جدول جو
جدول جو

معنی چگنی - جستجوی لغت در جدول جو

چگنی
(چِ گِ)
نام یکی از بخشهای خرم آباد که از سمت خاور به شهرستان خرم آباد، از باختر به بخش طرهان، از شمال به بخش سلسله و دلفان و از سمت جنوب به بخش ویسیان محدود است. اراضی این بخش قسمتی جلگه و قسمتی در دامنۀ کوه یا کوهستانی است و آب و هوای معتدل دارد. آبش از رودخانه و چشمه ها. محصولش غلات، حبوبات و صیفی. راهش در تابستان از طریق خرم آباد و کوهدشت اتومبیل رو است. مرکز بخش چگنی در 36 هزارگزی خرم آباد واقع است و از آثار قدیم، بنای دو امامزادۀ معروف به باباعباس و حیات الغیب با قلعۀ مخروبه و پل مخروبۀ مهم کنگان که پایه های آن باقی است در آن محل برجای مانده است. این بخش از سه دهستان: دوره، ناوه کش و سماق تشکیل یافته که جمعاً بیش از 11 هزاروپانصد تن سکنه دارند. و ساکنین بخش از طایفه های بهرامی، طولانی، شاهیوند، سادات، حیات الغیب و چگنی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چگنی
(چِ گِ)
چگینی. نام طایفه ای است از طوایف قشقایی که تعداد 300 خانوار است و محل سکونت آنها در حوالی سمیرم میباشد. (از جغرافی سیاسی کیهان ص 82). رجوع به چگینی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چمنی
تصویر چمنی
به رنگ چمن، سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
چنگ نواز، چنگ زن، کسی که چنگ می نوازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگنی
تصویر بگنی
نوشابه ای که از برنج، ارزن یا جو تهیه می شود، نوعی شراب، بوزه، برای مثال مست گشتم ز جرعۀ بگنی / شد مزاجم ز بنگ مستغنی (نزاری - مجمع الفرس - بگنی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
از مردم چگل. بردگان خوب روی را از چگل به ایران می آورده اند، لذا در نزد شاعران فارسی زبان به زیبایی و خوش اندامی معروف شده اند، برای مثال گاهی شراب خوری با شاهد چگلی / گاهی نشاط کنی با لعبت ختنی (امیرمعزی - ۶۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چینی
تصویر چینی
مربوط به چین، از مردم چین، تهیه شده در چین، ظرف هایی که از خاک مخصوصی موسوم به کائولن ساخته می شود. چون این خاک ابتدا در چین به دست آمده به این اسم نامیده شده، نوعی خاک از اقسام خاک رس که بیشتر آن از کائولینیت تشکیل یافته و چون خوب قالب گیری می شود و با پخته شدن در آتش سفید می شود، برای ساختن ظروف به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
پگنی. شرابی باشد که ازبرنج و ارزن و جو و امثال آن سازند و آنرا به عربی نبیذ و بلفظ دیگر بوزه گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (جهانگیری). شراب برنج وارزن و امثال آن. (رشیدی). نبیذ. بوزه. هک النبیذ فلاناً، دریافت او را بگنی. (منتهی الارب) :
بخور بی رطل و بی کوزه میی کو بشکند روزه
نه ز انگورست و نز شیره نه از بگنی نه از بخسم.
مولوی.
مست گشتم ز جرعۀ بگنی
شد مزاجم ز بنگ مستغنی.
نزاری (از رشیدی) (از انجمن آرا).
- بگنی ارزن و جو، مرز. (منتهی الارب).
- بگنی جو، جعه. (منتهی الارب).
- بگنی ارزن، نبیذ ذرت. (از صراح)
لغت نامه دهخدا
(چُ دَ)
منسوب به چدن. از چدن ساخته: دیگ چدنی. آفتابۀ چدنی
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
چرکنی. چرکینی. چرگینی. کثافت و ناپاکی. آلودگی و آلایشناکی:
بسیاهی بصر جهان بیند
چرگنی بر سیاه ننشیند.
نظامی.
رجوع به چرگن و چرگین و چرکنی شود
لغت نامه دهخدا
چگونگی، (ناظم الاطباء)، مقابل چندی و کمیت، (فرهنگ فارسی معین)، کیفیت، (یادداشت مؤلف) :
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی،
سنائی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چنگ نواز. چنگ زن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوازندۀ چنگ. (ناظم الاطباء). مطربی که ساز چنگ زند:
کنون مغنی چنگی کشیده بینی صف
چو خواجگان معطل بکنج مسجدها.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری).
یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام
یک گوش به چنگی و دگر گوش به نایی.
منوچهری.
بزیر گل زند چنگی، بزیر سروبن نایی
بزیر یاسمین عروه، بزیر نسترن عفری.
منوچهری.
چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس
اصلع سری کش هر نفس موئی است در پا ریخته.
خاقانی.
چنگی آفتاب روی از پس ارتفاع می
چنگ نهاده ربعوش بر بر و چهره بربری.
خاقانی.
پس آنگه ناخن چنگی شکستند
ز روی چنگش ابریشم گسستند.
نظامی.
نوای جهان خارج آهنگی است
خلل در بریشم نه در چنگی است.
نظامی.
نوایی برکشید از سینۀ تنگ
بچنگی داد کاین در ساز باچنگ.
نظامی.
نکیسانام مردی بود چنگی
ندیمی خاص امیری سخت سنگی.
نظامی.
چنگیی کو درنوازد بیست وچار
چون نیابد گوش گردد چنگ وار.
مولوی.
آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کر و فر.
مولوی.
حریفان خراب از می لعل رنگ
سر چنگی ازخواب در بر چو چنگ.
سعدی (بوستان).
نهاده پدر چنگ بر نای خویش
پسر چنگی و نایی آورده پیش.
سعدی (بوستان).
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهرۀ چنگی و بهرام سلحشورش.
حافظ.
، مقلد و رقاص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نگهبان یکی از قلاع کشمیر به عهدغزنویان و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). و چنگی با وی بیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). و بهرام نقیب را نامزد... و سوی چنگی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چاشنی مزه و طعم. آزمایش و امتحان. (ناظم الاطباء) آزمایش طعم و مزۀ طعام یا شراب و غیره. و رجوع به چاشنی شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ظرف شکستنی که از گل و به طرز مخصوص سازندو در کوره پزند، سفالینه ای لطیف که اول به چین کردندی و امروز در همه جا سازند و باز بدان نام چینی دهند، ظرف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند و بدین سبب به چینی شهرت گرفته است، قسمی ظروف سفالین منقش، ظروف از خاکی مخصوص، ظروف سفالی که با خاک مخصوص پزند و لعاب بر آن دهند، قسمی سفالینۀ لطیف:
تا توانی سعی کن از بهر آش
کاسه گر چینی نباشد گو مباش،
نیز رجوع به ترکیب خاک چینی شود،
- چینی بنددار، چینی بندکرده، ظرف چینی شکسته که او را پیوند کرده باشند:
آرند ز صنعت تو اعجاز
در چینی بندکرده آواز،
والۀ هروی (در صفت کارگران هرات)،
به آرایش خود چو خیزد گناه
دهد زهد در دیده داد نگاه
به سر بر به یک توبه استوار
ز قیمت فتد چینی بنددار،
ظهوری،
- چینی رشیدی، قسمی از چینی، (آنندراج) : اگر چینی رشیدی از قصر برآید بجای رشید خانش می دانند، (ملاطغرا)،
- چینی سور، نوع نفیسی از ظرف چینی که در شهر سور فرانسه کنند،
- چینی فغفوری، نوع نفیسی از چینی، نوعی چینی نفیس، رجوع به فغفوری شود،
- چینی کر، چینی کم آواز که چون بر جدار آن ضربه ای زنند آوازی با زنگ و ممتد برنیارد:
پست گردد چو سخن عیب سخن پردازست
چینی کر لقب چینی کم آوازست،
تأثیر،
- چینی مرغی، نوع نفیسی از چینی با نقش خاص و تصاویر،
- چینی هشترخان، نوعی از چینی که از هشترخان روسیه آرند و نوع پست چینی است،
- خاک چینی، یکی از خالصترین اقسام خاک رس است و بیشتر آن را کائولینیت تشکیل میدهد، این اصطلاح را بعضی مترادف با کائولن بکار میبرند، خاک چینی در سفالگری (خاصه در ساختن چینی های ظریف) بکار میرود زیرا خوب قالب گیری میشود و ریزدانه است، و با آتش سفید میگردد، در کاغذسازی نیز موارد استعمال دارد، (از دائره المعارف فارسی)
چوب چینی، شبشینا، (دزی)، قطعات چوبی که به سرخی زند و آب جوشاندۀ آن را چون داروئی در قدیم به کار بردندی وبیشتر با عشبه توأم کردندی، و آن قطعات بریدۀ بیخی است چند نیمۀ سیبی یا اناری، خردتر و درشت تر، باسپیدی که به سرخی زند و طبیبان آب جوشاندۀ آن را بیشتر با عشبه تجویز کنند در مدت سی چهل روز پیاپی،
