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژاژخا
تصویر ژاژخا
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گوبرای مثال تامل کنان در خطا و صواب / به از ژاژخایان حاضرجواب (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاژخ
تصویر پاژخ
آزار، مالش، برای مثال پاسار می کند من و خوبان را / تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش (ناصرخسرو۱ - ۲۸۷)، پامال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژخار
تصویر ژخار
بانگ، فریاد، فغان، نعره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژخم
تصویر دژخم
دژخیم، جلاد، میرغضب، بدخو، بدخلق، زشت خو، بدنهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باژخواه
تصویر باژخواه
آنکه مطالبۀ باج و خراج کند، باج گیر، باج ستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژخیم
تصویر دژخیم
جلاد، میرغضب، برای مثال به دژخیم فرمود تا تیغ تیز / برآرد کند تنش را ریز ریز (فردوسی - ۲/۶۱) پس به دژخیم، خونیان دادم / سوی زندان خود فرستادم (نظامی۴ - ۷۲۸)، بدخو، بدخلق، زشت خو، بدنهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژخ
تصویر آژخ
گل مژه
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژاژخایی
تصویر ژاژخایی
بیهوده گویی، یاوه سرایی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ)
درخواست باج. تقاضای خراج. مالیات طلبیدن:
مرا گفت شو باژ مرزش بخواه
وگر دیر مانی بیارم سپاه.
فردوسی، همچنین نام بندری از بنادر آنتیل انگلستان که قریب 8500 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان. (شرفنامۀ منیری). گمرکچی. (یادداشت مؤلف). گذربان. (شرفنامۀ منیری) :
یکی بانگ زد تند بر باژخواه
که چون یافت آن دیو بر آب راه.
فردوسی.
بدانگه که ما را بفرمود شاه
برفتیم نزدیک او باژخواه.
فردوسی.
کنون او به هر کشوری باژخواه
فرستاد و خواهد همی تخت و گاه.
فردوسی.
براهت من همیشه دیده بانم
تو گویی باژخواه کاروانم.
(ویس و رامین).
نشان بر فزونی گنج و سپاه
همین بس که هست او ز تو باژخواه.
اسدی (گرشاسب نامه).
و آن دگر مشرف ممالک بود
باژ خواه همه مسالک بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
باج خانه. گمرک. باژگاه. راهدارخانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
برق. درخش. (آنندراج) ، قوس قزح. آژفنداک. (این کلمه با دو معنی آن از مجعولات شعوری و شمس فخری است و مصحف درخش و رخش است)
لغت نامه دهخدا
برآمدگی کوچک گوشتین برنگ پوست و سفت و سخت و غیرحساس که بر دستها و پاها و روی و اعضاافتد زگیل بالو واژو ثوء لول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژخس
تصویر ژخس
برق، قوس و قزح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژخار
تصویر ژخار
سختی مقابل سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژاژخایی
تصویر ژاژخایی
خاییدن گیاه موسوم به ژاژ، بیهوده گویی ترفند بافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژخیال
تصویر کژخیال
سوء ظنی، شکاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژخیم
تصویر دژخیم
بد خوی و بد طبیعت، بد طبع، خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژخم
تصویر دژخم
بر نهاد بد خوی، زندان بان نگاهبان محبس، جلاد میر غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاژخ
تصویر پاژخ
مالش و آزار پازخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژاژخا
تصویر ژاژخا
بیهوده گوی، ول گوی، هرزه داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژاژخای
تصویر ژاژخای
خاینده گیاه موسوم به ژاژ، بیهوده گوی ترفندباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژخ
تصویر آژخ
((ژَ))
آزخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاژخ
تصویر پاژخ
((ژَ))
مالش و آزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژخیم
تصویر دژخیم
بدنهاد، زشتخو، جلاد، زندان بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژاژخایی
تصویر ژاژخایی
بیهوده گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژاژخا
تصویر ژاژخا
((ی))
بیهوده گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژخ
تصویر اژخ
((اَ ژَ))
برجستگی کوچک روی پوست، زگیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژخیم
تصویر دژخیم
بد ذات، جلاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دژخو
تصویر دژخو
بد اخلاق
فرهنگ واژه فارسی سره