جدول جو
جدول جو

معنی چیتلان - جستجوی لغت در جدول جو

چیتلان
دهی است از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، در 9هزارگزی باختری چرداول و کنار راه اتومبیل رو چرداول به آسمان آباد واقع شده است و از رود خانه چرداول آبیاری میشود، محصولش غلات و لبنیات است، اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیلان
تصویر چیلان
(پسرانه)
عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
(دخترانه)
درخت عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
آلات و ادوات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل، کلید، کارد و چاقو
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
معمایی که به صورت منظوم از چیزی و با دادن نشانی های آن مطرح می شود مانند «چیست آن مار که بر سینۀ خصمش گذر است / کهرباپیکر و آهن دم و فولادسر است» که دربارۀ نیزه است و «آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا / چون روح بالطافت و چون عقل باصفا ی گه خوار و گه عزیز و گهی پست و گه بلند / گه تیره گاه صافی و گه درد و گه دوا» که دربارۀ آب است، بردک، کردک، پردک، لغز، برای مثال اگر این چیستان تو بگشایی / گوی دانش ز موبدان ببری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشملان
تصویر چشملان
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرلان
تصویر شیرلان
جایگاه شیر، جایی که شیر بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، 146 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، توتون و حبوبات است، مردمش به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ)
دهی از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه که در 19هزارگزی باختر سقز و 2هزارگزی جنوب مرزاله واقع است. دامنه و سردسیر است و 25 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آلاقارغه. غراب البین. غراب بین. ابوزریق
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). حدیل. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آشکارا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معانقه کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، کاری را به جد شروع کردن. (از اقرب الموارد). به جد پیش کاری واشدن. (المصادر زوزنی)، هم آغوشی کردن. بکنار گرفتن. درکنار شدن. ببر گرفتن. با میل و رغبت یکدیگر را ببر گرفتن و بوسیدن. هم آغوش شدن. دست بگردن یکدیگر کردن.معانقه: (در توصیف ربیع) اغصان و قضبان سرو و بان از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
گفت لبسش گر ز شعر ششتر است
اعتناق بی حجابش بهتر است.
مولوی.
گر ستودی اعتناق او بدی
ور نکوهیدی فراق او بدی.
مولوی.
شب چنین با روز اندر اعتناق
مختلف در صورت اما اتفاق.
مولوی.
جور زمانه پیش من آری و درد دل
جای دگر روی بتماشا و اعتناق.
سعدی.
، چیزی را بگردن و بذمه و عهدۀ خود گرفتن: اگر قبول کنی و رغبت نمایی و به تمشیت این کار اعتناق واجب داری بفلان موضع آن. (سندبادنامه ص 47). وزارت ابوالحسن مزنی تقریر افتاد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ آمد و بمواجب آن شغل اشتغال نتوانست نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 54). خزاین جهان بر ایشان تفرقه کرد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ و ضعف منت...او ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 153)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
نوعی از طیور دارای نوکی مخروط که گوشت آن لذیذ است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ)
مردمک چشم، حدقه. (ناظم الاطباء) ، چاکسو. (ناظم الاطباء). داروی چشم
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، در 28 هزارگزی خاور مراغه به قره آغاج واقع است، کوهستانی و معتدل است، 1264 تن سکنه دارد، از رود خانه لیلان و چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، کرچک، چغندر و نخود است، این قریه از دومحل به نام چیلان بالا و چیلان پائین تشکیل شده است و به فاصله هزار گز از هم قرار دارند، سکنۀ چیلان پائین 733 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عناب را گویند، (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا)، عناب بود، (اوبهی)، سنجد گرگانی بود، (صحاح الفرس)، سنجد جیلان، در ترکستان چین نوعی عناب است ریزتر از عناب ایران:
سنجد چیلان به دو نیمه شده
نقطۀ به سرمه به یک یک زده،
رودکی،
مانند یکی درخت چیلان
سرکنده و برگ و بر ندارد،
؟ (از فرهنگ جهانگیری)،
، چوب سفتی است از درخت عناب و نسبت بدان و مشتغل به پیشۀ مربوط به آن چیلانی است، (الانساب سمعانی)
آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر وحلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب، (برهان) (از آنندراج)، خرده ریزی که از آهن سازند چون چفت وحلقه و لجام و غیره، (یادداشت مؤلف)، بیشه ای که در آن خرسها منزل کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعتلان
تصویر اعتلان
آشکاری پیدایی
فرهنگ لغت هوشیار
در برهان آمده و پارسی دانسته شده سکاچه خفتک (کابوس)، دیو داری (صرع) کابوس عبد الجثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمان
تصویر ایتمان
استوار داشتن امین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بهم پیوستن با هم پیوستن با هم شدن، الفت یافتن موء انست یافتن، الفت موء انست پیوستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
عناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیستان
تصویر چیستان
بعمنی پرسیدن است بطرزی که جواب دادن بان مشکل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتلاق
تصویر ایتلاق
سپید نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمان
تصویر ایتمان
((اِ تِ))
استوار داشتن، امین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایتلاف
تصویر ایتلاف
((اِ یْ تِ))
با هم شدن، به هم پیوستن، الفت یافتن، مؤانست یافتن، الفت، مؤانست، پیوستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشملان
تصویر چشملان
مردمک چشم. حدقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرلان
تصویر شیرلان
جایی که در آن شیر فراوان باشد، شیرناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیدلان
تصویر نیدلان
((دِ یا دُ))
کابوس، عبدالجنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
خالص، پاک و بی غش، ناب
فرهنگ فارسی معین
آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر و حلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیستان
تصویر چیستان
لغز، معما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیدمان
تصویر چیدمان
دکوراسیون، ترتیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیستان
تصویر چیستان
معما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
قفل
فرهنگ واژه فارسی سره
ابزارآلات، چیلانه، عناب
فرهنگ واژه مترادف متضاد