- چوب چینی، رجوع به چوب چینی در جای خود شود،
- دارچینی، رجوع به دارچینی شود،
- شاه چینی، رجوع به شاه چینی شود،
- ورد چینی، گل سفید، گل مشکین، (از مجمع الخواص)، رفیق عشبۀ صینی، رجوع به چوب چینی شود
بافته، منسوج، گلیم منقش:
ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکنده بر راه،
نظامی
لغت نامه دهخدا
از مردم چین، از چین، اهل چین:
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی،
فرخی،
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش،
نظامی،
بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام،
سعدی (بوستان)،
، منسوب به سرزمین چین،
- چینی پرند، پرند چینی، پرنیان و حریر بافته در چین، پارچۀ ابریشمینی که در چین کنند:
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند
فردوسی،
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند،
فردوسی،
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند،
فردوسی،
پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند،
عنصری،
نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند،
نظامی،
در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند،
نظامی،
-، شمشیر چینی، شمشیر ساخت چین،
- چینی تاج، که تاج ساخت چین دارد:
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج،
نظامی،
- چینی حریر، حریر که در کشور چین بافند:
بفرمودتا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر،
فردوسی،
نثار آورم عود و مشک و عبیر
زمین را بپوشم به چینی حریر،
فردوسی،
- چینی سجنجل،آینۀ چینی:
ز آهن هندی به عشق تیغ او
چینیان چینی سجنجل کرده اند،
خاقانی،
- چینی سرشت، متداول و معمول چین که سابقۀ تدارک آن به چین کشد:
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آن چنان در بهشت،
نظامی،
- چینی کلاه، کلاه ساخت چین یا معمول در چین دارد،
-، دارندۀ کلاه ساخت چین یا معمول در چین:
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه،
نظامی،
- چینی نگار، نگاشته و تصویر کردۀ چین، رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود،
-، نگاراهل چین، خوبروی چینی،
- آبگینۀ چینی، شیشه که در چین سازند،
- بدل چینی، نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته و به آن لعابی از اکسید قلع داده باشند، نوع پست چینی، رجوع به بدل چینی شود،
- تمثال چینی، نقش و تصویر و مجسمه و تندیس ساخت کشور چین:
بهشتی مرغی ای تمثال چینی
در این دوزخ بگو تا چون نشینی،
نظامی،
- حریر چینی، حریر بافت چین و حریر که از چین آرند،
- خط چینی، رجوع به چینی (خط) شود،
- دیبای چینی، پارچۀ ابریشمی که در چین بافته باشند:
یکی گفتش ای خسرو نیمروز
ز دیبای چینی قبائی بدوز،
سعدی (بوستان)،
- دینار چینی، زر مسکوک چین، دینار که به چین سکه کنند:
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار،
فردوسی،
- زبان چینی، رجوع به چینی (زبان) شود،
- سپر چینی، سپر ساخت چین:
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان،
فردوسی،
- ظرف چینی، رجوع به چینی در معنی ظرف شود،
- فرش چینی، گستردنی که در چین بافند:
یافت از فرش چینی آسایش،
نظامی،
- فغفور چینی، پادشاه چین، رجوع به چین شود:
نجوید همی جنگ تو فور هند
نه فغفور چینی نه سالار سند،
فردوسی،
- کاس چینی، کاسۀ چینی:
مژه چون کاس چینی نم گرفته
میان چون موی زنگی خم گرفته،
نظامی،
- کاسۀ چینی، سفالینه ای که از خاک مخصوص اول به چین کردندی، رجوع به چینی در این معنی شود:
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسۀ چینی،
سعدی (گلستان)،
- کبابۀ چینی، نوعی گیاه، رجوع به کبابه شود،
- کلاه چینی، چینی کلاه، کلاه ساخت چین،
-، آلت موسیقی، از سازهای ضربی که در موسیقی نظامی بکار رود، جنس آن مسی و شامل کلاهی چینی است، این کلاه در انتهای چوبدستی استوار گردیده است و سر چوبدست از زنگوله های کوچک و بزرگ زینت یافته، چون چوبدست را تکان مختصری بدهیم این زنگوله ها به آواز درمی آیند
لغت نامه دهخدا
چیدن در تمام معانی، رجوع به چیدن شود،
- اسباب چینی، تهیۀ مقدمات عملی علیه کسی، توطئه،
- انگورچینی، انگور چیدن،
- خبرچینی، خبرگزاری، سخن چینی، نمّامی،
- دینارچینی، برچیدن و جمع آوردن دینارهای پراکنده بر زمین،
- راسته چینی، در اصطلاح حروف چینان و مطابع، چیدن صفحات بدون حواشی و پاورقی و زیرنویس و بدون گذاردن علامات و شماره ها در متن و حاشیه است، مرتب کردن حروف در صفحاتی که مشتمل بر متنی بدون حواشی و زیرنویس است،
-، در اصطلاح بنائی، در یک رده قرار دادن آجرهای دیوار و بی پیشامدگی و فرورفتگی برآوردن آن،
- سنگ چینی، محصور کردن محلی با سنگ، برآوردن دیواری یا بنایی یا دیوار چاهی با سنگهای خرد و درشت،
- کهنه چینی، برچیدن کهنه و ژنده از کویها،
- لقمه چینی، کهنه چینی،
- مقدمه چینی، ترتیب دادن پیش درآمد کلام،
- نکته چینی، مضمون های باریک و دقیق عنوان کردن، در کلام آوردن لطائف و دقایق مضامین
لغت نامه دهخدا
زبان چینی، و لغت مردم چین این زبان مهمترین زبانهای گروه چین و تبتی و یکی از قدیمترین زبانهای زنده و زبانی است که بیش از هر زبان دیگربدان سخن میگویند، این زبان اصلاً یک هجائی است، در بحث از زبان چینی باید بین زبان ملفوظ و مکتوب فرق گذاشت، زیرا بجهاتی که بخصوصیات خط چینی مربوط میشود این دو زبان از ایام قدیم در راههای متباعد سیر کرده اند، زبان چینی مشتمل بر لهجه های مختلفی است، که از جملۀ آنها لااقل هشت لهجه هست که هر یک زبان جداگانه است، و برای صاحبان لهجه های دیگر به کلی نامفهوم است، این لهجه ها عبارتند از: کانتونی، سوانوئی، آمویی، فوچوئی، ونچوئی، و نینگپوئی که عموماً محدود بنواحی ساحلی جنوبی و مرکزی هستند، و لهجه های هاکا (جنوب شرقی چین)، و ماندارن (لهجۀ اخیر مدتها است که لهجۀ اکثریت مردم چین است، و امروز صورت تنقیح یافتۀ آن زبان ملی مردم چین میباشد)، معذلک، صاحبان لهجه های مختلف بوسیلۀ خط چینی، که خط واحدی است، با یکدیگر مرتبطاند، یک چینی اهل شمال زبان ملفوظ یک نفر چینی اهل جنوب را نمی فهمد، مثلاً ’رود’ را به لهجۀ چینی پکنی چیانگ به لهجۀ کانتونی کونگ و به لهجۀ ونچوئی کوآ گویند، ولی صورت مکتوب ’رود’ را هر چینی که ببیند معنی آن را می فهمد، این وضع درست مانند آن است که یک فرانسوی و یک آلمانی ارقام را تلفظ کنند یا صورتهای مکتوب 1 و 2 و 3 و غیره را ببیند، در حالت اول هیچیک گفتۀ دیگری را نمی فهمد و حال آنکه در حالت دوم، هر دو معنی مشترکی را می فهمند، مشخصات برجستۀ زبان چینی یکی تک هجائی بودن آن است، یعنی هر کلمه عبارت از یک هجاست و دیگر فقیر بودن آن است از نظر تنوع اصوات هجائی، (لهجۀ پکنی فقط 420 و لهجۀ کانتونی در حدود 720 صورت هجایی داردو هیچ لهجه ای بیش از 1000 صوت هجائی ندارد)، فهرست لغات چینی که امروز در محاورات یا تحریر بکار میرود با لغات نه کتاب شریعتی (ووچینگ و شی شو)، از 1000 علامت تجاوز نمیکند، که نمایش کلمات تک هجایی هستند، ولی آزادانه با هم ترکیب میشوند (نظیر کلمات ’کوردل’ و ’دوستدار’ در فارسی)، از جهت کتابت میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد: صورت نگاشت ها، مفهوم نگاشت ها، و صوت نگاشتها، صورت نگاشتها بقایای دوران شکل نگاری هستند، و مشتمل بر علامات اشیاء ساده میباشند، مفهوم نگاشتها از ترکیب دو علامت برای نمایاندن مفهومی وابسته به آنها حاصل