- چوبکین
- افزاری چوبین یا آهنین که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا کنند
معنی چوبکین - جستجوی لغت در جدول جو
- چوبکین
- ابزاری که با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کنند، چوب کش
- چوبکین
- افزاری چوبین یا آهنین که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هر چیز که از چوب سازند
مهتر پاسبانان چوبک زن، نوکر عسس و داروغه
ساخته شده از چوب
مهتر پاسبانان، چوبک زن، نوکر عسس و داروغه
کسی که زود عداوت و دشمنی نماید
ساخته از چوب چوبی: افزار جوبین، رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند، مرغی است صحرایی کاروانک
رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند، کاروانک
آنکه چوبک زند، مهتر پاسبانان، کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هوشیار کردن مردم چوبک میزده
کوچک ترین، اندک ترین
در مشبک که از چوب یا نی درست کنند و مانع دیدن داخل خانه نباشد، غلبکن، غلبه کن، آژگن
آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، چوب زننده،
کسی که با چوبک به چیزی بزند، آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، طبل زن، دهل زن، چوبکی، نوبت زن، نوبتی، برای مثال که بر ما تا زمانه چوب زن بود / فلک چوبک زن چوبینه تن بود (نظامی۲ - ۲۰۰)
پنجره های شبکه دار که در پیش درها نصب کنند، دری از چوب باریک یا نی بافته چون پنجره ای مشبک که غالبا دهقانان در خانه یا باغ نصب کنند و از ورای آن باغ آشکار است
کوچکترین مقابل بزرگین: متوفی شدن بزرگین از شه زادگان و آمدن برادر میانین بجنازه برادر که آن کوچکین صاحب فراش بود. کوچکین رنجور بود و آن وسط بر جنازه آن بزرگ آمد فقط. (مثنوی)
وسایل و اسبابی که از چوب ساخته شود
در علم زیست شناسی کاروانک
در علم زیست شناسی کاروانک
اکبیری
فرانسوی پیچک استوانه کوچک و قرقره و ماسوره فلزی یا چوبین یا پلاستیکی که بدور آن نخ و کاغذ و ابریشم و پشم و غیره بپیچند قرقره ای که بدور آن سیم فلزی روپوش داری بچیچند و جریان الکتریسیته از آن عبور کند و یا بوسیله آن بتوان تغییری در جریان برق ایجاد کرد پیچک
دو بیننده، کژ چشم، چپ
نیزه کوچکی که بر سر آن دو شاخه بود و در جنگهای قدیم آن را بروی دشمن پرتاب می کردند
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
چالاکی چستی جلدی، اسب رهواری که اگر تازیانه بر او زنند راه را غلط نکند
شبان، گله بان، محافظ و حارس گوسپندان و اسبان
مانند این مثل این اینگونه این طور: (با چنین دیوان بگویند سلیمان وار کو ک) (سنائی)
چون این مانند این، چنین
کسی که یک چیز را دو تا ببیند، لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
چوبی، ویژگی چیزی که از چوب ساخته شود
هر چیز ناپاک و چرک آلود، چرک دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم آلود، ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید