بد خوی و طبیعت. (از برهان). خشمگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - دژخم شدن، خشمگین شدن: دژخم شدو گفت ای که ترا خواهر و زن غر کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر. سوزنی. ، جلاد. (برهان). جلاد و مردم کش. (از آنندراج). و رجوع به دژخیم شود
جلاد، میرغضب، برای مِثال به دژخیم فرمود تا تیغ تیز / برآرد کُند تَنْش را ریز ریز (فردوسی - ۲/۶۱) پس به دژخیم، خونیان دادم / سوی زندان خود فرستادم (نظامی۴ - ۷۲۸)، بدخو، بدخلق، زشت خو، بدنهاد