میشوند، صوت نگاشتهاکه درحدود 90% علامات را تشکیل میدهند، از ترکیب یک علامت (’ریشه’) و یک جزء صوتی یا فونتیک ساخته میشوند و در آنها، ریشه نمایندۀ معنی است و جزءصوتی فقط تلفظ را نشان میدهد، از پیشرفت هائی که از جهت فرهنگ و تمدن در تاریخ چین اهمیتی بسزا دارد بسطزبانی ادبی است به موازات زبان منطوق، که بندرت نوشته میشده است، مندرجاً از حیث تلفظ و معنی به صورت کنونی تحول یافته است، ولی زبان ادبی تقریباً به یک حال مانده است، در نتیجه یک فرد چینی که خواندن را آموخته است، بهمان سهولت که مثلاً روزنامه های امروز را میخواند و میفهمد، آثار ادبی سه هزار سال قبل را میخواند و میفهمد حال آنکه یک نفر انگلیسی زبان تحصیل کرده و مسلط بر زبان انگلیسی امروز از عهدۀ فهمیدن زبان چاسر بر نمیآید مگر اینکه این زبان را تحصیل کند، زبان اقلیتهای چین به چهار گروه چینی و تبتی (جنوب غربی)، ترکی (شمال غربی)، مغولی (شمال)، و تونگوز (شمال شرقی)، تقسیم میشود، برای شرح و تفصیل رجوع به دائره المعارف فارسی و فرهنگ فارسی معین شود، ظاهراً در شعر زیرین نام آهنگی است:
به لحن پارسی و چینی و خما خسرو
به لحن مویۀ زال و قصیدۀ لغزی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، در 24 هزارگزی خاور ورامین کنار راه شوسۀ پارچین به تهران واقع است، در دامنه واقع است و معتدل، دارای 250 تن سکنه میباشد، از رود جاجرود مشروب میشود، محصولش غلات است و صیفی کاری دارد، اهالی بکشاورزی گذران میکنند، راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
خط چینی چینی، یعنی الفبایی که چینیان بکار می برند طبق روایات اختراع امپراطور چین ’فوهی’ است، و هر حرف چینی اساساً متشکل از یک ریشه یا ’کلید’ و یک ’فونتیک’ است امروز غالباً توافق دارند که همه حروف فرهنگ چینی را از 214 کلید استخراج کنند:
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی،
فردوسی،
رجوع به دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
هر کاسه و پیاله (عموما)، طاس مس ته سوراخ که بر روی آب گذارند برای تعیین ساعات پنگان فنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
منسوب به چگل از اهل چگل، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که باندازه چشیدن باشد آن قدر از خوراک که برای مزه کردن بجشند مزه، مقداری اندک ترشی مانند آب غوره سرکه و رب انار که بخوراک زنند، کلاهک فلزی که در ته مقداری اندک ماده قابل انفجار تعبیه شده و آنرا در ته فشنگ یا در تفنگهای سر پر برای آتش کردن تفنگ بکار برند، نمودار نمونه، مزه. یا چاشنی دل. سخنان لطیف و دلکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفهائی که از خاک مخصوصی به اسم کائولن ساخته میشود، چون این خاک ابتدا در چین بدست آمده باین اسم نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
آنکه چنگ نوازد چنگ زن، مطرب خنیا گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگنی
تصویر بگنی
شرابی که از برنج و ارزن و جو و مانند آنها سازند بوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چینی
تصویر چینی
اهل چین، هر چیز ساخته شده در چین، ظروف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
((چَ))
چنگ زدن، مطرب، خنیاگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
((چِ گِ))
زیباروی، منسوب به شهر چگل که زیبارویانش معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بگنی
تصویر بگنی
((بَ گَ))
شرابی که از برنج و ارزن و جو و مانند آنها سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چینی
تصویر چینی
نوعی از گل نسرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چونی
تصویر چونی
کیفیت
فرهنگ واژه فارسی سره