چنگ نواز. چنگ زن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوازندۀ چنگ. (ناظم الاطباء). مطربی که ساز چنگ زند: کنون مغنی چنگی کشیده بینی صف چو خواجگان معطل بکنج مسجدها. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری). یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام یک گوش به چنگی و دگر گوش به نایی. منوچهری. بزیر گل زند چنگی، بزیر سروبن نایی بزیر یاسمین عروه، بزیر نسترن عفری. منوچهری. چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس اصلع سری کش هر نفس موئی است در پا ریخته. خاقانی. چنگی آفتاب روی از پس ارتفاع می چنگ نهاده ربعوش بر بر و چهره بربری. خاقانی. پس آنگه ناخن چنگی شکستند ز روی چنگش ابریشم گسستند. نظامی. نوای جهان خارج آهنگی است خلل در بریشم نه در چنگی است. نظامی. نوایی برکشید از سینۀ تنگ بچنگی داد کاین در ساز باچنگ. نظامی. نکیسانام مردی بود چنگی ندیمی خاص امیری سخت سنگی. نظامی. چنگیی کو درنوازد بیست وچار چون نیابد گوش گردد چنگ وار. مولوی. آن شنیدستی که در عهد عمر بود چنگی مطربی با کر و فر. مولوی. حریفان خراب از می لعل رنگ سر چنگی ازخواب در بر چو چنگ. سعدی (بوستان). نهاده پدر چنگ بر نای خویش پسر چنگی و نایی آورده پیش. سعدی (بوستان). بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن به لعب زهرۀ چنگی و بهرام سلحشورش. حافظ. ، مقلد و رقاص. (ناظم الاطباء)