جدول جو
جدول جو

معنی چشملان

چشملان
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
تصویری از چشملان
تصویر چشملان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چشملان

چشملان

چشملان
مردمک چشم، حدقه. (ناظم الاطباء) ، چاکسو. (ناظم الاطباء). داروی چشم
لغت نامه دهخدا

چوملان

چوملان
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، 146 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، توتون و حبوبات است، مردمش به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

چشموان

چشموان
نام دبیر گشتاسپ:
برادرش نیز آن سوار دلیر
سپهدار ایران که نامش زریر
پدروان که بود از دلیران اوی
چشموان که بود از دبیران اوی.
دقیقی
لغت نامه دهخدا

چشمقان

چشمقان
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر که در 33 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 97 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

چشمدان

چشمدان
چشم خانه. (ناظم الاطباء). کاسۀ چشم. حدقۀ چشم. رجوع به چشمخانه شود
لغت نامه دهخدا